تحولاتی که در رفتار انسان رخ میدهد، به عواملی بستگی دارد. این عوامل در شکلدهی رفتارهای اختیاری انسان مؤثرند. در رفتارهای اختیاری انسان که بر اساس اراده، پیش ساختار ذهنی و انگیزه انجام میگیرند، دو دسته از عوامل دخالت دارند: دسته اول، عوامل فکری و نظری هستند؛ بدین معنا که انسان پیش از انجام هر کار، به خصوص امور پیچیده اجتماعی و سیاسی، ضروری است درباره آن فکر کند و مبانی، مبادی و غایت آن را تشخیص دهد. البته هر کس به فراخور بضاعت فکری خود مسائل را تجزیه و تحلیل میکند. برای مثال، کسانی که اندیشهای عمیقتر دارند، مسائل را به طور کامل بررسی کرده، به ریشههای اصلی آن میرسند و آن که سطحینگرند، به ظاهر امور بسنده میکنند، اما این گونه افراد نیز برای انجام کارهای خود دلایلی ارائه میدهند. بنابراین زمانی که انسان قصد دارد کاری را انجام دهد - به خصوص زمانی که انجام آن با خطراتی همراه باشد - باید درباره آن بیندیشد و دلیل قانعکنندهای برای انجام آن بیابد؛ چنان که رزمندگان اسلام برای شرکت در جهاد و استقبال از شهادت، دلیلی محکم و انگیزهای قوی داشتند و با بینش و تفکر معنوی عمیقی وارد میدان میشدند. در مقابل، مخالفان انقلاب نیز برای کارهای خود تفکر و توجیهی دارند.
این دسته عوامل، به شناخت و بینش آدمی باز میگردند. او باید به گونهای دریابد که آیا عملش صحیح و شایسته سرمایهگذاری هست یا هزینه کردن عمر و جان و مال برای آن، توجیهپذیر نیست. این افکار به اعتقاد کلی انسان به خدا، آفرینش خود، این جهان و جهان پس از مرگ باز میگردند و اینکه آیا پس از مرگ عالم دیگری نیز وجود دارد یا نه؟ و در صورت وجود عالم دیگر، زندگی این جهان و عالم پس از مرگ باهم چه رابطهای دارند؟ این گونه مسائل باید برای انسان حل شوند تا او بتواند بر اساس باورهای خود تصمیم بگیرد.
دسته دیگری از عوامل نیز در رفتار انسان دخالت دارند که از دایره اعتقاد، تفکر و بینش انسان خارجاند. بدین معنا که گاه انسان به برخی از امور علاقه و تمایل دارد و آنها را انجام میدهد؛ در حالی که ممکن است از نظر فکری آن کارها را زشت و ناپسند بداند. چنان که اغلب کسانی که سیگار میکشند، خود معتقدند استعمال دخانیات ناپسند، و برای سلامت آنان زیانآور است؛ اما با این حال از استعمال آن لذت میبرند.
این موضوع، به عوامل شناختی بازنمیگردد، بلکه عامل دیگری در کار است که تمایل به انجام کار را در انسان ایجاد میکند. میگویند عوامل دسته اول به عقل، و عوامل دسته دوم به عشق بازمیگردد. به عبارت علمیتر عوامل دسته اول به شناخت، و عوامل دسته دوم به گرایشها، امیال و انگیزهها مربوط است. این عوامل، به طور کلی در رفتارهای صحیح و ناصحیح انسان مؤثرند. بنابراین اگر تفکر و بینش بر استدلال صحیح استوار باشد، ما را به نتیجه مطلوبی خواهد رساند که سعادت ابدی را در پی خواهد داشت. اما اگر انحرافی در فکر ایجاد شد و انسان سنگ بنای خود را کج نهاده، پایه و اساس تفکر خویش را بر مقدمات غلط استوار ساخت، امیدی به خوشبختی و کامیابی او نخواهد بود؛ زیرا اگر مقدمات اولی تفکر نادرست باشد، تمام افکاری که در پی آن میآیند، راه انحراف خواهند پیمود.
