تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل هفتم: در ذکر اولاد و احفاد امام جعفر صادق علیه السلام‏

شیخ مفید رحمه اللَّه فرموده حضرت صادق علیه السلام را ده تن اولاد بود: اسماعیل و عبداللَّه و امّ فروه - مادر این سه نفر فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام بوده - و دیگر موسی علیه السلام و اسحاق و محمّد - که مادر ایشان امّ ولده بوده - و عباس و علی و اسماء و فاطمه - که هر یک از ام ولدی بوده‏اند - و اسماعیل از همه برادران بزرگتر بوده و حضرت صادق علیه السلام او را بسیار دوست می‏داشت و شفقت و مهربانی بر او بسیار می‏نمود. و گروهی از شیعه را گمان آن بود که اسماعیل قائم به امر خلافت و امامت خواهد بود بعد از حضرت صادق علیه السلام به سبب آنکه بزرگتر اولاد آن جناب بود و محبت و اکرام پدر بر او بیشتر بود، لکن در حیات حضرت صادق علیه السلام در قریه عریض از دنیا رفت و مردمان جنازه او را به سر دوش تا مدینه آوردند و در بقیع مدفون گشت. و روایت شده که حضرت صادق علیه السلام بر مرگ اسماعیل جزع شدیدی نمود و حزن و اندوهش بر او عظیم گشت و بدون کفش و ردا مقدم سریر او می‏رفت و چند دفعه امر فرمود سریر او را بر زمین نهاد و نزدیک جنازه می‏آمد و صورت او را باز می‏کرد و بر او نظر می‏نمود و مراد آن حضرت از این کار آن بود تا امر وفات اسماعیل بر همه مردم مکشوف شود و دفع شبهه شود از کسانی که معتقد به حیات اسماعیل و خلافت او بعد از پدر می‏باشند.(436)
مؤلف گوید: که احادیث به این مضمون بسیار است و شیخ صدوق روایت کرده است که حضرت صادق علیه السلام به سعید بن عبداللَّه اعرج فرمود که چون اسماعیل وفات یافت گفتم جامه‏ای را که روی او کشیده بودند بردارند، چون صورت او را مکشوف کردند جبهه و زنخ و گلوی او را بوسیدم پس گفتم او را بپوشانند، باز گفتم که جامه را از روی او برداشتند دیگرباره جبین و زنخ و گلوی او را بوسه دادم پس گفتم او را بپوشانیدند و غسل دادند چون از کار غسل او فارغ شدند نزدیک او رفتم دیدم که او را در کفن پیچیده‏اند گفتم صورت او را از کفن بیرون کردند باز جبین و زنخ و گلوی او را بوسیدم و او را تعویذ کردم پس گفتم او را در کفن کنند. راوی گفت پرسیدم به چه چیز او را تعویذ کردید؟ فرمود: به قرآن.(437)
و روایت شده که به حاشیه کفنش نوشت: اِسْماعیل یَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ. و خواند یکی از شیعیان خود را و درهمی چند به او داد و امر کرد که حج کند با آن از جانب پسرش اسماعیل و فرمود که هرگاه تو حج بگزاری از جانب او نه سهم ثواب مال تو است و یک سهم مال اسماعیل.
سید ضامن بن شدقم در تحفة الأزهار گفته که وفات کرد اسماعیل در سنه صد و چهل و دو؛ و در سنه پانصد و چهل و شش حسین بن ابی الهیجاء وزیر عبیدلی به مدینه رسید پس بنا کرد بر مشهدش قبّه‏ای.(438) و ذکر کرده ابن شیبه که این محل خانه زید شهید پسر امام زین‏العابدین علیه السلام بوده.
