تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

گزارش از حرکت امام از مدینه به سامراء

]
اول - مسعودی از یحیی بن هرثمه روایت کرده که گفت: فرستاد مرا متوکل به سوی مدینه برای حرکت دادن حضرت امام علی نقی علیه السلام را از مدینه بردن به سامره به جهت بعض چیزها که درباره او به متوکل رسیده بود. پس چون به مدینه وارد شدم اهل مدینه بانگ و فریاد برداشتند چندانکه مانند آن نشنیده بودم پس ایشان را ساکن کردم و قسم خوردم که من مأمور نشدم که مکروهی به آن حضرت برسانم و تفتیش کردم منزل آن جناب را نیافتم در آن مگر قرآن و دعا و مانند آن:
و در تذکره سبط است که لَمْ اَجِدْ فیهِ اِلاّ مَصاحِفَ وِ اَدْعِیَةً وَ کُتُبِ الْعِلْمِ فَعَظُمَ فی عَیْنی.(1172)
پس آن حضرت را از مدینه حرکت دادم و خودم قائم به خدمات او بودم و با آن حضرت خوشرفتاری می‏نمودم پس در آن ایام که در راه بودیم روزی دیدم آن حضرت را که سوار شده و لکن جامه بارانی پوشیده و دم اسب خود را گره زده، من تعجب کردم از این کار او؛ زیرا که آن روز آسمان صاف و بی ابر بود و آفتاب طلوع کرده بود پس نگذشت مگر زمان کمی که ابری در آسمان ظاهر شد و باران بارید مانند دهان مشک و رسید به ما از باران امر عظیمی. پس آن حضرت رو کرد به من و فرمود: می‏دانم که منکر شدی و تعجب کردی آنچه را که دیدی از من و گمان کردی که من می‏دانستم از امر باران آنچه را که تو نمی‏دانستی چنین نیست که تو گمان کرده‏ای لکن من زیست کرده‏ام در بادیه و می‏شناسم بادی را که در عقب باران دارد. یحیی گفت: چون به بغداد وارد شدیم ابتدا کردم به اسحاق بن ابراهیم طاطری و رفتم به دیدن او و او والی بغداد بود چون او مرا دید گفت: ای یحیی این مرد یعنی امام علی نقی علیه السلام پسر پیغمبر است و متوکل را تو می‏شناسی و می‏دانی عداوتش را با این خانواده پس اگر چیزی بگویی به او که وادار کند او را بر کشتن آن حضرت، پیغمبر خصم تو خواهد بود، گفتم: به خدا قسم! من مطلع نشدم بر چیزی از او که مخالف میل متوکل باشد بلکه هرچه دیدم تمامش جمیل و شکیر بود.
پس رفتیم به سامره و ابتدا به دیدن وصیف ترکی رفتیم و من از اصحاب و نوکران او بودم، چون مرا دید و گفت: ای یحیی! به خدا قسم که اگر مویی از سر این مرد کم شود مطالب آن غیر من نخواهد بود. پس من تعجب کردم از کلام اسحاق طاطری و وصیف ترکی و سفارش ایشان در باب آن حضرت پس به نزد متوکل رفتم و آنچه از آن حضرت دیده بودم و آنچه از ثناء بر آن حضرت شنیده بودم برای متوکل نقل کردم. متوکل جائزه به آن حضرت داد و ظاهر کرد نیکی و احسان خود را به آن حضرت و مکرم داشت او را.(1173)
[