در زمینه کششها و تمایلات نیز این امر صادق است. چنان که اگر انگیزهها و تمایلات انسان جهتدار باشد، ممکن است به راهی درست هدایت شود یا در کورهراههای نادرستی منحرف گردد. برای مثال، انسان به غذا خوردن تمایل دارد. در حالی که هر غذایی برای او مفید نیست. از این روی، میتوان میل به غذا خوردن را به گونهای هدایت کرد که همیشه موجب سلامت انسان باشد. او میتواند هنگام گرسنگی از غذایی که برای بدن مفید است استفاده کند، یا بر اثر عادتهایی بد که در نتیجه تلقینات، تبلیغات و عواملی خاص مانند شرایط محیطی و خانوادگی کسب میشود، به جای گوشت لذیذ بره، از گوشت بعضی حیوانان حرام گوشت - که حتی لذیذ نیستند - تناول کند. بنابراین، میل به خوردن در همگان وجود دارد، اما کیفیت جهت دادن به این میل تا حد زیادی در اختیار خود انسان است.
در زمینه شناخت نیز ممکن است فکر انسان منحرف شود و این امر در رفتار او تأثیر نامطلوب بگذارد. چنان که در زمینه گرایشها و انگیزهها، گاه تمایلات انسان به سمت و سوی ناشایستی جهت میگیرد و نتایج ناگواری در رفتار او به بار میآورد. این دو دسته عوامل، در تمام افعال فردی و اجتماعی انسان قابل شناساییاند. بنابراین همانگونه که هر یک از فعالیتهای شخصی افراد بر سلسلهای از مبانی فکر و نظری و دستهای از مبانی انگیزشی مبتنی است، مسائل اجتماعی نیز از قواعد خاصی پیروی میکنند.
هنگام بعثت پیامبر گرامی اسلام در جزیرةالعرب، مردمی که با واقعیت ظهور اسلام روبهرو بودند، از دو منظر متفاوت به این مسئله مینگریستند. در آن زمان، عوامل مختلفی در شکلگیری مسائل فکری و نظری، و گرایشها و انگیزهها، تأثیر داشت. ترکیب این افکار و انگیزهها، نتایج گوناگونی به بار آورد که پیدایش گروهی به نام منافقین از آن جمله بودند. در ریشهیابی حادثه کربلا نیز میتوان به عوامل زیر اشاره کرد:
1. تقلید ناروا
یکی از علل مهم انحراف در رفتار انسان، تقلید ناروا و بیجا از نیاکان و گذشتگان است. چنان که عدهای از مردم عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله به سبب تقلید از عقاید پدران خود رسالت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و اله را باور نمیکردند. آنان انگیزهای نیز برای بحث و گفتوگو با آن حضرت و تحقیق و درخواست دلیل و معجزه در این باره نداشتند. این افراد سطحینگر، به سبب داشتن مبانی فکری سست و بیپایه در حدی نبودند که در این زمینه تحقیق و بررسی کنند. همانگونه که در عصر حاضر بیشتر مردم برای اعتقادات خود در پی دلیل و برهان و یقین نیستند. در آن زمان نیز عدهای از نظر فکری ضعفهایی داشتند و نه تنها پیامبری محمد صلی الله علیه و اله را نمیپذیرفتند، وجود خداوند را نیز باور نداشتند و پرستش بتها را نیز برای آنان به منزله یک سنت بود. همان گونه که در کشور ما بعضی از سنتها وجود دارد و کسانی بدون اینکه دلیل معقولی داشته باشند، آنها را رعایت میکنند.(137)
پس از گسترش اسلام، بسیاری از مردم بدون دلیل و مدرک کافی مسلمان شدند. برای نمونه، اگر رئیس قبیلهای مسلمان میشد، همه افراد قبیله به دنبال او مسلمان میشدند و اگر روز بعد، همین رئیس، کافر و مرتد میشد، دیگران نیز به اسلام پشت میکردند. دلیل این امر تقلید بیمنطق و بدون پشتوانه عقلی بود. البته باید به یاد داشت که تقلید به طور کلی مذموم نیست، و اگر تقلید از زندگی انسان حذف شود، شیرازه حیات اجتماعی میگسلد. آنچه ناپسند به شمار میآید، تقلید کورکورانه، بدون دلیل و بیمنطق است.
