تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

نذر مادر متوکل برای امام هادی علیه السلام‏

]
چهارم - شیخ کلینی و شیخ مفید و دیگران از ابراهیم بن محمّد طاهری روایت کرده‏اند که خراجی یعنی قرحه و جراحتی در بدن متوکل به هم رسید که مشرف بر هلاک گردید و کسی جرأت نمی‏کرد که نیشتری به آن برساند پس مادر متوکل نذر کرد که اگر عافیت یابد مال جلیلی برای حضرت امام علی نقی علیه السلام بفرستد، پس فتح بن خاقان به متوکل گفت که اگر می‏خواهی [کسی‏] نزد حضرت امام علی نقی علیه السلام بفرستیم شاید دوایی برای این مرض بفرماید، گفت: بفرستید. چون به خدمت آن حضرت رفتند و حال او را غرض کردند فرمود که پشکل گوسفند را که در زیر پای گوسفند مالیده شده در گلاب بخیسانند و بر آن خراج بندند که نافع استا ان شاء اللَّه تعالی. چون آن خبر را آوردند جمعی از اتباع خلیفه که حاضر بودند خندیدند و استهزاء کردند. فتح بن خاقان گفت می‏دانم که حرف آن حضرت بی اصل نیست و آنچه فرموده ناست به عمل آورید ضرری نخواهد داشت، چون دوا را بر آن موضع بستند در ساعت منفجر شد و متوکل از درد و الم راحت یافت و مادرش مسرور شده پس ده هزار دینار در کیسه کرده سر کیسه را مهر کرد و برای آن جناب فرستاد. چون متوکل از آن مرض شفا یافت مردی که او را بطحایی می‏گفتند نزد متوکل بود بد آن حضرت را بسیار گفت، و گفت اسلحه و اموال بسیار جمع کرده است و داعیه خروج دارد، پس شبی متوکل، سعید حاجب را طلبید و گفت: بی‏خبر به خانه امام علی نقی علیه السلام برو و هرچه در آنجا از اسلحه و اموال که بیابی برای من بیاور.
سعید گفت: در میان شب نردبانی برداشتم و به خانه آن حضرت رفتم و نردبان را بر دیوار خانه گذاشتم چون خواستم به زیر روم به واسطه تاریکی راه را گم کردم و حیران شدم ناگاه حضرت از اندرون خانه مرا ندا کرد که ای سعید! باش تا شمع از برای تو بیاورند. چون شمع آوردند به زیر رفتم دیدم که حضرت جبه‏ای از پشم پوشیده و عمامه‏ای از پشم به سر بسته و سجاده خود را بر روی حصیری گسترده و بر بالای سجاده رو به قبله نشسته است پس فرمود که برو و در این خانه‏ها بگرد و تفتیش کن من رفتم و جمیع حجره‏های خانه را تفتیش کردم در آنها هیچ نیافتم مگر یک بدره که بر سرش مهر مادر متوکل بود و یک کیسه سر به مهری دیگر پس فرمود که مصلای مرا بردار چون برداشتم در زیر مصلا شمشیری یافتم که غلاف چوبی داشت و بر روی آن غلاف هیچ نگرفته بودند آن شمشیر را با دو بدره زر برداشتم و نزد متوکل رفتم، چون مهر مادر خود را بر آن دید او را طلبید و از حقیقت حال سؤال کرد مادرش گفت: من برای او فرستاده‏ام و هنوز مهرش را برنداشته است چون کیسه دیگر را گشود چهارصد دینار در آن بدره بود. پس متوکل یک بدره دیگر به آن ضم کرد و گفت: ای سعید! این بدره‏ها را با آن کیسه و شمشیر برای او ببر و عذرخواهی از او بکن. چون آنها را به خدمت آن حضرت بردم گفتم: ای سید من! از تقصیر من بگذر که بی ادبی کردم و بی‏رخصت به خانه تو در آمدم چون از خلیفه مأمور بودم معذورم، حضرت فرمود:
وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلِبٍ یَنْقَلِبُونَ؛(1176)
یعنی به زودی خواهند دانست آنها که ستم می‏کنند که بازگشت آنها به سوی کجا است.(1177)
[