و بالجمله؛ شیخ مفید فرموده: چون اسماعیل از دنیا رفت کسانی را که اعتقاد بر خلافت او بود بعد از پدر از این اعتقاد منصرف شدند مگر نادری از مردمان اباعد که از خواص روات نبودند به همان اعتقاد ماندند و قائل به حیات اسماعیل گشتند و چون حضرت امام صادق علیه السلام از دنیا رحلت فرمود جمله‏ای از مردم قائل به امامت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام شدند و مابقی هم دو فرقه شدند فرقه‏ای گفتند اسماعیل امام بوده و امامت بعد از او منتقل به محمّد بن اسماعیل شده است. و فرقه دیگر گفتند که اسماعیل زنده است و ایشان مردمانی قلیل هستند که گمانشان این است که امامت بعد از اسماعیل در اولاد و احفاد او است تا آخر زمان.(439)
مؤلف گوید: سلاطین فاطمیه که در دیار مغرب سلطنت داشتند از اولاد اسماعیل‏اند. اول ایشان عبیداللَّه بن محمّد بن عبداللَّه بن احمد بن محمّد بن اسماعیل بن الامام جعفر الصادق علیه السلام ملقب به المهدی باللَّه، اول کسی است که از آل اسماعیل در دیار مغرب و مصر خلیفه شدند در زمان دولت بنی عباس و مدت دویست و هفتاد و چهار سال پادشاهی کردند و اول سلطنت ایشان در زمان معتمد و معتضد بوده که اوایل غیبت صغری باشد و عدد ایشان چهارده است و ایشان را اسماعیلیه و عبیدیه می‏گفتند. قاضی نوراللَّه گفته که قرامطه ورای اسماعیلیه طایفه دیگرند و عباسیان و هواخواهان ایشان از کمال بغض و عداوت قرامطه را داخل اسماعیلیه ساختند.(440)
فقیر گوید: که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در اخبار غیبیه خود اشاره به عبیداللَّه مذکور کرده در آنجا که فرموده:
ثُمَّ یَظْهَرُ صاحِبُ القَیْرَوان الْغَضُّ البَضُّ، ذُوالنَّسَبِ المَحْضِ، المُنْتَجَبُ مِنْ سُلالَةِ ذِی‏البَداءِ، المُسَجّی‏ بِالرِّداء.(441)
قیروان شهری است به مغرب و همان جایی است که عبیداللَّه مهدی در حدود آن قلعه‏ای بنا کرد و آن را به مهدیه موسوم ساخته و مراد از ذی‏البداء و مسجّی برداء اسماعیل بن جعفر علیه السلام است.
قالَ ابْنُ اَبِی الْحَدیدِ: وَ کانَ عُبَیْدِاللَّهِ الْمَهْدِیُّ اَبْیَضُ مُتْرَفاً مُشَرَّباً بِحُمْرَةٍ رَخْصَ الْبَدَنِ، تارَّ الاَطرافِ، و ذُوالْبَداءِ اِسْماعیلُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام وَ هُوَ الْمُسَجّی‏ بِالرِّداء؛ لاَنَّ اَباهُ اَباعَبْدِاللَّهِ جَعْفَرَاً علیه السلام سَجّاهُ بِرِدائِهِ لَمّا ماتَ وَ اَدْخَلَ اِلَیْهِ وُجُوهَ الشّیعَةِ یُشاهِدُونَهُ لِیَعْلَمُوا مَوْتَهُ وَ تَزوُلَ عَنْهُمْ الشُبّْهةُ فی اَمْرِهِ اِنتهی‏.(442)
و اما عبداللَّه بن جعفر پس او بعد از اسماعیل بزرگتر بود از سایر برادران خویش و او را نزد پدر چندان مکانت و منزلتی نبود و در اعتقاد متهم بر مخالفت با پدر بوده و گفته شده که با حشویّه خلطه و آمیزش داشت و میل به مذهب مرجئه داشت و بعد از فوت پدر ادعای امامت نمود و حجتش بر امامت کبر سن بود. به این سبب جماعتی از اصحاب حضرت صادق علیه السلام او را متابعت کردند و چون او را امتحان کردند دست از او کشیدند و به امامت برادرش موسی علیه السلام رجوع کردند از بسیاری براهین و دلالات باهرات که از حضرت مشاهده کردند، بلی قلیلی از مردم به همان اعتقاد ماندند و امامت عبداللَّه را اختیار کردند و ایشان را فطحیّه گویند، و این لقب از آن یافتند که به امامت عبداللَّه قائل شدند؛ چه آنکه عبداللَّه اَفْطَحُ الرِّجْل بود، یعنی فیل پا، و بعضی گفته‏اند که ایشان را فطحیّه گفتند به سبب آنکه داعی ایشان بر امامت عبداللَّه مردی بوده که او را عبداللَّه بن فطیح می‏گفتند.(443)