2. انحراف در شناختها و گرایشها
چنان که گذشت، تمام انحرافهای فردی و اجتماعی به انحراف در دو دسته عوامل مؤثر در رفتار انسان، بازمیگردند: انحراف در تفکر، بینش و شناخت؛ و انحراف در میل، انگیزه و جاذبه اجتماعی. اگر تفکر انسان صحیح باشد و کششهای باطنی او نیز در مسیر درست قرار گیرد، دنیا بهشت میشود. مشکلات زندگی اجتماعی که به رفتار انسانها مربوط میشود، گاه ثمره اشتباه در مبانی فکری یا، به تعبیر دیگر، نادانی انسان است. برای مثال، گاه مسئلهای به درستی برای انسان حل نمیشود، اما او تصور میکند او را به خوبی فهمیده است. چنان که امام خمینی قدس سره نیز در فرمایشهایشان بسیار این عبارت را تکرار میکردند که: «آقایان توجه ندارند». ایشان این تعبیر را درباره فردی که مسئلهای را به درستی درک نکرده بود به کار میبردند. گاه انسان مسئلهای را به درستی میفهمد، اما تمایلی ندارد که براساس فهم خود به آن عمل کند؛ گاهی نیز با آنکه میداند کاری مبنای عقلایی ندارد و برای اجتماع زیانبار است، برای ارضای هوی و هوس خود، بدان دست مییازد. عواملی که در صدر اسلام موجب چنین انحرافهایی شد، از این دو دسته خارج نبودند.
در فرهنگ صدر اسلام، واژه «فتنه» بر چنین وضعی دلالت داشت. در آن زمان، این تعبیر هنگامی به کار میرفت که مردم به رفتار ناهنجار اجتماعیای مبتلا میشدند و عدهای را به گمراهی و انحراف میکشاندند. چنان که در قرآن کریم این تعبیر، بارها به کار رفته است.(138) امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در نهجالبلاغه درباره فتنه سخن زیبایی دارد. ایشان فرموده است: «منشأ فتنهها هوی و هوسهای پیروی شده و احکام و نظرهای بدعتآمیزیاند که در آنها با کتاب خدا مخالفت شده است. براساس آنها، بعضی از مردم بعضی دیگر را بر مبنای غیر دین خدا دوست میدارند. پس اگر باطل با حق مخلوط نمیشد، بر حقیقتجویان ترسی نبود و اگر حق از مشتبه شدن به باطل مصون میماند، زبان معاندان از آن دور میماند. ولی بخشی از این گرفته میشود و بخشی از آن. در این هنگام، شیطان بر دوستانش چیره میشود و تنها کسانی نجات مییابند که رحمت خدا شامل حالشان شده است».(139)
براساس فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام، فتنههای اجتماعی دو منشأ دارند: نخست هوسهایی که در افراد بشر پیدا میشوند. اگر مردم میتوانستند هوسهایشان را کنترل کرده، به مسیر صحیحی سوق دهند و در عمل به آنها جانب اعتدال را نگاه دارند، چنین فتنههایی پدید نمیآمد؛ عامل دوم نیز مسائلی هستند که به نام دین مطرح میشوند، در حالی که به آن ارتباطی ندارند. انتساب این بدعتها به دین، به منظور اغفال مردم سادهدلی است که باور میکنند، این امور جزو دیناند، در حالی که چنین نیست و اینها همه بدعت به شمار میآیند، «آراء تبتدع» یعنی نوآوریهایی که بخشی از دین قرار داده میشود در حالی که جزو آن نیستند. در این میان، عدهای از مردم گمراه شده، از آنها پیروی میکنند و از دین منحرف میشوند؛ و در چنین موقعیتی با قرآن مخالفت میشود. زمانی که این آرای جدید به نام دین عرضه میشود، قرآن متروک میگردد، و در روابط میان مردم ملاکهای دینی در نظر گرفته نمیشود. آنگاه است که ارتباطهای اجتماعی به اموری ضد دینی بدل میشوند، و اگر عدهای به دنبال باطل میروند نیز به این دلیل است که فتنهگران، عناصر حقی را در مجموعه باطل گنجاندهاند که مردم را میفریبد و به سوی باطل میکشاند، و به این ترتیب، کسانی که قصد فتنه دارند، باطل را باحق درآمیخته، به مردم عرضه میکنند. کسی که میخواهد دسته گلی فراهم آورد، از هر گلی شاخهای میچیند و بعد، شاخهها را به یکدیگر ضمیمه میکند. اگر تمام گلها بدبو و مسموم باشند، سراغ آن نمیرود؛ اما اگر همراه با گلهای معطر، چند شاخه گل مسموم در این دسته گل قرار داده شود، ممکن است کسانی فریفته گلهای خوشبو شده، به تصور اینکه دسته گل خوشبویی را استشمام میکنند، مسموم شوند. در چنین شرایطی که حق و باطل با یکدیگر آمیخته شده است، شیطان میتواند طعمههای خود را از میان مردم شکار کند. در این میان، کسانی طعمه شیطان هستند که از امتزاج حق و باطل فریب میخورند و برای شناسایی حق از باطل آگاهی کافی ندارند؛ چشمشان به نقاط مثبتی دوخته شده و عناصر حق، آنان را به خود جذب کرده است؛ غافل از اینکه در بین عناصر حق، عناصر مسموم و زهرآگینی هست که ایشان را به زوال و نابودی میکشاند. در این میان، تنها کسانی نجات مییابند که براساس تقدیر الاهی و نظام محکم و حکمتآمیزی که خدا برقرار ساخته است، در صدد یافتن حق برآیند و آن را پیدا کنند. اینان از آفتهای شیطانی مصون میمانند.
