در انسانشناسیِ اسلامی به انسان به عنوان موجود گستردهای كه از ابعاد غیبی تا بدن مادّی گسترده است، نظر میشود. اسلام، انسان را تكبعدی و تكساحتی نمینگرد، بلكه آنرا بهعنوان یك «كُلِّ واحِد» میشناسد که از عالیترین مراتب عالم وجود و از اعلی علّیّین شروع شده و به خدا برمیگردد. در اسلام سخن بر سر آن است که چرا انسان خلق شده و چگونه نیازهای حقیقیاش را باید برطرف كند و رابطهی او با عوامل ضد تکاملیاش یعنی با شیطان چگونه باید باشد. از نظر اسلام انسان یك حقیقت است با ابعاد و لوازم گوناگون در حالی که آن ابعاد و لوازمِ كثیر، او را از واحد بودن خارج نمیكند. در«انسانشناسیِ فیزیولوژیك»، انسانی مورد نظر است كه در محدودهی حسّ و آزمایش قرار میگیرد و ابعادی از آن مورد مطالعه قرار میگیرد كه با حیوان مشترك است و اگر هم از حالات روانی انسان سخن بهمیان میآید در آنحدّی است كه از بدن متأثّر میشود.
آنتروپولوژی یا انسانشناسی فیزیولوژیک در صدد است همهی عكسالعملهای روحی و روانی انسان را به نحوی به مایههای مادّی انسان مربوط كند و طبیعت انسان را همهی حقیقت انسان بینگارد. در همین راستا و با این منظر است که «داروین» مدعی است: «هر كاری كه بشر میكند جلوهای از انتخاب طبیعی او است». در این نگاه طبع و طبیعت انسان همهی شخصیت انسان را تشکیل میدهد همچنان که در مکتب اومانیسم همین انسان، محور همهی امور عالَم است، این انسان است كه آزاد از همهی قیدهای الهی ارزشگذاری میکند. برعكسِ انسانِ اسلام، كه بندهی خداست و خداوند محور زندگی اوست و خود او هم مثل بقیّهی عالم مخلوقی از مخلوقات الهی است و برای سعادت خود باید به خدا تكیه كند و از او مدد بخواهد، در عین حال همین انسان به عنوان خلیفهی خدا اهمیّت خاصّی دارد.
در مکتب اومانیسم انسان محور هستها و بایدها و تعیین کننده اندازه و حد و ارزش هر چیزی میشود و مبدأ و معاد اساساً معنا ندارد؛ زیرا بدن انسان و میلهای او محور عالم است. در این مکتب «بد» یعنی آنچه برای انسانِ طبیعی نخواستنی است، و «خوب» یعنی آنچه برای انسانِ فیزیولوژیک، خواستنی است؛ معیار خوبی و بدیِ امور در جای دیگر جز میل انسانها پایه و اساس ندارد. حقوق چنین انسانی را «حقوق بشر» متذّكر میشود، حقوق بشری كه انسان را در حدّ انسانِ فیزیولوژیك میشناسد، بدون توجّه به ابعاد و گرایشهای روحانی و متعالی او. حتی در آنتروپولوژی دکارتی حقیقت ملکوتی انسان مورد غفلت قرار گرفته و با این که معتقد است انسان تنها موجودی است که روح دارد و سایر حیوانات صرفاً یک ماشین هستند، روحی را که برای انسان قائل است، روحی است جدا از حوزهی بدن، نه اینکه تن آدمی آینهی روح او باشد و روح حقیقت تن به حساب آید.
از نظر فلسفه اسلامی، انسان عین تعلّق به حق است، هر اندازه خود را آزاد از این تعلّق ببیند وارونه میشود لذا معروف را منکر میکند. وقتی حق در منظر انسان نباشد در واقع کمال مطلق در منظرش نیست لذا خود را کمال مطلق میپندارد و به جای بندگی حق، استکبار میورزد و این یعنی اومانیسم که حاصل سوبژه کردن عالم وآدم است.(19)