قطب راوندی روایت کرده از مفضل بن عمر که چون حضرت صادق علیه السلام وفات کرد عبداللَّه افطح پسر آن حضرت ادعای امامت کرد. حضرت امام موسی علیه السلام امر فرمود هیزم بسیاری آوردند و در وسط خانه ریختند، آنگاه فرستاد به نزد عبداللَّه و او را بطلبید. عبداللَّه به منزل آن حضرت آمد و در آن وقت در خدمت حضرت جماعتی از وجوه امامیه بودند همین که عبداللَّه نشست، حضرت امر فرمود که آتش در آن هیزمها افکندند هیزمها شروع کرد به سوختن و مردم نمی‏دانستند سبب آن را تا آنکه هیزمها تمامی آتش شد. پس برخاست موسی بن جعفر علیه السلام با جامه‏های خود در میان آتش نشست و رو کرد به مردم حدیث گفتن تا یک ساعت، سپس برخاست و جامه خود را تکانید و آمد به مجلس خود! آنگاه فرمود به برادرش عبداللَّه: اگر چنانچه تو امام می‏باشی بعد از پدرت بنشین در میان آتش! آن جماعت گفتند: دیدیم عبداللَّه رنگش تغییر کرد و برخاست در حالی که ردایش بر زمین کشیده می‏شد و از خانه حضرت بیرون رفت. و عبداللَّه بعد از پدر بزرگوارش مدت هفتاد روز زنده بود و وفات کرد.(444)
و روایت شده که امام جعفر صادق علیه السلام به امام موسی علیه السلام فرمود: ای پسر جان! به درستی که برادر تو می‏نشیند به جای من و ادعا می‏کند امامت را بعد از من، منازعه مکن با او به کلمه‏ای؛ زیرا که او اول کسی است از اهل بیت من که به من ملحق می‏شود.(445)
مؤلف گوید: که سید ضامن بن شدقم مدنی در تحفةالأزهار گفته که عبداللَّه پسر امام جعفر صادق علیه السلام وفات کرد در بلده بسطام و قبرش معروف است در آنجا مقابل قبر علی بن عیسی بن آدم بسطامی.(446) فقیر گوید: آنچه برای من نقل شده آن است که قبری که در بسطام است مقابل قبر ابویزید بسطامی، قبر محمّد پسر عبداللَّه مذکور است نه قبر پدرش واللَّه العالم.
و اسحاق بن جعفر مردی بود از اهل فضل و صلاح و روع و اجتهاد. و روایت کرده‏اند مردم از او حدیث و آثار، و ابن کاسب هرگاه از او حدیثی نقل می‏کرد، می‏گفت: حدیث کرد مرا ثقه رضی اسحاق بن جعفر علیه السلام، و اسحاق قائل بود به امامت برادرش موسی بن جعفر علیه السلام. و روایت کرده از پدرش نصّ بر امامت برادرش حضرت موسی بن جعفر را، و صاحب عمدةالطالب گفته که او اشبه مردم به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم و مادر او مادر امام موسی علیه السلام بود، و اسحاق محدّثی جلیل بود و طایفه‏ای از شیعه ادعا کردند در او امامت را و اعقاب او را از محمّد و حسین و حسن است.(447)
مؤلف گوید: به اسحاق بن جعفر منتهی می‏شود نسب بنی زهره که خانواده جلیلی بودند در حلب و از جمله ایشان است ابوالمکارم حمزة بن علی بن زهرء حلبی عالم فاضل جلیل صاحب تصنیفات کثیره در کلام و امامت و فقه و نحو که از جمله غنیة النّزوع الی علمی الاصول و الفروع است و او و پدر و جدش و برادرش عبداللَّه بن علی و برادرزاده‏اش محمّد بن عبداللَّه از اکابر فقهاء امامیه‏اند. و بنوزهره که آیة اللَّه علامه حلّی اجازه کبیره معروفه را برای ایشان نوشته، سید جلیل حسیب صاحب نفس قدسیه و ریاست