باسمه تعالی
1- هویت وجودی هر فردی به نفس ناطقهی اوست و تا وقتی نفس او باقی است، هویت شخصی او پا برجاست - اگر چه اجزای بدن او از جهت کمّی و کیفی در طول عمرش تغییر و تحول پیدا کند- حتی اگر صورت طبیعی او به صورت مثالی، دگرگون شود، هویت انسان در همهی این تحولات و دگرگونیها، واحد و ثابت است، لذا معلوم میشود چرا انسان باید از طریق سیر و سلوک در هویتبخشی به شخصیت خود نهایت تلاش را انجام دهد.
2- از آن جایی که نفس «جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء» است، نفوس انسانها در بستر حدوث بدن حادث میشوند و از پایینترین مراتب وجود، حرکت استکمالیشان را آغاز میکنند و در چنین بستری است که انسان میتواند همراه با استکمال تکوینی، به استکمال هویت شخصی خود بپردازد و شناخت حقیقت انسان در این امر به او کمک میکند که چگونه با استکمال هویت تکوینی خود هماهنگ گردد.
3- از آنجایی که بدن انسان ابزار تصرفات و افعال نفس او است و نفس ناطقهی انسانی در سیر تکاملی خود از تغییرات کمّی به سوی تغییرات کیفی پیش میرود و از آنجایی که ذات و حقیقت نفس ناطقه از سنخ عالم ملکوت و نور محض عقلی است، و به گفتهی ملاصدرا: «إنّ جوهرالنفس من سنخ الملکوت و عالم الضیاء المحض العقلی»(1) ذات نفس از سنخ عالم ملکوت و از نور مجردِ محض عقلی است، پس جسمانیةالحدوثبودن نفس انسان راه و بستری است برای رسیدن به جوهر روحانی و ملکوتیاش. در مباحث این کتاب سعی شده به چگونگی سیر روحانی نفس ناطقه پرداخته شود.
4- انسان شناسی در مکتب حکمت متعالیه مبتنی بر دیدگاه هستیشناسی آن مکتب است. ملاصدرا هستی را دارای سه مرتبه می داند که پایینترین مرتبهی آن عالم ماده و طبیعت مادی، و مرتبهی وسط آن عالم صُوَر مثالی و صُوَر خیالی است و مجرد از مادهی جسمانی میباشد، و مرتبهی اعلای آن، عالَم صُوَر عقلی و مجردات و مَثَل الهی است. نفس انسان نیز در عین حال که وحدت شخصیاش را حفظ میکند، حقیقتی است که بالقوه این عوالم و نشئههای سهگانهی وجود را داراست، به این بیان که نفس هر انسانی در آغاز تکوینش وجود طبیعی مادی دارد که مبتنی بر حدوث جسمانی اوست، سپس بر مبنای حرکت جوهری و با تجلیات انوار غیبی، مراتبی از کمال را طی میکند و وجودش به تدریج لطیف و قوی میشود تا به مرتبهای میرسد که انسانی است مثالی و صاحب قوهی تخیل، سپس میتواند از این نشئهی وجودی با تحصیل کمالات عقلی به مرتبهی انسان عقلی راه پیدا کند و فهم این نکته ما را در شناخت انسان و چگونگی کمال تشریعی و اختیاری او یاری میکند.
همانگونه که عوالم وجود با هم مرتبطاند و مراتب وجود رابطهی طولی دارند، مراتب انسان نیز در ارتباط با هم بوده و وحدت شخصی هر فرد در همهی این مراتب محفوظ است، نتیجهی این اصل در مسئلهی معاد این است که انسانِ آخرت همان انسان دنیاست و بر اساس ملکات زشت و زیبایی که کسب کرده است، محشور میشود.
6- به گفتهی ملا صدرا: گاهی نفس از این کَوْن به نشئهی دیگر منتقل میشود «ثم قد ینتقل من هذا الکون»(2). یعنی برخی از انسانها هستند که میتوانند از مرتبهی طبیعت و تجرد مثالی و خیالی به تجرد عقلی برسند. با فهم این نکته میفهمیم وسعت اختیار انسان تا کجا است و انسان چه عوالمی را میتواند با انتخاب بهترین اندیشهها طی کند.
