تربیت
Tarbiat.Org

آذرخش کربلا
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

ما در کدام جبهه‏ایم: سپاه حسین علیه السلام یا لشکر کوفه؟

پس از تحلیل روحیه مردم کوفه، این مسئله مطرح می‏شود که آیا ما هم اکنون از اینکه مانند کوفیان رفتار کنیم، در امانیم؟ ما کوفیان را بی‏وفا می‏دانیم و شعار می‏دهیم که علی را تنها نمی‏گذاریم. به طور قطع مردم ما چنین اعتقادی دارند و این شعار از صمیم قلب آنان برمی‏خیزد، اما حوادث روزگار، پستی و بلندیهای می‏آفریند که روحیه انسان را دگرگون می‏سازد؛ زیرا افراد دیگری نیز قبلا چنین سخنانی گفته‏اند؛ ولی بر اثر تغییر و تحولات روزگار، تغییر نظر داده‏اند. لازم است هر انسان هوشیار و آگاهی با خود بیندیشد که اگر در زمان امام حسین علیه السلام می‏بود، در کدام گروه قرار می‏گرفت؟ آیا واقعا به صف اقلیت هفتاد و دو نفری می‏پیوست، یا در لشکر سی یا صد و بیست هزار نفری شام و کوفه می‏ایستاد یا میان کسانی که بی‏طرف ماندند، می‏نشست. البته ما در زیارت می‏گویی: یا لیتنا کنا معکم و نفوز معکم...؛ یا لیتنی کنت معکم فأفوز فوزا عظیما...؛ ای کاش ما هم در کربلا بودیم و در رکاب حضرت سیدالشهدا علیه السلام شهید می‏شدیم! شاید این آرزویی از صمیم دل باشد، اما آیا می‏توان اطمینان داشت که اگر در آن موقعیت قرار گرفته بودیم، تغییر عقیده نمی‏دادیم؟ آیا می‏توان یقین داشت که اگر بر روی امام حسین علیه السلام شمشیر نمی‏کشیدیم، بی‏طرف نمی‏شدیم؟ چنان که کسانی از جمله عبیدالله بن حر جعفی بودند که امام حسین علیه السلام، خود، با آنها صحبت کرد و ایشان را به همراهی خود فراخواند. حضرت نزد او رفت و با او سخن گفت و او را به سپاه خود دعوت کرد، اما او در جواب گفت که اسب و شمشیرش را در اختیار می‏گذارد. امام علیه السلام نیز به او فرمود: اسب و شمشیرت را بردار و از این جا دور شو! اگر در این سرزمین بمانی و ندای نصرت خواهی ما را بشنوی و به یاری ما نیایی، در جهنم جاودانه خواهی ماند. از اینجا فرار کن که صدای مرا نشنوی! آیا اگر ما در آن زمان بودیم، بهتر از عبیدالله بن حر جعفی عمل می‏کردیم؟
اگر بخواهیم خود را بیازماییم، باید ببینیم آیا مشابه شرایطی که در آن زمان بود، در زمان ما نیز وجود دارد یا خیر؟ اگر آن شرایط وجود دارد، آیا بر ما اثر سوئی داشته است یا نه؟ آیا تمایل مردم ما به ارتکاب گناه بیشتر شده است یا نه؟ آیا واقعا ما به گونه‏ای هستیم که بتوانیم خود را جزو یاران امام حسین علیه السلام به شمار آوریم؟ اگر دلایلی که موجب شد مردم کوفه از اهل بیت علیهم السلام دور شوند در جامعه ما وجود داشته باشد، ما هم باید بترسیم که مبادا همان انحرافات در جامعه ما پدید آید.
یکی از آن عوامل، ضعف شناخت بود. اگر اعتقادات ما سطحی است و پشتوانه منطقی و عقلی ندارد باید نگران آینده و عاقبت کار باشیم. ما تنها همین قدر می‏دانیم که امامی بود، و پس از امام علیه السلام نیز باید از مقام معظم رهبری به عنوان جانشین امام، اطاعت کرد؛ اما نمی‏دانیم دلیل وجوب اطاعت از ولی فقیه چیست. اگر دلیل این مسئله را ندانیم، با مطرح شدن یک شبهه، اعتقاد ما سست می‏شود؛ در حالی که طبق فرمایش امیر مؤمنان علیه السلام نجات اولیای خدا در مقابل شبهه به این دلیل است که یقین دارند و اعتقادات آنان مبتنی بر دلیل قطعی است. اگر در زمان ما شبهه‏ها رایج شد؛ معلم در کلاس درس مسائل شبهه‏ناک مطرح کرد و کسی به او پاسخ نداد؛ استاد دانشگاه در کلاس درس شبهه‏پراکنی کرد و کسی چیزی نگفت؛ اگر کسانی گفتند دین افیون حکومتهاست و کسی آنان را ساکت نکرد، باید ترسید همان بلایی که مردم کوفه بدان مبتلا شدند، گریبان ما را نیز بگیرد. اگر احکام اسلام پای مال شد و مردم سخاوتمندانه و با تساهل و تسامح از کنار آن گذشتند، باید ترسید مبادا روزی برسد که مردم دوباره با یزید بیعت کنند.