انسیه، افضل اهل عصر خود علاء الدّین ابوالحسن علی بن ابراهیم بن محمّد بن ابی علی الحسین بن ابی المحاسن زهره و فرزند معظمش شرف الدّین ابوعبداللَّه حسین بن علی و برادرش سید معظم ممجد بدر الدّین ابوعبداللَّه محمّد بن ابراهیم و دو پسرش ابوطالب احمد بن محمّد و عزالدّین حسن بن محمّد می‏باشند که علامه ایشان را تجلیل تمام نموده و تمامی را اجازه داده و صورت آن اجازه در مجلد آخر بحار مذکور است، و سعید شریف تاج‏الدّین بن محمّد بن حمزة بن زهره در کتاب غایة الإختصار فی اخبار البیوتات العلویة المحفوظة من الغبار در ذکر بیت اسحاقیین گفته: حمد خدا را که ما را از بیت زهره قرار داد که نقباء حلب می‏باشند. جد ایشان زهرة بن ابی المواهب علی نقیب حلب ابن محمّد نقیب حلب ابن ابی سالم محمّد مرتضی مدنی است که از مدینه منتقل شده به حلب ابن احمد مدنی که مقیم به حرّان بوده ابن امیر شمس‏الدّین محمّد مدنی ابن الأمیر الموقر الحسین بن اسحاق المؤتمن ابن الإمام جعفر صادق علیه السلام است و گفته که بیت زهره در حلب و در دیار حلب اشهرند از هر مشهوری، و از ایشان است شریف ابوالمکارم حمزة بن علی بن زهره سید جلیل کبیر القدر عظیم الشأن عالم کامل فاضل مدرس مصنف مجتهد که عین اعیان سادات و نقباء حلب، صاحب تصنیفات حسنه و اقوال مشهوره است و از برای او کتبی است، قدّس اللَّه روحه و نوّر ضریحه، قبرش در حلب پایین جبل جوشن نزد مشهد سقط حسین علیه السلام است و قبرش معروف است و نوشته شده بر آن اسم و نسب او تا امام صادق علیه السلام و تاریخ موت او نیز، انتهی.(448)
مؤلف گوید: که تاریخ موت او سنه پانصد و هشتاد و پنج است و تاریخ ولادتش ماه رمضان سنه پانصد و یازده، و قصه مشهد سقط در جبل جوشن گذشت در مجلّد اول در سیر اهل بیت امام حسین علیه السلام از کوفه به شام.
بدان که زوجه اسحاق بن جعفر، علیا مخدّره نفیسه بنت حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است که به جلالت شأن معروف است، در سنه دویست و هشت در مصر وفات کرد و در آنجا به خاک رفت، و مصریین را اعتقاد تمامی است به او و معروف است که دعا در نزد قبر او مستجاب می‏شود و شافعی از او اخذ حدیث کرده.(449)
سید مؤمن شبلنجی در نورالأبصار و شیخ محمّد صبّان در اسعاف الراغبین نقل کرده‏اند که سیده نفیسه متولد شد به مکه در سنه صد و چهل و پنج و نشو و نما کرد در مدینه به عبادت و زهد. روزها روزه می‏داشت و شبها به عبادت قیام می‏نمود و صاحب مال بود و احسان می‏کرد به زمین گیران و مریضان و عموم مردم و سی مرتبه به حج مشرف شد که اکثرش پیاده بود.(450)
از زینت دختر یحیی برادر نفیسه نقل شده که من خدمت کردم عمه‏ام نفیسه را چهل سال پس ندیدم او را که شب بخوابد و روزها افطار بنماید، و پیوسته قائم اللّیل و صائم النّهار بود، گفتم به وی که با خودت مدارا نمی‏کنی؟ گفت: چگونه رفق و مدارا کنم با نفسم و حال آنکه در جلو، عقبات دارم که قطع آنها نمی‏کنند مگر فائزون، و جناب نفیسه از شوهرش اسحاق دو فرزند آورد: قاسم و ام کلثوم و از آنها عقبی نشد. وقتی با شوهرش به زیارت حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام مشرف شد و در مراجعت، به مصر تشریف آورد و در خانه‏ای منزل فرمود، و اهل مصر را در حق آن مخدره عقیدت زیاد شد و از او خواهش توقف نمودند و به قصد زیارت او مشرف می‏شدند و از او برکات می‏دیدند و در مصر تا در آنجا وفات کرد.(451)