7- ترتیب نشئههای سهگانه در بازگشت و صعود به سوی خدای تعالی، برعکسِ ترتیب نزول آنها از خدای تعالی است، با این تفاوت که سلسلهی آغازین به نحو ابداع و بدون زمان و حرکت، فیض وجود یافته، اما سلسلهی رجوع در مهد مکان و بستر زمان به نحو تدریج پیموده میشود. به عبارت دیگر، نزول از عالم امر به عالم خلق است و صعود از عالم خلق به عالم امر به عکس آن میباشد و سالکِ عارف کسی است که در سیر صعودی نفس به عالم بالا، هویت فردی خود را نیز در مسیر چنین صعودی قرار دهد و با نظر به جنبهی خلیفةاللهی خود از هبوط رهایی یابد.
8- حقیقت انسان و مراتب کلی و نشئات وجود آدمی عبارتند از: «انسانِ قبل از دنیا»، «انسانِ در دنیا» و «انسانِ بعد از دنیا».
قبل از دنیا، نفوس انسانی وجود عقلیِ قبل از حدوث بدن داشتهاند به همان معنایی که قرآن میفرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا»(3) خدا آن گاه که بنیآدم در پشت پدرانشان بودند از آنها اقرار به ربوبیتش گرفت و آنها تصدیق کردند و بلی گفتند. بدیهی است که این رویارویی و اخذ پیمان دلالت بر وجود انسان و ادراک او در نشئهای قبل از دنیا دارد. همانطور که رسول خدا (ص)میفرمایند: «إِنَّ أَوَّلَ مَا أَبْدَعَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى هِیَ النُّفُوسُ الْمُقَدَّسَةُ الْمُطَهَّرَةُ، فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِیدِهِ، ثُمَّ خَلَقَ بَعْدَ ذَلِكَ سَائِرَ خَلْقِهِ».(4) اول چیزی که خدای تعالی ابداع کرد، نفسهای پاک و مقدس بودند، پس [خدای سبحان] آنها را برای شهادت به توحیدش گویا کرد، سپس بعد از آن سایر مخلوقاتش را آفرید .
وقتی متوجه حیات قبل از دنیا برای انسان شدیم، پذیرش حیات بعد از دنیا به دلایل عقلی و نقلیِ فراوانی که مطرح است کار آسانی است و معلوم میشود مرگ، چیزی جز مفارقت نفس از بدنِ مادی جسمانی نیست. به تعبیر صدرالمتالهین، این بدن همچون ناخن و موهای زاید است، یا همچون خانهای است که ساختن آن مقصد و هدف اوّلی و ذاتی انسان نیست، بلکه تنها برای دفع گرما و سرماست.(5) در راستای معرفت به حیات انسان در قبل از دنیا و بعد از دنیا انسان میتواند بهترین برخورد را در حیات دنیایی خود داشته باشد.
9- نهتنها نفس ناطقهی انسان بعد از مفارقت از دنیا باقی است، بلکه بدن حقیقی انسان هم که پاک تر و لطیف تر از این بدن مادی است و نور حس و حیات در آن بالذّات جاری است - بر خلاف بدن مادی که حس و حیات آن بالعرض است- و نسبتش به نفس نسبت روشنایی به خورشید است، باقی و جاودانی است. انسان وقتی بر اثر استکمال تکوینی به کمال انسانی یا حیوانی خود رسید، از این وجود دنیوی به سوی وجود اخروی و از دار «فنا» به سوی دار «بقا» پرواز میکند در حالیکه دارای بدنی لطیفتر و حسّ و ادراک شدیدتر است و فهم این نکتهی مهم معنای معاد جسمانی را که از ظرائف معارف عالیهی الهی است روشن میکند.
