در راستای اصالت دادن به ابعاد مختلف انسان، مکاتب مختلف انسانشناسی مطرح میشود. آیا انسان میتواند خود را بسازد؟! آیا اختیار دارد؟! حوزهی اختیارش تا كجاست؟ به چه مقصدی اگر برسد، به ثمر رسیده است؟ اینها سؤالاتی است که جوابهای متفاوت به آنها، تفاوت مکتبهای مختلف را ایجاد می کند.
1- بنا به فرمایش علی(ع): «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(16) هرکس خود را شناخت پروردگار خود را شناخته است. از این کلام برمیآید که انسانشناسی در اسلام رویکردی خداشناسانه دارد و كمك میكند تا انسان بتواند پروردگار خود را بیشتر بشناسد. ملاحظه کردهاید که انسان قادر است در ذهن خود صورتهای بسیاری را بدون استفاده از مادّه و فقط با یک اراده ایجاد نماید، از این توانایی میفهمد چگونه خداوند، با یک اراده جهان هستی و حتی عالم ماده را ایجاد میکند. یا وقتی متوجّه شویم كه نفس ناطقهی انسان با وجود صفات گوناگونی كه دارد، یك واحد حقیقی است و یک موجود است که صفاتی مثل ایثار و عدالت و سخاوت و خشم را دارد و هیچگاه كثرت صفات موجب نفی وحدت ذاتی انسان نمیشود، میفهمیم كه چگونه كثرت صفات خداوند مثل علیم و حیّ و قدیر و مرید، موجب كثرت ذاتی ذات احدی نمیگردد. آری اینگونه در انسانشناسی اسلامی رجوع به معرفت نفس منجر به معرفت رب میشود.
2- مسلّم وقتی انسان شناخته شود، استعدادها ونیازهای او شناخته میگردد و جهتگیری او برای به فعلیّت رساندن استعدادها و شكوفا كردن آنها معنی پیدا میکند. انسانی که اسلام را در نظر دارد از این زاویه بر اسلام مینگرد که خداوند در شریعت اسلام در صدد است استعدادهای روحانی انسان را شکوفا کند. همانطور که انسانِ مکتب لیبرالیسم برای خود استعدادهایی میشناسد و سعی میکند آن استعدادها را که بیشتر مربوط به جسم و روان او است، شکوفا نماید.
3- تا انسان به درستی شناخته نشود، معلوم نیست برنامهی تربیتی که برای آن طراحی میشود برای چه موجودی طراحی شده است و چنانچه انسان درست شناخته نشود ممكن است بعضی از دستورات تربیتی در جای خود قرار نگیرد و خیلی زود رنگ ببازد و شکست بخورد، در حالی که ممکن است به علت آن که نگاه ما به انسان غلط بوده آن برنامهها جواب نداده است و این مسئله در مورد برنامههای تربیتی اسلام بسیار حائز اهمیت است، زیرا اسلام برای انسانی برنامهریزی میکند که تا ابدیت وسعت دارد. آیا میتوان آن برنامهها را به انسانی پیشنهاد کرد که وسعت خود را از تولد تا مرگ میداند؟ ابتدا باید ابدیت انسانها را به آنها گوشزد نمود و سپس بر دستورات اسلام تأکید کرد تا نتیجهی لازم حاصل گردد.
4- بایدها و نبایدهای منطقی فقط براساس شناخت حقیقی انسان پذیرفتنی است، زیرا تنها وقتی انسانها حاضرند تكلیفهایی را بپذیرند كه برایشان معلوم شود چرا باید به آنها تن داد و با انجام آن تکالیف کدام بُعد از ابعاد انسان شکوفا میشود.
ما معتقدیم اگر انسان درست شناخته شود، اولاً: معلوم میشود نظام موجود در هستی، نظامی الهی و حق است و دقیقاً با هدف متعالی کردن ابعاد روحانی انسان پدید آمده است. ثانیاً: معلوم میشود برنامههای پیامبران خدا برنامههایی است که در حکم غذای جان انسانها است و در همین راستا قرآن میفرماید: «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْافاقِ وَفیِاَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَق»(17) به زودی آیات خود را به انسانها در آفاق عالم و در جان خودشان نشان میدهیم تا برایشان روشن شود كه آنچه در عالم هست سراسر حق است. این در صورتی است که انسان مسیر هدایت الهی را پیشه کند تا متوجه شود هر آنچه در درون انسان گذاشته شده و آنچه در بیرون پدید آمده، همه حقایقی هستند جهت به فعلیت رساندن استعدادهای حقیقی انسانها. در حالی که اگر جهتگیری انسانها غلط باشد و انسانها برداشت صحیحی از خود نداشته باشند، بسیاری از حالات درونی و واقعیات بیرونی را مزاحم خود احساس میکند.