3. مفاهیم متشابه؛ ترفندی برای فتنهانگیزی
کسانی که قصد دارند در جامعه فتنه ایجاد کنند، حق و باطل را با یکدیگر میآمیزند تا زمینه اشتباه را در جامعه فراهم سازند. این افراد، شعارهای زیبا و فریبندهای مطرح میکنند و همزمان، سخنان ناحقی را نیز به آنها پیوند میزنند. در این موارد از الفاظ متشابه، غیر شفاف و چندمعنایی استفاده میشود. در مقابل، الفاظی که معناشان روشن است و کسی درباره آنها به اشتباه نمیافتد، به کار نمیگیرند.
این افراد در سخنرانیها، بحثها، نوشتهها، کتابها و شعارهایشان الفاظی به کار میبرند که بر معانی مختلفی دلالت میکند. بدین ترتیب، همان طور که میتوان معانی صحیحی از آنها برداشت کرد و مصادیق خوبی برایشان در نظر گرفت، معنای صرف باطل یا معنای عامی که شامل مصادیق باطل نیز هست، برای آنها تصور کرد. در جامعه امروز، واژه «آزادی» مصداق خوبی برای اینگونه الفاظ است و هرکس آن را میشنود، معنای مثبتی در ذهنش تداعی میشود. اما در مقام اختلاط حق و باطل، گفته نمیشود که آزادی از خدا، عقل، دین و ارزشهای انسانی منظور از آزادی است، یا آزادی از جهل، ظلم، بندهای اسارت و اوهام شیطانی مراد آنان است. اگر آشکارا گفته شود که منظور، آزادی از بندهای اسارت است، این اشعار برای کسی ناخوشایند نخواهد بود؛ زیرا هیچکس دوست نمیدارد که دیگران بر کشورش مسلط شوند یا در امور داخلی آن دخالت کنند. شایسته آن است که جامعهای خود بر سرنوشتش حاکم باشد و دیگران در امور او دخالت نکنند، اما آزادی از خدا، به هیچ روی پسندیده نیست و نمیتوان خود را از بندگی خداوند رها کرد. آزادی از ارزشها و عقل نیز اینگونه است.
امیرالمؤمنین علیه السلام در جایی دیگر میفرماید:
انما سمیت الشبهة شبهة لانها تشبه الحق؛(140) نام شبهه را بدین دلیل شبهه گذاشتهاند، که به حق شباهت دارد.
اگر باطل به حق شباهت نداشت و تشخیص آنها از یکدیگر آسان بود، دیگر فتنهای پدید نمیآمد. بنابراین فتنهها در نتیجه آمیزش حق و باطل ایجاد میشود.(141)
کسانی که در عصر امام حسین علیه السلام از حاکمان بنیامیه فریب خوردند نیز از تبلیغات ابهامآلود و سخنان دوپهلوی آنان تأثیر پذیرفتند.
این خاندان فتنهگر حق و باطل را با هم آمیختند و از الفاظ مبهم و غیر شفاف استفاده کردند تا مردم در گمراهی و حیرت باقی بمانند و آنگاه خود در فرصت مناسب، از این گمراهی جامعه سوء استفاده کردند. از این روست که روشن کردن حق و باطل اهمیت ویژهای دارد.
