تا حال در مورد انسان سخن از این بود كه چه وسعتی دارد و چگونگی وجود او را برآن اساس مورد بررسی قرار میدادیم و در نهایت روشن شد که جبری وجود ندارد که مانع سعادتمندی او شود. حال سخن در این است كه قرآن، انسان را از نظر ارزشی چگونه معرفی مینماید.
یكوقت نفس انسان را از آنجهت كه یك موجود مجرّد است بررسی میكنیم، یكوقت انسان را از آنجهت كه به پستیها كشش و گرایش دارد بررسی مینماییم و میخواهیم بگوییم اینهم یك بُعد از ابعاد انسان است و نباید از آن غافل بود. البته اینكه انسان از این گرایشهای پست چگونه خود را برهاند، موضوع بحث اخلاق است و بحث در مورد آن از این مقال خارج است.
قرآن میفرماید: «اِنَّ الْاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»(90) انسان حریص خلق شده است. این آیه میخواهد بُعدی از انسان را ترسیم كند مبنی بر اینكه در سرشت انسان حرصی نهاده شده است تا بر خیر حریص باشد و نباید این حرص را بهعنوان یك واقعیّت در خود نادیده بگیرد. بلكه اگر بر جمع مال حریص شد، آن حرص را درست هدایت و تدبیر نكرده است و این نعمت خدادادی را مثل سایر نعمتها با كجسلیقگی به نقمت تبدیل نموده است. زیرا لازمهی حرص خدادادی این است كه وقتی شخص به خیری رسید، تلاش كند آن را به دست آورد، در این حالت حرص از رذائل اخلاقی نخواهد بود. حرص وقتی بهعنوان صفتی مذموم در جان انسان جای میگیرد كه انسان آن را بد مدیریت كند. بدینصورت كه حرص دوران كودكی را كه منشأ آن، هوای نفس و اشتهای دل بود، تا آخر به همان صورت حفظ كند بدون آن که آن را در زیر فرمان عقل ببرد، در این حالت است كه به جای شوق و حرصِ نزدیكی به حق، حرصِ یافتن اهداف هوای نفس در او میماند و از خیر واقعی محروم میشود و در هنگام برخورد با گناه، با صبر در مقابل آن نمیتواند حرص خود را كنترل كند و نیز نمیتواند با اطاعت پروردگار، حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنیا را كنترل نماید. چنین انسانی اگر با مشکلی و شرّی برخورد كرد كه دامنهی حرصِ او را محدود كند و جلو شهوات و مالطلبی او را بگیرد، شروع به جزع و بیتابی میکند.
قرآن عكسالعمل انسانها را در حوادث، بر اساس مبانی خلقتشان تفسیر میکند و در این رابطه میفرماید: «إذا مَسَّهُ الشَّرُ جَزُوعاً»(91) چون شرّی به او رسد، جزع و بیتابی میكند. طوری در عالم موضعگیری كرده و طوری حرص خود را میدان داده که كوچكترین مشكل برای او جانكاه است. این بدانجهت است كه حرصِ ذاتیِ خود را با مدیریتِ صحیحی هدایت ننموده و مقصد و مقصودِ حرص خود را دنیا و متعلّقات دنیا قرار داده و از طرفی دنیا ذاتاً گذرا و قابل تغییر است، در نتیجه حرص او همواره چهرهی زوال خود را نشان میدهد و این انسان را بهجزع میكشاند. در صورتی كه اگر مطلوب و مقصود خود را حق و قیامت و خیراتِ معنوی قرار میدهد، دیگر آنچنان نیست كه این مقاصد از طریق افراد مورد تهدید قرار گیرند و افراد بتوانند خدا و معنویات را از او بربایند و او مجبور باشد به جهت ترس از زوالِ آنها به جزع فرو افتد. در راستای عدم هدایت حرص، قرآن ادامه میدهد: «وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا»(92) چون خیری به او رسید، مانع است كه آن خیر به دیگران برسد و همه را برای خود میخواهد؛ چون مطلوبش دنیایی است كه زوالپذیر است. اگر از این دنیای زوالپذیر چیزی بهدست آورد، با تمام وجود سعی میكند همه را برای خود نگهدارد و بقیّه را از آن محروم كند و بهجای اینكه همهی همّت خود را صرف كند تا مطلوب زوالناپذیر را - كه مقصد و مقصود حقیقی روحش است - دریابد، همهی همّتش صرف حفظ كردن چیزی میشود كه بالذّات زوالپذیر است و در نتیجه حاصل حیات و برآیند تلاشهایش همواره كمرنگ و بیحاصل میگردد، و حرص او افزون میگردد تا بلكه این بیرنگی را پررنگ و یا لااقل محفوظ دارد. قرآن در ادامه میفرماید: «إلاَّالْمُصَلّین»(93) فقط «نیایشگران» از طریق ارتباط با خالق خود از شرّ این حرصِ منفی خود را رهانیدهاند. نمازگزاران جهت این حرص را به مطلوب حقیقی ارجاع دادهاند و در راه نیایش و انفاق و توجّه به قیامت این طلب را بارور كردهاند تا نتیجهی آن خار چشمشان نباشد، بلكه یار جانشان گردد.
