از مباحث قبل روشن شد كه نفس، بدن را حمل میكند، نه اینكه بدن حامل نفس باشد. نفس است كه به جهات و مقامات مختلف سیر میكند. بدن بهطور طبیعی در شیب كوهستان، میل به پایین دارد، ولی نفس آن را بهطرف بالا سوق میدهد. اصول عقلی ما را متوجّه میكند كه صعود نفس به عالم اعلی با این بدن عنصری ممكن نیست، بلكه صعود آن به آن عالم با بدنی نورانی از سنخ عالم ارواح ممكن است، آن هم پس از خلاصی از پیكر جرمانی. اساساً نفس در طی مدارج عالیهی خود اَجَلِّ از این است كه تابع بدن باشد، با توجّه به این نكته، هم تناسخ باطل میشود و هم سخن كسیكه بگوید علّت حقیقی مردن، ضعف و فرسودگی بدن است. چراكه وقتی نفس رشد كرد و دیگر به بدن نیازمند نبود، چگونه میشود در بدنی دیگر حلول كند؟ اینكار یعنی كامل، دوباره بدون دلیل ناقص گردد و این محال است، پس تناسخ محال است و نیز با توجه به ابزار بودن بدن برای نفس روشن میشود آنچه باعث مرگ میشود، كسب استقلال نفس از بدن است، و بالتّبع با نزدیك شدن مرگ، تدبیر بدن بهوسیلهی نفس كمتر میشود، و لاغریِ بدن در زمان پیری در واقع تحوّل ذاتیِ نزدیكشدن اوست به نشئهی اخروی، و هرچه نفس در ادراك قویتر و به حضرت عقل نزدیكتر شود، ضعف بر بدن بیشتر میشود.
ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» میفرماید: سازمان بدن انسان در این عالم، مثل كشتی محكمی است بر روی دریا كه توسط نسیم و وزش باد به حركت خود ادامه میدهد و در مسیری كه باد میوزد، به حركت درمیآید، كشتیِ بدن با وزیدنهای نفس و ارادههای پیدرپی آن، به حركت میآید و چون نفس از بدن قطع علاقه نمود و وزشهای ارادهی نفس به سكون گرایید، كشتیِ بدن از حركت میافتد و این معنی مرگ طبیعی است. و امّا اگر بهجای اینكه وزیدن باد متوقّف شود، كشتی بشكند و بادبانها پاره شود، دیگر وزیدن باد تأثیری بر كشتی نمیگذارد، مثل آنکه اجزاء بدن بهجهت خرابی و فساد، قادر به انجام فرامین نفس نباشند كه در نتیجه نفس ناطقه از بدن قطع علاقه میكند و این است معنی «مرگ غیرطبیعی» یا «موت اخترامی»(45) که البته این موضوع در کتاب «خویشتن پنهان» به تفصیل بحث شده است.