تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

حضور امام زمان علیه السلام در مسجد جعفی‏

]
و حکایت هشتم - قصه تشرف شریف عمر بن حمزه است به لقای آن حضرت علیه السلام:
شیخ جلیل و امیر زاهد ورام بن ابی فراس در آخر مجلد دوم کتاب تنبیه الخاطر فرموده: خبر داد مرا سید جلیل شریف ابی الحسن علی بن ابراهیم العریضی العلوی الحسینی گفت: خبر داد مرا علی بن نما، علی بن نما گفت: خبر داد مرا ابومحمّد الحسن بن علی بن حمزة اقساسی (1431) در خانه شریف علی بن جعفر بن علی المدائنی العلوی که او گفت: در کوفه شیخی بود قصار که به زهد نامیده می‏شد و منخرط بود در سلک عزلت گیرندگان و منقطع شده بود برای عبادت و پیروی می‏کرد آثار صالحین را، پس اتفاق افتاد که روزی در مجلس پدرم بودم و این شیخ برای او نقل حدیث می‏کرد و او متوجه شده بود به سوی شیخ، پس شیخ گفت: شبی در مسجد جعفی بودم و آن مسجد قدیمی است در پشت کوفه و پشت نصف شده بود و من تنها در مکان خلوتی بودم برای عبادت که ناگاه دیدم سه نفر می‏آیند پس داخل مسجد شدند چون به وسط فضای مسجد رسیدند یکی از ایشان نشست پس دست مالید به طرف راست و چپ زمین پس آب به جنبش آمد و جوشید پس وضوی کاملی گرفت از آن آب آنگاه اشاره فرمود به آنها نماز جماعت کرد پس من با ایشان به جماعت نماز کردم چون سلام داد و از نماز فارغ شد حال او مرا به شگفت آورد و کار او را بزرگ شمردم از بیرون آوردن آب پس سؤال کردم از شخصی از آن دو نفر که در طرف راست من بود از حال آن مرد و گفتم به او که این کیست؟ گفت: صاحب‏الأمر است فرزند حسن علیهما السلام. پس نزدیک آن جناب رفتم و دستهای مبارکش را بوسیدم و گفتم به آن جناب یابن رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم چه می‏گویی در شریف عمر بن حمزه آیا او بر حق است؟ فرمود: نه، و بسا هست که هدایت بیابد جز آنکه او نخواهد مرد تا آنکه مرا ببیند پس این خبر را از آن شیخ تازه و طرفه شمردیم. پس زمانی طولانی گذشت و شریف عمر وفات کرد و منتشر نشد که او آن جناب را ملاقات کرده. پس چون با شیخ زاهد مجتمع شدیم من به خاطر آوردم او را حکایتی که ذکر کرده بود آن را و گفتم به او مثل کسی که بر او رد کند آیا تو نبودی که ذکر کردی این شریف عمر نمی‏میرد تا اینکه ببیند صاحب‏الأمر علیه السلام را که اشاره نموده بودی به او، پس گفت به من که از کجا عالم شدی که او آن جناب را ندیده، آنگاه بعد از آن مجتمع شدیم با شریف ابی المناقب فرزند شریف عمر بن حمزه و در میان آوردیم صحبت والد او را. پس گفت: ما شبی در نزد والد خود بودیم و او در مرضی بود که در آن مرض مرد و قوتش ساقط و صدایش پست شده بود و درها بسته بود بر روی ما که ناگاه شخصی را دیدم که داخل شد بر ما، ترسیدیم از او و عجب دانستیم دخول او را و غفلت کردیم که از او سؤال کنیم پس نشست در جنب والد من و برای او آهسته سخن می‏گفت و پدرم می‏گریست آنگاه برخاست، چون از انظار ما غایب شد پدرم خود را به مشقت انداخت و گفت مرا بنشانید، پس او را نشاندیم چشمهای خود را باز کرد و گفت: کجا است آن شخص که در نزد من بود؟ پس گفتیم: بیرون رفت از همانجا که آمد. پس گفت او را طلب کنید، در اثر او رفتیم، درها را دیدیم بسته و اثری از او نیافتم و ما سؤال کردیم از پدر از حال آن شخص، گفت: این صاحب‏الأمر علیه السلام بود! آنگاه برگشت به حالت سنگینی که از مرض داشت و بی هوش شد.
مؤلف (محدث نوری) گوید: که ابومحمّد حسن بن حمزه اقساسی معروف به عزالدّین اقساسی از اجله سادات و شرفا و علماء کوفه و شاعر ماهری بود و ناصر باللَّه عباسی او را نقیب سادات کرده بود و او بود که وقتی با مستنصر باللَّه عباسی به زیارت جناب سلمان رفتند پس مستنصر به او گفت که دروغ می‏گویند غلات شیعه در سخنان خود که علی بن ابی طالب علیه السلام در یک شب سیر نمود از مدینه تا مدائن و غسل داد سلمان را و در همان شب مراجعت نمود. پس در جواب این ابیات را انشاد فرمود:
اَنْکَرْتَ لَیْلَةَ اِذْسارَ الْوَصِیُّ اِلی‏ - اَرْضِ الْمَدائِن لَمّا نالَها طَلَباً
وَ غَسَّلَ الطُّهْرَ سَلْماناً وَ عادَ اِلی‏ - عَرایِض یَثْرِبَ وَ الاِصْباحُ ماوَجَبا
وَ قُلْتَ ذلِکَ مِنْ قَوْلِ الْغَلاوةِ وَ ما - ذَنْبُ الْغُلاةِ اِذا لَمْ یُورِدُوا کَذِباً
فَآصَفُ قَبْلَ رَدِّ الطَّرْفِ مِنْ سَبَأ - بِعَرْشِ بِلْقیسَ وَافی یَخْرِقُ الحُجُبا
فَاَنْتَ فِی آصَفَ لَمْ تَغْلُ فیهِ بَلی‏ - فی حَیْدَرٍ اَنَا غالٍ اِنَّ ذاعَجَبا
اِنْ کانَ اَحْمَدُ خَیْرَ الْمُرْسَلینَ فَذا - خَیْرُ الْوَصِییّنَ اَوْ کُلُّ الْحَدیثِ هَبا
و در مسجد جعفی از مساجد مبارکه معروفه کوفه است و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در آنجا چهار رکعت نماز گزارده و تسبیح حضرت زهرا علیها السلام فرستاد و مناجاتی طولانی پس از آن کرد که در کتب مزار موجود و در صحیفه ثانیه علویه ذکر نمودم و حال از آن مسجد اثری نیست.(1432)
[