4. تحمیل رأی خود بر قرآن
از دیگر عوامل انحراف مردم در صدر اسلام، تفسیر قرآن به رأی خود و تحمیل رأی و نظر خویش بر این کتاب آسمانی بود. چنان که میدانیم یکی از حکمتهای نصب جانشین معصوم برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله، پیشگیری از انحراف مردم، جلوگیری از رفتن آنها به بیراهه و بیان نظر قرآن است، ولی از نخستین روز رحلت پیغبمر اکرم صلی الله علیه و اله مسیر حرکت مردم تغییر کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام طی سی سال حکومت خود و خلفا تلاش فراوانی کردند که فکر مردم را اصلاح و از پیدایش انحرافهای فکری آنان جلوگیری کنند، ولی یک گروه کوچک نمیتوانست در مقابل گروهی که تمام قدرت سیاسی و نظامی کشور را در اختیار داشت، چندان تأثیرگذار باشد. آن امام حتی پس از رسیدن به خلافت در حضور مردمی که با ایشان بیعت کردند، بارها از نادانی، ناآگاهی، غفلت و بیتوجهی آنان گلایه کردند. در طول پنج سال خلافت ظاهری ایشان نیز، فرصت کافی برایشان فراهم نشد که تمام تلاش خود را برای تعلیم مردم و آگاه کردن آنان به کار گیرند. بخش عمده زمان حکومت آن حضرت در جنگ گذشت. از آن جمله جنگ عظیم صفین بود که مدت زیادی طول کشید و در آن صد هزار نفر از مسلمانان کشته شدند. این جنگ و جنگهای دیگر، فرصتی برای امیرالمؤمنین علیه السلام باقی نگذاشتند که آن حضرت به ارتقای سطح شناخت و آگاهی مردم بپردازد. با این حال، گاهی امیرالمؤمنین علیه السلام با استفاده از همین فرصتهای اندک، خطبههایی ایراد میفرمودند و ضمن آشکار ساختن حقایق، مردم را از اشتباهات و انحرافات برحذر میداشتند.
آن حضرت در این خطبهها، در موارد فراوانی، با تعبیراتی عجیب، از کسانی نام میبرد که مردم را گمراه میکنند. این در حالی است که هنوز چند دهه بیشتر از وفات پیغمبر اکرم صلی الله و علیه و اله نگذشته بود. امام در یکی از این خطبهها فرمودهاند: «شبهه را بدین جهت شبهه گفتهاند که به حق شباهت دارد، اما اولیای خدا چراغشان یقین و راهنمایشان نشانهها و علایم هدایت است. اما دشمنان خدا در این وضع، به گمراهی فرا میخوانند و راهنما و نشانه آنان کوری است».(142)
وقتی چنین جوّ تیره و مبهمی در فضای فرهنگی جامعه پدید میآید و مطالب شبههناک رایج میشود، تنها گروه اندکی که اولیای خدا و مؤمنان برجسته و ممتاز هستند، از یقین و هدایت بهرهمند میشوند و از فضای تیره شبهه، جان سالم به در میبرند. گویا در این میسر، نشانههایی برای هدایت به سویی خاص نصب شده است و اولیای خدا به مدد نورانیت باطنی خود و با کمک آن نشانهها حق و باطل را از یکدیگر تمییز میدهند و به سوی حق رهنمون میشوند. اما دشمنان خدا در این شرایط شبههناک، افزون بر اینکه خود روی به سوی باطل دارند، یکدیگر را نیز به گمراهی دعوت میکنند. راهنمای ایشان نیز در این مسیر کوری است. چقدر میتوان از کوری برای یافتن راه کمک گرفت؟ آنان، آن چنان کوردل هستند و نور هدایت از ایشان سلب شده است که هیچ راهنمایی ندارند و دیگران را نیز جز به سوی گمراهی دعوت نمیکنند. بنابراین زمانی که شبههای ایجاد میشود و جوّ فکری و فرهنگی شبههناک، آلوده و تیره و تار میگردد، تنها اولیای خدا هستند که به مدد یقین، از شبهه نجات مییابند، اما دیگران همچنان در گمراهی و حیرت باقی میمانند.