10- ما مانند افلاطون معتقد نیستیم انسان قبل از حدوث دنیویاش عالم به همهی حقایق بوده است، بلکه معتقدیم انسان در طول زندگی دنیایی میتواند در مقام تحصیل معارف عالیه قرار گیرد و صاحب مقامات و درجات روحانی و عقلی شود، بنابراین علم از نظر ما تنها تذکر نیست بلکه موجب تعالی درجهی وجودی انسان میشود.(6) نفس در مواجهه با اشیای خارجی ایجاد صورت میکند وخدای سبحان نفس انسان را به گونهای آفرید که قدرت ایجاد صورتهای اشیای مجرد و مادی را در خود دارد، زیرا از سنخ عالم ملکوت و قدرت است، همانطور که در مقام معرفت عقلی ذوات نوریِ مجرد را مشاهده میکند. زیرا نفس ناطقه ذاتی است که از مقام حس و خیال به مقام عقل تعالی پیدا میکند و شایستهی ادراک معقولات میشود. شناخت انسان از این زوایا ما را متوجه انسانی میگرداند که شریعت الهی مدّ نظر دارد و بر آن اساس تکالیفی را بر انسان إعمال مینماید.
11- در مباحث ده نکته در معرفت نفس روشن شد نفس ناطقه در تمام مراتب ادراک حسی، خیالی و عقلی، خودش بهتنهایی مدرِک است و آلات حسی تنها ابزار میباشند و صورتهای حسی از آن جهت که نفس موجِد و مُظهِر آن صور میباشد در نزد نفس حاضر میشوند و در این راستا معلوم میشود برای نفس نشئهی دیگری است که در آن نشئه اشیای ادراکی بدون ماده جسمانی موجودند. فهم این نکته اولین قدم در سیر و سلوک است تا انسان متوجه باشد با متعالیکردن نفسِ خود میتواند به بهترین شکل با حقایقِ صورتهایی که در خود ایجاد میکند، مرتبط باشد و از پایگاه باطنی اشیاء، اشیاء را بنگرد.
12- اتحاد نفس با مُدرَکاتش یکی از مباحث قابل تأمل در باب معرفت نفس است. به این معنا که صورتهای ادراکی- خواه محسوس یا معقول- وجودشان با وجود مدرِک، یعنی نفس، اتحاد پیدا میکنند. زیرا مراتب ادراک، مراتب «تحولات نفس» است و در هر مرتبه از ادراکات حسی، خیالی و عقلی، نفس با همان نوع از مدرَکات متحد است. ملاصدرا در رسالهی «اتحاد عاقل به معقول» مینویسد: «ای عاقلِ باهوش! در امر نفس بنگر که چگونه نشئههای وجودی را در مینوردد و در هر نشئهی وجودی با گروهی از موجوداتِ آن نشئه متحد میشود، یعنی نفس با بدن طبیعی، عین بدن و با حس، عین حس و با خیال، عین خیال و با عقل، عین عقل است. به این بیان که وقتی نفس با طبیعت متحد میشود، عین اعضای بدن است و وقتی با حسِ بالفعل متحد میشود، عین صوَر متخیّله میگردد، به همین ترتیب تا برسد به مقام عقل بالفعل، در آنجا عین صورتهای عقلی میشود که بالفعل برای او حاصل شدهاند».(7) و این است آن معرفتی که موجب میشود تا سالکان از کثرات و ماهیات عبور کنند و نفس ناطقهی خود را با حقایق وجود عالم متحد گردانند زیرا نفس با مدرَکات خود متحد است، چه خوب است که مدرَکات انسان حقایق عالم وجود باشد و نه ماهیات عالم فنا.