و نقل کرده که آن مخدره قبری برای خود به دست خود کنده بود و پیوسته در آن قبر داخل می‏شده و نماز می‏خوانده و قرآن تلاوت می‏کرده تا آنکه شش هزار ختم قرآن در آن قبر نموده! و در ماه رمضان سنه دویست و هشت وفات کرد و در وقت احتضار روزه بود او را امر به افطار نمودند، فرمود: واعجبا! سی سال است تا به حال که از خداوند تعالی مسئلت می‏کنم که با حالت روزه از دنیا بروم و حال که روزه هستم افطار کنم! پس شروع کرد به خواندن سوره انعام و چون رسید به آیه مبارکه لَهُمْ دارُالسَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِم.(452) وفات کرد، و چون وفات کرد مردم اجتماع کردند از قری و بلدان و روشن کردند شمع‏های بسیار در آن شب و شنیده می‏شد گریه از هر خانه که در مصر بود و بزرگ شد غصه و حزن بر اهل مصر و نماز گذاشتند بر آن مخدره به جمعیتی که مثل آن دیده نشده بود به طوری که پر کرد فلوات و قیعان را پس دفن شد در همان قبری که حفر کرده بود به دست خود در خانه خودش به درب السّباع در مراغه.
و نقل کرده که بعد از وفات او شوهرش اسحاق مؤتمن خواست کنته او را به مدینه معظمه نقل کند و در بقیع دفن نماید اهل مصر مستدعی شدند که آن مخدره را در مصر بگذارد برای تبرک و تیمن و مالی بسیاری هم بذل کردند. اسحاق راضی نشد تا آنکه در خواب دید رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم را که فرمود: معاوضه مکن با اهل مصر در باب نفیسه! همانا رحمت نازل می‏شود برایشان به برکت او و کراماتی از آن مخدره نقل کرده بلکه کتابی در مآثر او نوشته شده موسم به مآثرالنّفیسة.
و محمّد بن جعفر را دیباجه می‏گفتند به جهت حسن و جمال و بهاء و کمال او؛ و مردی سخی و شجاع بود و با رأی زیدیه در خروج به شمشیر موافقت داشت، و در ایام مأمون سنه صد و نود و نه در مدینه خروج کرد و مردم را به بیعت خود خواند، اهل مدینه با او بیعت به امارت مؤمنین کردند و او مردی قوی القلب و عابد بود و پیوسته یک روز روزه می‏داشت و یک روز افطار می‏نمود، و هرگاه از منزل بیرون می‏شد بر نمی‏گشت مگر آنکه جامه خود را کنده بود و برهنه‏ای را با آن پوشانیده بود و در هر روزی گوسفندی برای میهمانان خود می‏کشت. پس به جانب مکه رفت و با جماعتی از طالبیین که از جمله ایشان بودند حسین بن حسن افطس و محمّد بن سلیمان بن داود بن حسن مثنّی و محمّد بن حسن معروف به سلیق و علی بن حسین بن عیسی بن زید و علی بن حسین بن زید و علی بن جعفر بن محمّد با هارون بن مسیّب جنگ عظیمی نمودند و بسیار کس از لشکر هارون کشته گشت. آنگاه دست از جنگ برداشتند و هارون بن مسیّب حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام را به رسالت به نزد محمّد بن جعفر فرستاد و او را به طریق سلم و صلح طلبید، محمّد بن جعفر از صلح ابا کرد آماده حرب شد، این وقت هارون لشکری فرستاد تا محمّد را با طلبیین در آن کوهی که منزل داشتند محاصره کردند و تا سه روز مدت محاصره طول کشید و آب و طعام ایشان تمام گشت، اصحاب محمّد بن جعفر دست از او برداشتند و متفرق شدند، لاجرم محمّد ردا و نعلین پوشیده به خیمه هارون بن مسیب رفت و از او برای اصحاب خود امان خواست هارون او را امان داد. و به روایت دیگر به جای هارون، عیسی جلودی ذکر شده.