امیر مؤمنان علیه السلام میفرماید: «و دیگری که عالم نامیده میشود - در حالی که عالم نیست - کتاب خدا را به رأی خود تفسیر کرده، حق را با هوای خود منطبق ساخته است. پس ظاهر او شکل انسان است، ولی قلب و باطنش، باطن حیوان. نه حق و راه هدایت را میشناسد که از آن پیروی کند، نه گمراهی را، که از آن بازگردد. این [شخص] مرده زندههاست».(143) اگر این سخنان در جامعه آن روز مصداق نداشت، امیر مؤمنان علیه السلام آنها را به زبان نمیآورد. آن حضرت از کسانی یاد میکند که خود را عالم معرفی میکنند، در حالی که بهرهای از علم نبردهاند، و مجموعهای از افکار انحرافی را گرد آورده و آن را علم نامیدهاند. این افراد مجموعهای از گمراهیها و نادانیهای دیگران را جمع آورده، افتخار میکنند از حرفهای دیگران باخبرند و میپندارند علم همین است!
چنین کسانی که خود از علم حقیقی بیبهرهاند، قرآن را براساس رأی خویش تفسیر و مضامین آن را طبق نظر خود معنا میکنند؛ آرایی که مجموعهای از گمراهیهاست. اینان که خود را عالم، فیلسوف و دانشمند مینامند، ظاهری مانند انسان دارند، اما قلب و باطنشان حیوانی است. حاصل تلاش و سرمایه آنان مجموعهای از شبههها است که به نام علم جمعآوری کردهاند. این افراد به گفته امام زنده نیستند، بلکه مردگانی هستند که خود را میان زندگان جای دادهاند.
امام علی علیه السلام از دست چنین افرادی مینالد؛ زیرا باعث شدهاند مردم سطحینگر، که درک درستی از مسائل ندارند، فریفته آنان شوند؛ به خصوص آنگاه که سخن آنان به تعبیرات زیبای ادبی نیز آراسته شود. هنگامی که این افکار و مطالب شبههناک در جامعه گسترش یابد، سطح معلومات یقینی و اعتقادات ثابت در جامعه اسلامی تنزل مییابد؛ به ویژه آنکه این سخنان از کسانی شنیده شود که در جامعه به منزله عالم شناخته میشوند. در این شرایط مردم دچار تردید میشوند و از خود میپرسند که کدام یک از این سخنان متضاد را باید پذیرفت. رفته رفته اعتقاد آنان سست شده، به ضعف فکر و اعتقاد مبتلا میشوند. به این ترتیب کسانی نیز که در پی سوء استفاده از این مردم هستند، طعمه خوبی به دست میآورند؛ زیرا اعتقاد و افکار این افراد، مبنای حکم، منطقی و عقلانی ندارد. آنان سخنانی را از دیگران شنیده و پسندیدهاند و به دلیل اینکه با شرایط آنان نیز سازگار بوده است، آنها را باور کردهاند؛ زیرا انسان به طور طبیعی آنچه را با خواستهها و امیالش موافق باشد، سریعتر میپذیرد.
5. شرایط متغیر اجتماعی
پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله، شرایط اجتماعیای که آن حضرت پدید آورده بود به نوعی تغییر کرد و نیز بعد از آنکه امیر مؤمنان علیه السلام به خلافت ظاهری رسید شرایط به نوعی دیگر دگرگون شد. این دگرگونیها را کسانی پدید میآوردند که به نحوی به پیامبر نزدیک بودند: برخی پدر زن پیامبر و بعضی همسر پیامبر بودند و اشخاصی چون طلحه و زبیر را از اصحاب و نزدیکان آن حضرت به شمار میآمدند. این امر موجب سرگردانی، تحیر و انحراف مردم میشد. در چنین شرایطی که شبههها در جامعه رواج یافته و عالمنماها به گمراه کردن مردم مشغول بودند، علی علیه السلام باید مردم را متوجه میساخت که رفتارشان اشتباه و عقایدشان نادرست است و بسیاری از سخنانی که طی 25 سال به آنان گفته شده، و رفتارهایی که براساس این اعتقادات صورت گرفته، صحیح نبوده است. اما زمان حکومت امام علی علیه السلام کوتاهتر از آن بود که بتواند این اشتباهات و انحرافات را اصلاح کند و بیشتر آن در جنگ گذشت.