13- در مباحث معرفت نفس در حکمت عملی، سخن از این است که چگونه انسان میتواند از شقاوتها گریخته و به سعادت حقیقی دست یابد. صدرالمتألّهین ابتدا به بیان حقیقت سعادت میپردازد و بر مبنای فلسفهی خویش مینویسد: «وجود»، خیر و سعادت است و ادراک «وجود» نیز خیر و سعادت است، اما چون وجودات به حسب کمال و نقص متفاوتند، پس هرجا وجود کاملتر باشد، سعادت در آنجا بیشتر است و ادراک سعادت هم به تناسب ادراک «وجود»، کمال و نقص می یابد و همانگونه که وجودِ قوای عقلی اَشرف از وجود قوای حیوانی شهوی و غضبی است، سعادتش هم بزرگتر و عشق و لذّتش هم تمامتر است. پس نفس ناطقهی انسانی، آنگاه که قوی و کامل شود و علاقهاش به بدن قطع گردد و به ذات حقیقی و ذات مُبدِعش رجوع کند، به بهجت و سعادتی میرسد که نمیتوان آن را توصیف کرد و با لذّات حسی مقایسه نمود.(8)
14- از آنجایی که لازمهی ادراک، حضور است و تعلق به ماده موجب عدم حضور میگردد، هرقدر وابستگی انسان به ماده بیشتر باشد، حضور او کمتر و ادراکش از عالم ناقصتر است، حتی شعور ما به ذات خودمان وقتی که از بدن جدا می شود بیشتر است، چون حضور تمامتر و کاملتر است.(9) و در همین راستا وقتی تعلق نفس به بدن - با اختیار و اراده و یا به حکم اجل الهی- قطع شد، انسان نسبت به حقیقت خویش آگاهتر میشود. در آن حال اگر شاکلهی حقیقی او بر وجه فطرت انسانی بود، از آن احساس لذت میکند، اما اگر شاکلهی حقیقی او بر وجه نفس امّاره و مخالف فطرت بود، از خویشتن خویش گریزان است و همواره از غفلتی که در دنیا بر او عارض شده بود، در حسرت و ندامت است. اگر با توجه به این امر به دستورات دین در رابطه با تصحیح عقیده و اخلاق بپردازیم بهترین رویکرد را به تصحیح عقیده و کسب اخلاق فاضله داشتهایم و حقیقتاً پاسدار هستی و وجود خود شدهایم.
15- وقتی نفس به سعادت و بهجت و سرور می رسد که خود را به اعمال و افعال پسندیدهای که پاککنندهی نفس از کدورات و آلودگیهای گناه هست، عادت داده باشد و قلب را از آلودگی و پستیها مهذّب کرده باشد. با توجه به اینکه هدف اساسی خلقت انسان، حکمت و عرفان و عبادت عارفانه است و تنها این امور موجب سعادت حقیقی هستند، باید بدانیم موانع این سعادت عبارت است از: 1- خباثت و ظلمت نفس که بهواسطهی کثرت معاصی حاصل میشود. زیرا سیاهی گناه مانع درخشش قلب و پاکی نفس است، بنابراین، مانع ظهور تابش نور حق و نور علم و معرفت الهی در آن است. 2- عدم توجه به معقولات: این حالت تنها مربوط به مردم معمولی نیست، بلکه برخی صالحان و مطیعان هم، اگرچه قلبشان از کدورت معاصی پاک است، چون در طلب معارف حقیقی و حقایق ملکوت نیستند، به این مرتبه از سعادت نایل نمیشوند، چون بیشترین همتشان را به اعمال بدنی و عبادات شرعی و اوراد و اذکار مصروف داشته و از تأمل در حقیقتِ این اعمال و اذکار و ادعیه غفلت میکنند. 3- جهل به طریق کسب معارف: چنین نیست که هر طالب علمی به مطلوب برسد، چرا که هر ممکنی معلولِ علت خاص خودش است، کسب علم هم ممکن نیست، مگر از طریق اسباب و علل خاص خودش. پس جهل به اصول معارف الهی و کیفیت ترتیب و روابطشان مانع تحصیل معرفت حقیقی است.(10) صدرالمتألهین بعد از برشمردن این موانع میگوید: اینها اسبابی هستند که مانع نفس ناطقه در معرفت به حقایق امور است و إلاّ هر نفسی به حسب فطرت اصلیاش شایستهی شناخت حقایق اشیاء میباشد، چون نفس ذاتاً امری قدسی است و آنچه در روایت آمده که رسول خدا(ص) میفرمایند: «اگر چنین نبود که شیاطین بر قلوب آدمیان احاطه کردهاند، هرآینه انسانها ملکوت آسمانها را میدیدند»(11) اشاره به قابلیت ذاتی انسان دارد، پس وقتی این حجابها و موانع از قلب انسان مرتفع شد، صورت ملک و ملکوت در آن تجلی پیدا میکند و ذاتش را در بهشتی میبیند که عرض آن بهشت آسمانها و زمین است، و وسعت مملکت هرکسی در بهشت به میزان وسعت معرفت او و تجلی ذات و صفات و افعال حق در ذات اوست.(12) در این کتاب سعی شده است خوانندگان محترم متوجه طریقهی کسب معارف جهت اُنس با حقایق کلی بگردند و توان نظر به کلّیِ سِعِی اشیاء برایشان فراهم گردد.