تساهل و تسامح مقدمه فرهنگ بی‏دینی است. اگر ما در قبال احکام دین بی‏اعتنا شدیم باید از روزی بترسیم که آنچه بر سر مردم کوفه آمد، بر سر ما نیز بیایید؛ هر چند شاید بتوان گفت که مردم کوفه در آن زمان بهتر از دیگران بودند؛ زیرا وضعیت مردم مدینه به گونه‏ای بود که امام حسین علیه السلام از آنجا فرار کرد. مردم مدینه از همان ابتدا با یزید بیعت کردند، در حالی که کوفیان ابتدا حضرت سیدالشهدا را برای پذیرش خلافت دعوت کردند.
یکی از عواملی که موجب حادثه کربلا شد، سست شدن مبانی فکر و اعتقادی مسلمانان در آن زمان بود. اینک ما باید از تاریخ عبرت بگیریم. اگر شعار حمایت از ولایت فقیه سر می‏دهیم، در صورتی می‏توانیم به آن وفادار باشیم که اعتقاد ما بر اساس دلیل منطقی و محکم در ذهن ما رسوخ کند؛ باید دلایل وجوب اطاعت از ولی فقیه را به خوبی بدانیم؛ در غیر این صورت به دام شبهه می‏افتیم، و ایمانمان متزلزل می‏شود و شک جای آن را می‏گیرد، و با وجود شک، نمی‏توان مردانه در راه قدم گذاشت. اگر نوجوان سیزده ساله‏ای نارنجک به کمر می‏بندد و زیر تانک می‏رود، به این دلیل است که یقین دارد هنگام شهادت سرش در امان، سیدالشهدا علیه السلام است، و این تفکر که این حرفها، شعارهایی احساسی و تبلیغاتی است، همان سخن ابوسفیان است که گفت: «لا جنة و لا نار».
اگر استاد دانشگاه در دانشکده الهیات گفت: «معلوم نیست هر چه خدا بگوید راست باشد و بر راست گویی خدا دلیلی نداریم» و اگر سخنران مورد تأیید مسئولان بلند پایه کشور گفت: «قرآن هم نقدپذیر است و تمام آن درست نیست»(164) و همه در برابر این سخن سکوت کردند، آیا می‏توانیم اطمینان داشته باشیم که جزو هفتاد و دو نفر یاران سیدالشهدا علیه السلام خواهیم بود؟
بر این اساس، باید بکوشیم مبانی فکری و اعتقادی خود را با تشکیل جلسات مذهبی سالم و آموزنده تقویت کنیم، و از سوی دیگر، ارزشهای انقلاب و اسلام را زنده نگاه داریم. همان طور که شگردهای شیطانی جامعه امروز بسیار شبیه عصر امام حسین علیه السلام است، راه مقابله با آنها نیز همان راهی است که امام حسین علیه السلام فراروی نهاد. شرط نخست مقابله با این اعمال شیطانی، دل نبستن به دنیاست. امام حسین علیه السلام فرزندان، دوستان و یاران خود را به گونه‏ای تربیت کرده بود که وقتی قاسم، نوجوان سیزده ساله، از امام حسین علیه السلام پرسید که آیا او به شهادت می‏رسد یا نه؟ حضرت در جواب فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم گفت:
الموت أحلی عندی من العسل؛(165) مرگ نزد من از عسل شیرین‏تر است.
این سخن قاسم شعار نبود، بلکه او آنچه در عمق دلش بود، بر زبان آورد؛ مرگ برای او واقعا از عسل شیرین‏تر بود. برای مقابله با توطئه‏های پیچیده شیطانی باید از دل بستن به دنیا دوری جست تا روحیه شهادت و نهراسیدن از مرگ پدید آید؛ چنان که خدای تعالی می‏فرماید:
قل یا أیهات الذین هادوا إن زعمتم أنکم أولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت؛(166) [ای پیامبر ]بگو ای یهودیان، اگر گمان می‏کنید که شما دوستان خدا هستید و دیگر مردم این‏گونه نیستند، آرزوی مرگ کنید.
زیرا اگر انسان را دوست داشته باشد، ملاقات او را نیز دوست می‏دارد و از دیدار محبوبش نمی‏گریزد. باید عملا در این مسیر حرکت کرد و آروزهای دور و دراز را از خود دور ساخت، فریب زرق و برق دنیا را نخورد و مرگ را در راه خدا بزرگ‏ترین افتخار دانست. در این صورت است که می‏توان نهضت را حفظ کرد. این درسی است که امام حسین علیه السلام به انسانها داده است. با وجود جوانان شهادت‏طلب بود که انقلاب به ثمر رسید. جوانان به علی اکبر و قاسم اقتدا کردند و پیران به حبیب بن مظاهر. برای بقای نهضت نیز باید این روحیه را حفظ و تقویت کرد.(167)