در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله نیز جنگهای فراوانی با کفار و مشرکان درگرفت، جنگهای عصر امیرالمؤمنین علیه السلام با جنگهای عصر پیامبر متفاوت بود. جنگهای زمان امیرالمؤمنین علیه السلام میان گروههای مسلمان رخ داد؛ گروههایی که سردمدار یکی از آنها همسر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله بود و فرماندهی آن را دو تن از اصحاب بزرگ پیامبر صلی الله علیه و اله - که یکی از آنان پسر عمه ایشان بود - بر عهده داشتند. در دوره خلافت حضرت امیر علیه السلام این جنگها به قدری ادامه یافت که همه مردم خسته شدند. به همین دلیل، در زمان امام حسن علیه السلام پیشنهاد صلح به سرعت پذیرفته شد. امام حسین علیه السلام نیز با نسلی روبهرو بود که بهره و شناخت کافی از معارف اسلامی نداشتند. افرادی در سراسر جامعه پیدا شده بودند که افکار انحرافی و شبههناک را میپراکندند و مردم از آنان تأثیر میپذیرفتند. رفته رفته کار به جایی رسید که کسی که قرار بود بر مسند جانشینی پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله تکیه زند به طور علنی برخلاف دستورهای پیامبر صلی الله علیه و اله رفتار میکرد و شراب مینوشید. چنین کسی باید احکام اسلام را اجرا میکرد و مردم نیز باید با چنین شخصی بیعت میکردند. سرانجام نه تنها مردم شام، بلکه مردم مدینه نیز - جز چند تن - همگی با یزید بیعت کردند. در چنین شرایطی، تغییر فکر و نوسان فکر، امری طبیعی است.
در زمان امام حسین علیه السلام، شرایط به گونهای بود که در جامعه زیربنای فکری ثابتی باقی نمانده بود تا مردم بتوانند به آن اتکا کنند. ارزشهای ثابتی بر جای نمانده بود تا بتوان به آنها اعتماد کرد. همه باورها و ارزشها ضعیف شده بودند. در این شرایط، اگر عدهای با یک استدلال ضعیف، مطلبی را میپذیرفتند، چون از پایه فکری مستحکمی برخوردار نبودند، به سرعت مضطرب میشدند. در این میان، مردم کوفه که با کلمات حضرت علی علیه السلام انسی داشتند و از هیاهوی مردم شام نیز دور بودند و هنوز وجدانهایی بیدار در میان آنان یافت میشد، مشکلات حکومت اموی را به خوبی دریافته، خطرهای حکومت معاویه را لمس میکردند. از سویی، مردم شام را نیز در جنگ صفین شناخته بودند و از حیلههای آنان آگاه بودند. از این روی، نخست براساس راهنمایی وجدان الاهی و فطرت سالمشان به این نتیجه رسیدند که برای نجات یافتن از حکومت کسی مانند معاویه و بدتر از او، یزید، بهتر است با امام حسین علیه السلام با عنوان خلیفه بیعت کنند، و به این ترتیب از امام حسین علیه السلام دعوت کردند. ولی همین مردم، نه ایمان محکمی داشتند، نه از معرفت صحیحی برخوردار بودند، و فقط گرایش فطری سالمی در ایشان پیدا شده بود که ریشه عقلانی قویای نداشت. آنان همچنین از عواطف انسانی و مذهبی محکمی که پشتوانه ایمان و باورهایشان باشد، برخوردار نبودند. به همین دلیل، به سرعت مضطرب شده، تغییر رفتار دادند. در این هنگام بود که عبیدالله بن زیاد وارد کوفه شد. او با پوششی به کوفه قدم گذاشت که مردم تصور کردند وی امام حسین علیه السلام است. عبیدالله در حالی که صورت خود را پوشانده بود، به همراه عدهای به داخل شهر شد و دارالاماره را تصرف کرد. پس از آن، با سوء استفاده از ضعف ایمان مردم کوفه و تهدید و تطمیع، آنان را از یاری امام حسین علیه السلام بازداشت. او سران قبایل و طوایف را با هدایایی آرام کرد. مردم را نیز در مسجد کوفه گرد آورد و به آنان فهماند که همه مسلمانان با یزید بیعت کردهاند و امروز حکومت حق، حکومت یزید است؛ هر کس با او مخالفت کند، مخالف اسلام و نظام اسلامی است. او گفت وظیفه دارد از چنین آشوبهایی جلوگیری کند و بنابراین اجازه نمیدهد در این شهر کسی با شخص دیگری جز یزید بیعت کند. بدین ترتیب، عبیدالله بن زیاد مردم را از یاری امام حسین علیه السلام بازداشت. همچنین دستور داد کسانی چون مسلم بن عقیل وهانی بن عروه را که سران نهضت به شمار میآمدند، در حضور مردم سر ببرند و بدنهای آنان را در کوچه و خیابان بیندازند. مردم نیز با دیدن چنین وضعی ترسیدند و از صحنه خارج شدند.