16- هدف از انجام طاعات و اعمالِ جوارح، تصفیهی قلب و تطهیر نفس است تا به واسطهی آن جنبهی عملی نفس یا عقلِ عملی او اصلاح شود. مراد از اصلاح عقل عملی حصول انوار ایمان به خدای متعالی و کتابهای رسولان و روز قیامت است. پس تهذیب نفس برای دستیابی به شرح صدر است و شرح صدر برای دریافت انوار هدایت میباشد، چنانکه خدای متعالی میفرماید: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلام»13 خدا کسی را بخواهد هدایت کند سینهاش را برای پذیرش اسلام فراخ میکند. بنابراین، شرح صدر غایت حکمت عملی و نور معرفت، غایت حکمت نظری است و حکیم الهی جامع این دو است و این فوز عظیمی است. امید است عزیزان با چنین عزمی مباحث مطرحشده در کتاب را دنبال بفرمایید تا در رسیدن به حکمت نظری و حکمت عملی به صورتی کامل موفق باشند.
17- جهل به معرفت نفس عظیمترین اسباب شقاوت است، زیرا به ما فرمودهاند: «مَنْ عَرَفَ نَفسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» و کسی که عارف به ربّ باشد، ذاکر او خواهد بود، اما اگر کسی عارف و ذاکر رب نبود و با پروردگارش انس نگرفت بهرهای از زندگی نصیب خود نکرده است، چنین انسانی اگر عبادتی هم داشته باشد، چون همراه با معرفت نیست، چندان ثمربخش نخواهد بود و بر این اساس باید گفت انسان به سعادت انسانی خویش و کمال نفسانیاش نمیرسد، مگر اینکه موانع اُنس با حق را بر طرف و با دو بال علم و عمل پرواز نماید.
در روایت آمده است: «إنّ بعض ازواج النبی(ص) سألته متی یعرف الانسان ربّه؟ فقال: اذا عرف نفسه»(14) یکی از زنان پیامبر(ص) از حضرت پرسید: چه زمانی آدمی خدایش را می شناسد؟ حضرت در پاسخ فرمود: آن گاه که به معرفت نفس خویش دست پیدا کند .
در روایتی منسوب به امام علی(ع) آمده است که حضرت رابطهی بین نفس و بدن را همانند رابطهی بین لفظ و معنا بیان نمود: میفرمایند: «الرّوح فیالجسد کالمعنی فی اللفظ»(15) روح در جسد همانند معنا در لفظ است.
در این کتاب سعی ما بر این است که در تکمیل معرفت نفس پس از کتاب «خویشتن پنهان»، زوایایی دیگر از معرفت نفس مدّ نظر عزیزان قرار گیرد تا جایگاه سلوکی انسان برای خوانندگان بهخوبی روشن شود و جایگاه جنبهی عملی معرفت نفس بر جنبهی علمی آن بیشتر روشن گردد، به همین جهت در انتهای کتاب مباحثی تحت عنوان «انسانِ آرمانی اسلام» پیش آمده تا در آن بحث جایگاه انسان کامل بررسی شود و هرکس بتواند نسبت به جنبهی آرمانی انسان، جایگاه خود را ارزیابی کند.
طاهرزاده