]
دوازدهم - قطب راوندی روایت کرده که معتصم طلبید جماعتی از وزراء خود را و گفت که شهادت دروغ دهید در حق محمّد تقی علیه السلام و بنویسید که او اراده کرده خروج کند. پس معتصم طلبید آن حضرت را و گفت: تو اراده خروج کردی بر من، فرمود: به خدا قسم که من به جا نیاوردم چیزی از این امر، گفت که فلان و فلان شهادت میدهند بر این کار تو، پس ایشان را حاضر کردند گفتند: بلی این نامههای تو است که نوشتهای در این باب، ما گرفتهایم آنها را از بعض غلامان تو. راوی گفت که حضرت نشسته بود در صفحه ایوان پس سر بلند کرد به سوی آسمان و گفت: خداوندا! اگر اینها دروغ میگویند بر من بگیر ایشان را، راوی گفت که نظر کردیم به آن صفحه دیدیم که سخت به جنبش و اضطراب درآمده میرود و میآید و هرکس که بر میخیزد از جای خود میافتد، معتصم گفت : یابن رسول اللَّه! من توبه کردم از آنچه گفتم دعا کن که خدا این جنبش را ساکن کند، گفت: خداوندا! ساکن گردان این جنبش را، همانا تو میدانی که این جماعت دشمنان تو و دشمنان مناند. پس ساکن شد.(1017)
[