حال این پرسش اساسی مطرح میشود که اگرچه طبیعی است افراد سست ایمان که اعتقادات ضعیفی دارند، در چنین شرایطی به سرعت در مقابل تهدیدها بترسند و عقبنشینی کنند، چرا این مردم به روی امام حسین علیه السلام شمشیر کشیدند.
6. تطمیع و نفاق؛ عوامل کلیدی فاجعه کربلا
از جمله عوامل انحراف مردم در عصر امام حسین علیه السلام، تطمیع بود. اگر وعدههایی که به امثال عمر سعد داده شده بود، در کار نبود، هرگز کسی مانند او به جنگ با امام دست نمییازید. عمر بن سعد فردی عادی نبود. پدر او، سعد بن ابی وقاص، یکی از بزرگان و فرماندهان ارتش در زمان خلفا بود. سعد کسی بود که کشور ایران را فتح کرد و در جنگ قادسیه به پیروزی رسید.(144) از این روی، طرفداران فراوانی داشت و نامزد حکومت بر مرکز ایران بود. در آن زمان، کشور ایران، در میان همه کشورهای اسلامی ایالتی ممتاز و رؤیایی بود. حکومت ری، یعنی مرکز ایران نیز به عمر بن سعد وعده داده شده بود. در آن دوران، حکومت تنها شامل اجرای قوانین نبود، بلکه حاکم «مالکالرقاب» و صاحب اختیار کشور، مردم و اموال بیتالمال بود و میتوانست به دلخواه خود در آنها دخل و تصرف کند. به عبارت دیگر، حکومت در زمان بنیامیه، دیکتاتوری و سلطنتی بود. عدهای از مردم هم از ابتدا ایمان نداشتند و به طمع امور دنیوی اظهار اسلام کرده بودند.
بنابراین پاسخ این پرسش که چگونه مردم حاضر شدند امام حسین علیه السلام را بکشند، این است که برخی از آنان با پول خریده شده بودند، گروهی دیگر با تهدید، و از ترس کشتارهای قساوتآمیز، و در نهایت، توده مردم نیز تحت تأثیر تبلیغات و شگردهای شیطانی معاویه فریب خورده بودند. در چنین شرایطی، مجالی برای انتخاب آگاهانه مردم باقی نمیماند. از این روی، وقتی مسلم بن عقیل به کوفه میآید و مسائل را برای مردم تبیین میکند، با او همپیمان میشوند، ولی به زودی بیعت خود را نقض میکنند و فرستاده امام را در مقابل دشمن، تنها میگذارند. بدین ترتیب کسانی که خود برای امام حسین علیه السلام نامه نوشته بودند و او را برای پذیرفتن حکومت دعوت کرده بودند، در کربلا مقابل آن حضرت ایستادند و بر روی ایشان شمشیر کشیدند؛ چنان که برای ریختن خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و اله از یکدیگر سبقت میگرفتند. چنین بود که صبح عاشورا وقتی عمر سعد میخواست لشکر خود را سوی خیمههای امام حسین علیه السلام حرکت دهد، نماز خواند و بعد گفت:
یا خیل الله! ارکبی و بالجنة أبشری؛(145) ای سواران خدا، بر اسبهایتان سوار شوید و به بهشت بشارت یابید.
عمر سعد برای اینکه خود به حکومت برسد، کشتن امام حسین علیه السلام را راه رسیدن به بهشت میخواند!
این حقایق تاریخی عبرتهایی گرانبها برای همه انسانهاست. امام حسین علیه السلام هزار و سیصد سال پیش به شهادت رسید و یزید و عمر سعد نیز از میان رفتند، ولی نه راه سیدالشهدا علیه السلام و نه نگرش یزید و عمر سعد پایان یافته است. بنابراین باید مصادیق این دو راه و نگرش را شناخت، و نیز باید دانست که عزت دنیا و آخرت در سایه اطاعت و بندگی خدا و پیروی از راه و روش امام حسین علیه السلام است.