اگر به «انسان» درست نگریسته شود، حتی صفاتی مثل حرص كه در او نهاده شده - در جایگاه خود - به عنوان گرایشی مفید دیده میشود که باید هدایت گردد زیرا حرص به معنی میل به بینهایت در جان انسان نگاشته شده و نباید با محدودیتها به آن جواب داد. زیرا در این حالت مثل پرندهای خواهد بود كه از پشت پنجرهی شیشهای به افقهای دور نظر كند و چون برای رسیدن به آن دوردستها پرمیگشاید، با شیشهی پنجره برخورد میكند و همهی بدنش خرد میشود و از پركشیدن هیچ حاصلی به دست نخواهد آورد از این جهت حرص او به یأس تبدیل میشود.
قرآن در ترسیم و توصیف این بُعد انسان كه اگر خوب هدایت نشود، عامل تزلزل روانی میگردد میفرماید: «وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ كَفُورٌ»(94) اگر ما به انسان برخی نعمتهایی كه بدان متنعّم میگردد، بدهیم و سپس باز پس گیریم این انسان مأیوس گشته و امید برگشت این نعمتها را از دست میدهد و به نعمت ما كافر میگردد و نعمت را حق خود میداند. در آیهی بعد میفرماید: «وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاء بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ»(95) برعكس؛ اگر بعد از افتادن در یك سختی، نعمت به او رسانیم خواهد گفت: سختیها از من برطرف شد و فكر میكند دیگر برنمیگردد و بیخود مسرور و فخرفروش میشود.
حاصل این دو آیه چنین است كه ویژگی عمومی انسان در حالت طبیعی، تنگنظری و كوتاهبینی است و فقط آنچه در حال است را مینگرد و در چنین شرایطی هم رسالت حیات زمینیاش را فراموش كرده و هم افقنگریاش را از دست داده است. یعنی انسانی كه فلسفه وجودی خود را در این عالم نشناسد، چنین موضعگیری میكند كه یا در سختیها مأیوس میشود و فكر میكند دیگر كاری از پیش نمیبرد و اینچنین خود را در هم میپیچید و خرد میكند، یا در راحتیها آنچنان شاد و مغرور میشود كه فكر میكند همه چیز به دست اوست و اینچنین در غفلت و غرور فرو میرود.
در آیهی بعد درمان این نوع تزلزل شخصیّت و بیثباتی منش را چنین مطرح میکند و میفرماید: «إِلاَّ الَّذینَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبیر»(96) فقط مؤمنینی كه خود را در صبر و عمل صالح مستقر نمودهاند، از این ضعف و یأسِ بیجا و بیمورد، آزاد و رها شدهاند و چنین مؤمنینی برایشان مغفرت و اجر عظیم هست. زیرا از این طبع ناپسند و تنگنظرانه به كمك صبر در دینداری، و ایمان به حقایق غیبی، رها شدهاند.
با دقت در آیات قرآن مشخص میشود انسان ضعفهایی دارد که اگر خود را در رابطه با آن ضعفها نشناسد، سرگردان خواهد ماند و تأکید قرآن که میفرماید: «خُلِقَ الْاِنْسانُ ضَعیفاً»(97) انسان ضعیف آفریده شده است. در همین رابطه است. این نشان میدهد که خداوند انسان را در صحنهای گذاشته كه باید از ضعف شروع كند، ولی ضعیف نماند و خود را به كمالات لازم برساند؛ چون «ضعیف بودن بد نیست، بلكه ضعیف ماندن بد است» و اگر از اول همراه با كمالات خلق شده بود، دیگر كمالاتی را که با تلاش بهدست میآورد معنی نداشت و آن کمالات سرمایهاش محسوب نمیشد و نمیتوانست آنها را به خود نسبت دهد، زیرا در آن صورت این انسان نبود كه با سعی و عمل خود به چنین كمالاتی میرسید.
لازم است انسان را با توجّه به همهی ابعادش تفسیر نمود و حركات و اعمالش را مدّ نظر قرار داد. آنچه در این موجودِ چند بُعدی میتوان یافت دوگونه بودن است: یكی بودنی ثابت و پایدار و استوار و همراه با اطمینان قلب كه شاخصهی چنین بودنی انبیاء و اولیاء(ع) هستند. و دیگری بودنی متزلزل كه عقل و فطرتش اسیر هوس او هستند که شاخصهی آن فرعونیان و دشمنان انبیاء و اولیاء هستند. خداوند با مطرحکردن و گزارشدادن از انسانهای نوع اول سایر انسانها را نهیب میزند كه به فطرت خود رجوع كنید تا از سرگردانی در امیال پراکنده رها شوید و به پروردگار واحد رجوع نمایید.
با فهمیدن تفسیری كه خالق انسان برای انسان نموده و با پذیرفتن تكلیفی كه بر او گمارده انسان میتواند آنچه را باید بفهمد، بفهمد و به آنچه باید برسد، برسد و باز از خود بپرسد ما برای كدام انسان باید برنامهریزی كنیم، انسانی كه خالق انسانها معرفی مینماید، یا انسانی كه مكتب لیبرالیسم یا مكتب ماركسیسم یا روانشناسی معرفی میکند؟!