قاضی نوراللَّه در مجالس گفته که به خدمت حضرت امام موسی علیه السلام رسیده بود و از روایان حضرت امام رضا علیه السلام و اختصاص تمام به آن حضرت داشت و جلیلالقدر و عظیم المنزلة و زاهد و صاحب ورع و ثقه بود در روایات، و در کتاب نجاشی از فضل بن شاذان منقول است که گفت: در یکی از مساجد نزد بعضی از قراء درس میخواندم در آنجا قومی دیدم که با هم سخنان میگفتند و یکی از آن میان میگفت که در کوه مردی است که او را ابن فضال میگویند و او عابدترین جماعتی است که ما دیدهایم و گفت که او به صحرا بیرون میآید و به سجده فرود میرود و آنگاه مرغان صحرا بر او جمع میشوند و او آنچنان از خود محو شده بر زمین میافتد که از دور گمان میشود که جامه یا خرقهای است و وحشیان صحرا نزدیک به او چرا میکنند و از او رمیده نمیشوند بنابر غایت مؤانست که ایشان را به او حاصل شده. فضل بن شاذان گوید پس از آن سخن گمان کردم که مگر آن حال کسی است که در زمان سابق بوده و بعد از استماع آن سخن به اندک زمانی دیدم که شیخی خوش صورت نیکو شمائل که جامه برسی و رداء برسی در بر و کفش سبز (956) در پا داشت از در، درآمد و بر پدر من که با او نشسته بودم سلام کرد و پدر من جهت تعظیم او برخاست و او را جای داد و گرامی داشت و چون بعد از لحظهای برخاست من از پدر خود پرسیدم که این شیخ کیست؟ گفت: این حسبن بن علی بن فضال است! گفتم: آن عابد فاضل مشهور؟! گفت: همان است، گفتم: آن نخواهد بود میگویند که او در کوه میباشد، گفت این همان است که در کوه میباشد، باز گفتم که او نخواهد بود که او همیشه در کوه میباشد، گفت: چه کم عقل پسری بودهای نمیتواند بود که او در این ایام از آنجا آمده باشد، پس آنچه از اهل مسجد درباره حسن شنیده بودم بر پدر عرض کردم پدرم گفت: آنچه شنیدهای درست است و این حسن همان حسن است. و حسن گاهی پیش پدر من میآمد پس من نزد او رفتم و کتاب ابن بکیر و غیر آن از کتب احادیث از او استماع نمودم و بسیار بود که کتاب خود را بر میداشت و به حجره من میآمد و بر من قرائت آن مینمود و در سالی که طاهر بن الحسین الخزاعی که از سپهسالاران مأمون بود حج گزارد و به کوفه مراجعت نمود، چون تعریف فضایل و کمالات حسن نزد او کرده بودند کسی نزد حسن فرستاد و به او پیغام نمود که من از رسیدن به خدمت شما معذورم التماس دارم که شما قدوم شریف به سوی من ارزانی دارید. پس حسن از رفتن نزد طاهر امتناع نمود و هرچند اصحاب او را در ملاقات طاهر ترغیب نمودند قبول نکرد و گفت مرا با او نسبتی نیست و از آن، استغنای او دانستم که آن آمدن به خانه من از روی دینداری بود و مصلای او در جامع کوفه نزد ستونی بود که آن را سابعه و اسطوانه ابراهیم علیه السلام میگویند و حسن در تمام عمر قائل به امامت عبداللَّه افطح بود و در مرض موت واقعهای دید و از آن عقیده برگردید و رجوع به حق نمود رحمة اللَّه تعالی.
وفات حسن در سال دویست و بیست چهار بوده و از جمله مصنفات او کتاب زیارات و بشارات است و کتاب نوادر و کتاب رد بر غلات و کتاب الشواهد و کتاب در متعه و کتاب در ناسخ و منسوخ و کتاب ملاحم و کتاب صلاة و کتاب رجال، انتهی.(957)