بالجمله؛ طالبیین را در قید کردند و در محملهای بدون وطاء نشانیدند و به خراسان فرستادند و چون به خراسان ورود کردند مأمون، محمّد بن جعفر را اکرام کرده و جایزه داد و با مأمون بود تا هنگامی که در خراسان وفات یافت. مأمون به تشییع جنازه او بیرون شد و جنازه او را حمل داده تا به نزدیک قبر رسانید و بر او نماز خواند و در لحد خوابانید پس از قبر بیرون آمد و تأمل کرد تا او را دفن نمودند؛ بعضی گفتند: ای امیر! شما امروز در تعب افتادید خوب است سوار شوید و به منزل تشریف برید، گفت: این رحم من است که الحال دویست سال است که قطع شده است پس قرضهای محمّد را که قریب به سی هزار دینار بود ادا کرد.(453)
و از تاریخ قم نقل است که محمّد دیباج در جرجان وفات یافت در وقتی که مأمون به عراق متوجه شده بود در سنه دویست و سه و مأمون بر او نماز گزارد و به جرجان او را دفن کرد و عبیداللَّه بن حسن بن عبداللَّه بن عباس بن علی بن ابی طالب علیه السلام و دیگر علویه، مأمون را بدین سبب شکر کردند. و به من رسیده است که الصاحب الجلیل کافی الکفاه ابوالقاسم اسماعیل بن عباد بر سر تربت او عمارتی کرده است در سنه سیصد و هفتاد و چهار - اربع و سبعین و ثلثمائة - انتهی.
شیخ صدوق روایت کرده از حضرت عبدالعظیم بن عبداللَّه حسنی از جدش علی بن حسن بن زید بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام که گفت: حدیث کرد عبداللَّه بن محمّد بن جعفر از پدرش از جدش امام جعفر صادق علیه السلام که امام محمدباقر علیه السلام جمع کرد اولاد خود را و در میان ایشان بود عموی ایشان زید بن علی علیه السلام، آنگاه بیرون آورد برای ایشان کتابی به خط امیرالمؤمنین علیه السلام و املاء رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم، که نوشته بود در آن حدیث لوح آسمانی هذا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ العَزیزِ العَلیمِ تا آخر، که در آن تصریح شده به اوصیاء پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم، و در آخر روایت است که حضرت عبدالعظیم فرمود: عجب و تمام از محمّد بن جعفر و خروج او است با آنکه شنیده حدیث لوح از پدرش و خودش حکایت کرده آن را.
و بدان که از اعقاب محمّد بن جعفر است، سید شریف اسماعیل بن حسین بن محمّد بن حسین بن احمد بن محمّد بن عزیز بن الحسین بن محمّد الأطروش بن علی بن الحسین بن علی بن محمّد دیباج ابن الإمام جعفر صادق علیه السلام، ابوطالب مروزی علوی نسّابه اول کسی که از اجداد او منتقل شده از مور به قم، احمد بن محمّد بن عزیز است و از برای او است از مصنفات حظیرةالقدس حدود شصت مجلّد و غیر آن از مصنفات دیگر که همگی در انساب بوده، یاقوت حموی در سنه ششصد و چهارده در مرو او را ملاقات کرده، و از معجم‏الأدباء نقل شده که ترجمه او را مفضل در آن ایراد کرده و عباس بن جعفر مردی جلیل و فاضل نبیل بوده.