از بزرگان اصحاب باقرین علیهما السلام و از حواریین ایشان و از مخبتین و اورع و افقه مردم و از وجوه اصحاب کوفه است. وَ هُوَ مِمَّنِ اجْتَمِعَتِ الْعَصابَةُ عَلی تَصْحیح ما یَصِحُّ عَنْهُ وَ عَلی تَصْدیقِهِ وَ الاِنْقِیاد لَهُ بِالْفِقْهِ. و روایت شده که چهار سال در مدینه اقامت نمود و از خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السلام استفاده احکام دینی و معارف یقینی مینمود و بعد از آن حضرت امام جعفر صادق علیه السلام استفاده حقایق مینمود و از او روایت شده که گفته سی هزار حدیث از حضرت باقر علیه السلام و شانزده هزار حدیث از امام جعفر صادق علیه السلام اخذ کردهام.(533)
و روایت شده که ثقه جلیلالقدر عبداللَّه بن ابی یعفور خدمت حضرت صادق علیه السلام عرضه میدارد که برای من ممکن نمیشود همیشه خدمت شما برسم و بسا مردی از اصحاب ما بیاید نزد من و از من مسألهای بپرسد و نیست نزد من جواب هر سؤالی که از من میپرسند چه بکنم؟ فرمود: چه مانع است تو را از محمّد بن مسلم، پس به درستی که او اخذ کرده از پدرم و نزد او وجیه بوده.(534)
و روایت شده از محمّد بن مسلم که گفت: شبی در پشت بام خود خوابیده بودم شنیدم که کسی در خانه مرا میزند پس آواز دادم که کیست؟ گفت منم کنیزک تو رحمک اللَّه من به کنار بام رفتم و سر کشیدم دیدم که زنی ایستاده است چون مرا دید گفت: دختر نوعروس من حامله بود و او را درد زاییدن گرفت و نازاییده به آن درد بمرد و فرزند در شکم او حرکت میکند چه کار باید کرد و حکم صاحب شرع در این باب چیست؟ پس به او گفتم: ای امة اللَّه! مثل این مسأله را روزی از حضرت امام محمدباقر علیه السلام پرسیدند آن حضرت فرمود که شکم مرده را بشکافند و فرزند را بیرون آرند تو چنان کن، بعد از آن به او گفتم که ای امة اللَّه! من مردهام که در زاویه صاحب رأی و قیاس است جهت حکم این مسأله رفته بودم گفت که من در این مسأله چیزی نمیدانم نزد محمّد بن مسلم ثقفی برو که او تو را از حکم این مسأله خبر خواهد داد و هرگاه تو را در این مسأله فتوی دهد تو نزد من باز آی و مرا خبر ده، پس به او گفتم: برو به سلامت، و چون صباح شد به مسجد رفتم دیدم که ابوحنیفه نشسته و همان مسأله را با اصحاب خود در میان دارد و از ایشان سؤال میکند و میخواهد که آنچه که از من در جواب این مسأله به او رسیده به نام خود اظهار کند، پس از گوشه مسجد تنحنحی کردم ابوحنیفه گفت: خدا بیامرزد تو را بگذار ما را که یک لحظه زندگانی کنیم.(535)
و از زراره رضی اللَّه عنه، روایت است که وقتی ابوکریبه ازدی و محمّد بن مسلم ثقفی جهت ادای شهادتی نزد شریک قاضی کوفه آمدند، شریک زمانی در صورت ایشان تأمل نمود آثار صلاح و تقوی و عبادت در ناصیه ایشان دید گفت: جعفریان و فاطمیان یعنی این دو نفر از شیعیان حضرت جعفر و فاطمه و منسوب به این خانواده هستند، ایشان گریستند، شریک سبب گریه ایشان پرسید، فرمودند: برای اینکه ما را شمردی از شیعیان و جزء مردمانی گرفتی که راضی نمیشوند ما را برادران خود بگیرند به جهت آنچه مشاهده میکنند از سخافت و کمی ورع ما و هم نسبت دادید به کسی که راضی نمیشود که امثال ما را از شیعه خود بگیرد، پس اگر تفضل نمود و ما را قبول فرمود پس بر ما منت نهاده و تفضل فرموده. شریک تبسم کرد و گفت: هرگاه مرد در دنیا پیدا میشود باید مانند شما بوده باشد.(536)
و وارد شده که محمّد بن مسلم مردی مالدار و جلیل بود، حضرت باقر علیه السلام به وی فرمود: تواضع کن ای محمّد! پس در کوفه زنبیلی پر از خرما برداشت و ترازویی بر دست گرفت و بر در مسجد نشست و مشغول خرما فروشی شد. قوم او به نزد او جمع شدند و گفتند: این کار تو باعث فضیحت ما است! فرمود: مولای من مرا امر فرموده به چیزی که من دست از آن برنخواهم داشت، گفتند: اگر لاعلاج خواهی کسبی کنی پس در دکان آرد فروشی بنشین، پس برای او سنگ آسیا و شتری مهیا کردند که گندم و جو آرد کند و بفروشد محمّد قبول کرد و از این جهت است که او را طحّان گفتند، در سنه یک صد و پنجاه وفات کرد.(537)