در اینجا سؤال این است که ا این همانطور که عاطفه طبعیی مثبت داریم، عاطفه طبیعی منفی هم وجود دارد؟ و آیا بدون وجود علت خارجی، انسان نسبت به انسان یا انسانهای دیگر احساس نفرت میکند؟
در پاسخ باید بگوییم: وجود عاطفه منفی طبیعی در انسان، قابل اثبات نیست و نمیتوان گفت: همانگونه که یک عاطفه مثبت طبیعی بین پدر و فرزند هست، یک عاطفه طبیعی منفی هم در انسان، نسبت به بعضی از انسانهای دیگر وجود دارد. زیرا، نه تجربه وجود آن را اثبات میکند و نه از قرآن کریم میتوان به وجود آن پیبرد.
البته، در عواطف ثانوی، هم نوع منف وجود داردو هم مثبت، زیرا، عواطف ثانوی، غیر مستقیم و تحت ثأثیر عوامل خارجی در روان انسان به وجود میآیند و عوامل مختلف، منشأ تحقق عواطف مختلف هستند: برخی از عوامل، عواطف مثبت را پدید میآورند و عوامل دیگری، عواط منفی و کدورت و نفرت، دشمنی و کینه را ایجاد میکنند.
ریشه و اساس عواطف ثانوی باز میگردد به این که شخص دیگری واسطه دستیابی به یکی از مطلوبهای انسان و یا عامل از دست دادن آن بشود که در نتیجه، عواطف ثانوی مثبت و منفی در روان انسان تحقق خواهد یافت. مثلاً، انسان علم را دوست میدارد، غذا و پوشاک و مسکن میخواهد، پول و مال را، غیر مستقیم و برای تحصیل نیازهای ابتدایی چون غذا و پوشاک، مطلوب میداند؛ حال، اگر شخص دیگری اینها را در اختیار او بگذارد و واسطه تحصیل این مطلوبهای انسان شود، مورد محبت و عواطف مثبت انسان قرار خواهد گرفت.
برعکس، اگر کسی سبب محروم شدن انسان از یکی از مطلوبها و ارزشهای نامبرده شود، او که واسطه از دست دادن مطلوبهای انسان شده است، مورد نوعی عاطفه منفی انسان قرار خواهد گرفت.
آثار متنوع عواطف
آیا اثر عواطف، به لذت از دیدن و ملاقات یا بودن و مصاحبت با شخص دیگر منحصر است و یا علاوه بر آن، آثار دیگری نیز دارد؟
در پاسخ میگوییم: آثار عواطف، منحصر در آثار نامبرده نیست. گاهی میشود که انسان، در حال عادی، از ملاقات یا مصاحبت شخصی هیچگونه لذت نمیبرد؛ مع الوصف، اثری دیگری از وجود عاطفه نسبت به او خبر میدهد. زیرا، همین شخصی که در حال عادی، عاطفهای نسبت به او احساس نمیکنیم، همین که بیمار شود یا مشکل دیگری برایش پیش بیاید، در خود، نسبت به او احساس همدردی میکنیم و از رنج او رنج میبریم و با کمال میل حاضریم در حد توان به او کمک کنیم. بالطبع، این هم اثر دیگری است که وجود مرتبه دیگری از عواطف انسانی را نشان میدهد.
این یک حس همدردی است که در انسان، نسبت به انسانهای دیگر و یا حیوانات وجود دارد. وقتی انسان میداند موجود دیگری دارای شعور است و رنج و لذت را درک میکند، در هنگام گرفتار، خودش را به جای او میگذارد و از ناراحتی او رنج میبرد و به کمک و مساعدت او اقدام خواهد کرد.
این هم یک میل طبیعی و یک عاطفه خدادادی است و ممکن بود خدا انسان را طوری بیافریند که - هر چند دیگران را هم دوست بدارد - ولی، از رنج و ناراحتی آنا متأثر و ناراحت نشود.
ولی، خداوند حالت دلسوزی و ترحم را به انسان داده و او نسبت به انسانها و حیوانات صدمه دیده، این حالت را در خود احساس میکند، با این تفاوت که این عاطفه، با درک و شعور موجودی که مورد عواطف او هستند، رابطه خاصی دارد و از این روست که این عاطفه نسبت به انسان، بیشتر از حیوانات است و در بین حیوانات هم، نسبت به هر حیوانی که درک و شعورش بیشتر باشد، عاطفه انسان نسبت به آن بیشتر است و هر چه؟ حیات در آنها ضعیفتر باشد، عاطفه ترحم و دلسوزی انسان، نسبت به آن، کمتر خواهد بود، تا برسد به حیواناتی که ضعیفترین مراتب حیات را دارند و انسان کمترین عاطفه را نسبت به آنها در خود احساس میکند.
حیواناتی که یک نوع احساس متقابل، نسبت به انسان دارند و انسان را درک میکنند، بیشتر مورد دلسوزی و عاطفه انسان قرار میگیرند. بعضی از گربهها با انسان انس میگیرند، بچهها هم با آنها خیلی انس میگیرند. در جوامع غربی، هستند کسانی که سگشان را بیش از فرزندان خود، دوست میدارند، علت این است که این حیوانات هم، نسبت به انسان، احساس مشترک دارند و حالاتی از خود نشان میدهند که شخص میفهمد آن حیوان هم تقابلاً، او را دوست میدارد و با چنین حیوانی رابطه عاطفی متقابل برقرار میسازد.
حیوانات دیگری که چنین نیستند، مثل، سوسک و کرم و نظایر آنها که انسان در آنها چنین حالتی را درک نمیکند، چنین عاطفهای را هم نسبت به آنها در خود نمییابد؛ در عین حال، از این که ببیند همین حیوانات بیاحساس هم، بیجهت اذیت میشوند ناراحت میشود.
این هم یک نوع عاطفه انسانی است و میشود گفت: کمالی است برای انسا نکه عاطفه را داشته باشد. از اخلاق انبیا و اولیای خدا این است که هیچ موجود دارای روح را اذیت نمیکردند و از آزار رساندن به آنها خودداری میکردند.
البته، اصل این عاطفه در انسان، فطری است؛ ولی، وجود آن در همه یکسان نیست؛ بلکه، در شرایط تربیتی متفاوت و محیطهای گوناگون، این عاطفه نیز در افراد، دارای شدت و ضعف است.
در برابر انسانهای کاملی که در بالا یاد کردیم، هستند کسانی که در شرایط تربیتی غلط، به جایی میرسند که نه تنها از آزار انسانها یا حیوانات ناراحت نمیشوند؛ بلکه، دلشان میخواهد انسان یا حیوانات را بیازارند و از تماشای آن لذت میبرند و این انحراف از فطرت پاک و اصیل انسانی است.
بعضی از فلاسفه غرب، با بدبینی خاصی، انسان را موجودی ستم پیشه قلمداد کردهاند که تمایل به آزار دیگران دارد. ولی، باید توجه داشت که انسان ذاتاً نسبت به هیچ موجودی احساس و عاطفه منفی ندارد. عواطف منفی از هر نوعش که باشد، عارضی است و بر اثر عوامل خارجی، در روح انسان به وجود میآید که، در این نوشته با عنوان عاطفه ثانوی از آنها یاد کردیم، عواطفی که محیط، فرهنگ، تربیت و عقدههای شخصی، موجب پدید آمدن آنها میشود.