تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

شانزدهم - محمّد بن مسلم بن رباح (یا ریاح) ابوجعفر الطحّان الثقفی الکوفی‏

از بزرگان اصحاب باقرین علیهما السلام و از حواریین ایشان و از مخبتین و اورع و افقه مردم و از وجوه اصحاب کوفه است. وَ هُوَ مِمَّنِ اجْتَمِعَتِ الْعَصابَةُ عَلی‏ تَصْحیح ما یَصِحُّ عَنْهُ وَ عَلی‏ تَصْدیقِهِ وَ الاِنْقِیاد لَهُ بِالْفِقْهِ. و روایت شده که چهار سال در مدینه اقامت نمود و از خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السلام استفاده احکام دینی و معارف یقینی می‏نمود و بعد از آن حضرت امام جعفر صادق علیه السلام استفاده حقایق می‏نمود و از او روایت شده که گفته سی هزار حدیث از حضرت باقر علیه السلام و شانزده هزار حدیث از امام جعفر صادق علیه السلام اخذ کرده‏ام.(533)
و روایت شده که ثقه جلیل‏القدر عبداللَّه بن ابی یعفور خدمت حضرت صادق علیه السلام عرضه می‏دارد که برای من ممکن نمی‏شود همیشه خدمت شما برسم و بسا مردی از اصحاب ما بیاید نزد من و از من مسأله‏ای بپرسد و نیست نزد من جواب هر سؤالی که از من می‏پرسند چه بکنم؟ فرمود: چه مانع است تو را از محمّد بن مسلم، پس به درستی که او اخذ کرده از پدرم و نزد او وجیه بوده.(534)
و روایت شده از محمّد بن مسلم که گفت: شبی در پشت بام خود خوابیده بودم شنیدم که کسی در خانه مرا می‏زند پس آواز دادم که کیست؟ گفت منم کنیزک تو رحمک اللَّه من به کنار بام رفتم و سر کشیدم دیدم که زنی ایستاده است چون مرا دید گفت: دختر نوعروس من حامله بود و او را درد زاییدن گرفت و نازاییده به آن درد بمرد و فرزند در شکم او حرکت می‏کند چه کار باید کرد و حکم صاحب شرع در این باب چیست؟ پس به او گفتم: ای امة اللَّه! مثل این مسأله را روزی از حضرت امام محمدباقر علیه السلام پرسیدند آن حضرت فرمود که شکم مرده را بشکافند و فرزند را بیرون آرند تو چنان کن، بعد از آن به او گفتم که ای امة اللَّه! من مرده‏ام که در زاویه صاحب رأی و قیاس است جهت حکم این مسأله رفته بودم گفت که من در این مسأله چیزی نمی‏دانم نزد محمّد بن مسلم ثقفی برو که او تو را از حکم این مسأله خبر خواهد داد و هرگاه تو را در این مسأله فتوی دهد تو نزد من باز آی و مرا خبر ده، پس به او گفتم: برو به سلامت، و چون صباح شد به مسجد رفتم دیدم که ابوحنیفه نشسته و همان مسأله را با اصحاب خود در میان دارد و از ایشان سؤال می‏کند و می‏خواهد که آنچه که از من در جواب این مسأله به او رسیده به نام خود اظهار کند، پس از گوشه مسجد تنحنحی کردم ابوحنیفه گفت: خدا بیامرزد تو را بگذار ما را که یک لحظه زندگانی کنیم.(535)
و از زراره رضی اللَّه عنه، روایت است که وقتی ابوکریبه ازدی و محمّد بن مسلم ثقفی جهت ادای شهادتی نزد شریک قاضی کوفه آمدند، شریک زمانی در صورت ایشان تأمل نمود آثار صلاح و تقوی و عبادت در ناصیه ایشان دید گفت: جعفریان و فاطمیان یعنی این دو نفر از شیعیان حضرت جعفر و فاطمه و منسوب به این خانواده هستند، ایشان گریستند، شریک سبب گریه ایشان پرسید، فرمودند: برای اینکه ما را شمردی از شیعیان و جزء مردمانی گرفتی که راضی نمی‏شوند ما را برادران خود بگیرند به جهت آنچه مشاهده می‏کنند از سخافت و کمی ورع ما و هم نسبت دادید به کسی که راضی نمی‏شود که امثال ما را از شیعه خود بگیرد، پس اگر تفضل نمود و ما را قبول فرمود پس بر ما منت نهاده و تفضل فرموده. شریک تبسم کرد و گفت: هرگاه مرد در دنیا پیدا می‏شود باید مانند شما بوده باشد.(536)
و وارد شده که محمّد بن مسلم مردی مالدار و جلیل بود، حضرت باقر علیه السلام به وی فرمود: تواضع کن ای محمّد! پس در کوفه زنبیلی پر از خرما برداشت و ترازویی بر دست گرفت و بر در مسجد نشست و مشغول خرما فروشی شد. قوم او به نزد او جمع شدند و گفتند: این کار تو باعث فضیحت ما است! فرمود: مولای من مرا امر فرموده به چیزی که من دست از آن برنخواهم داشت، گفتند: اگر لاعلاج خواهی کسبی کنی پس در دکان آرد فروشی بنشین، پس برای او سنگ آسیا و شتری مهیا کردند که گندم و جو آرد کند و بفروشد محمّد قبول کرد و از این جهت است که او را طحّان گفتند، در سنه یک صد و پنجاه وفات کرد.(537)