پس از تحلیل روحیه مردم کوفه، این مسئله مطرح میشود که آیا ما هم اکنون از اینکه مانند کوفیان رفتار کنیم، در امانیم؟ ما کوفیان را بیوفا میدانیم و شعار میدهیم که علی را تنها نمیگذاریم. به طور قطع مردم ما چنین اعتقادی دارند و این شعار از صمیم قلب آنان برمیخیزد، اما حوادث روزگار، پستی و بلندیهای میآفریند که روحیه انسان را دگرگون میسازد؛ زیرا افراد دیگری نیز قبلا چنین سخنانی گفتهاند؛ ولی بر اثر تغییر و تحولات روزگار، تغییر نظر دادهاند. لازم است هر انسان هوشیار و آگاهی با خود بیندیشد که اگر در زمان امام حسین علیه السلام میبود، در کدام گروه قرار میگرفت؟ آیا واقعا به صف اقلیت هفتاد و دو نفری میپیوست، یا در لشکر سی یا صد و بیست هزار نفری شام و کوفه میایستاد یا میان کسانی که بیطرف ماندند، مینشست. البته ما در زیارت میگویی: یا لیتنا کنا معکم و نفوز معکم...؛ یا لیتنی کنت معکم فأفوز فوزا عظیما...؛ ای کاش ما هم در کربلا بودیم و در رکاب حضرت سیدالشهدا علیه السلام شهید میشدیم! شاید این آرزویی از صمیم دل باشد، اما آیا میتوان اطمینان داشت که اگر در آن موقعیت قرار گرفته بودیم، تغییر عقیده نمیدادیم؟ آیا میتوان یقین داشت که اگر بر روی امام حسین علیه السلام شمشیر نمیکشیدیم، بیطرف نمیشدیم؟ چنان که کسانی از جمله عبیدالله بن حر جعفی بودند که امام حسین علیه السلام، خود، با آنها صحبت کرد و ایشان را به همراهی خود فراخواند. حضرت نزد او رفت و با او سخن گفت و او را به سپاه خود دعوت کرد، اما او در جواب گفت که اسب و شمشیرش را در اختیار میگذارد. امام علیه السلام نیز به او فرمود: اسب و شمشیرت را بردار و از این جا دور شو! اگر در این سرزمین بمانی و ندای نصرت خواهی ما را بشنوی و به یاری ما نیایی، در جهنم جاودانه خواهی ماند. از اینجا فرار کن که صدای مرا نشنوی! آیا اگر ما در آن زمان بودیم، بهتر از عبیدالله بن حر جعفی عمل میکردیم؟
اگر بخواهیم خود را بیازماییم، باید ببینیم آیا مشابه شرایطی که در آن زمان بود، در زمان ما نیز وجود دارد یا خیر؟ اگر آن شرایط وجود دارد، آیا بر ما اثر سوئی داشته است یا نه؟ آیا تمایل مردم ما به ارتکاب گناه بیشتر شده است یا نه؟ آیا واقعا ما به گونهای هستیم که بتوانیم خود را جزو یاران امام حسین علیه السلام به شمار آوریم؟ اگر دلایلی که موجب شد مردم کوفه از اهل بیت علیهم السلام دور شوند در جامعه ما وجود داشته باشد، ما هم باید بترسیم که مبادا همان انحرافات در جامعه ما پدید آید.
یکی از آن عوامل، ضعف شناخت بود. اگر اعتقادات ما سطحی است و پشتوانه منطقی و عقلی ندارد باید نگران آینده و عاقبت کار باشیم. ما تنها همین قدر میدانیم که امامی بود، و پس از امام علیه السلام نیز باید از مقام معظم رهبری به عنوان جانشین امام، اطاعت کرد؛ اما نمیدانیم دلیل وجوب اطاعت از ولی فقیه چیست. اگر دلیل این مسئله را ندانیم، با مطرح شدن یک شبهه، اعتقاد ما سست میشود؛ در حالی که طبق فرمایش امیر مؤمنان علیه السلام نجات اولیای خدا در مقابل شبهه به این دلیل است که یقین دارند و اعتقادات آنان مبتنی بر دلیل قطعی است. اگر در زمان ما شبههها رایج شد؛ معلم در کلاس درس مسائل شبههناک مطرح کرد و کسی به او پاسخ نداد؛ استاد دانشگاه در کلاس درس شبههپراکنی کرد و کسی چیزی نگفت؛ اگر کسانی گفتند دین افیون حکومتهاست و کسی آنان را ساکت نکرد، باید ترسید همان بلایی که مردم کوفه بدان مبتلا شدند، گریبان ما را نیز بگیرد. اگر احکام اسلام پای مال شد و مردم سخاوتمندانه و با تساهل و تسامح از کنار آن گذشتند، باید ترسید مبادا روزی برسد که مردم دوباره با یزید بیعت کنند.
تساهل و تسامح مقدمه فرهنگ بیدینی است. اگر ما در قبال احکام دین بیاعتنا شدیم باید از روزی بترسیم که آنچه بر سر مردم کوفه آمد، بر سر ما نیز بیایید؛ هر چند شاید بتوان گفت که مردم کوفه در آن زمان بهتر از دیگران بودند؛ زیرا وضعیت مردم مدینه به گونهای بود که امام حسین علیه السلام از آنجا فرار کرد. مردم مدینه از همان ابتدا با یزید بیعت کردند، در حالی که کوفیان ابتدا حضرت سیدالشهدا را برای پذیرش خلافت دعوت کردند.
یکی از عواملی که موجب حادثه کربلا شد، سست شدن مبانی فکر و اعتقادی مسلمانان در آن زمان بود. اینک ما باید از تاریخ عبرت بگیریم. اگر شعار حمایت از ولایت فقیه سر میدهیم، در صورتی میتوانیم به آن وفادار باشیم که اعتقاد ما بر اساس دلیل منطقی و محکم در ذهن ما رسوخ کند؛ باید دلایل وجوب اطاعت از ولی فقیه را به خوبی بدانیم؛ در غیر این صورت به دام شبهه میافتیم، و ایمانمان متزلزل میشود و شک جای آن را میگیرد، و با وجود شک، نمیتوان مردانه در راه قدم گذاشت. اگر نوجوان سیزده سالهای نارنجک به کمر میبندد و زیر تانک میرود، به این دلیل است که یقین دارد هنگام شهادت سرش در امان، سیدالشهدا علیه السلام است، و این تفکر که این حرفها، شعارهایی احساسی و تبلیغاتی است، همان سخن ابوسفیان است که گفت: «لا جنة و لا نار».
اگر استاد دانشگاه در دانشکده الهیات گفت: «معلوم نیست هر چه خدا بگوید راست باشد و بر راست گویی خدا دلیلی نداریم» و اگر سخنران مورد تأیید مسئولان بلند پایه کشور گفت: «قرآن هم نقدپذیر است و تمام آن درست نیست»(164) و همه در برابر این سخن سکوت کردند، آیا میتوانیم اطمینان داشته باشیم که جزو هفتاد و دو نفر یاران سیدالشهدا علیه السلام خواهیم بود؟
بر این اساس، باید بکوشیم مبانی فکری و اعتقادی خود را با تشکیل جلسات مذهبی سالم و آموزنده تقویت کنیم، و از سوی دیگر، ارزشهای انقلاب و اسلام را زنده نگاه داریم. همان طور که شگردهای شیطانی جامعه امروز بسیار شبیه عصر امام حسین علیه السلام است، راه مقابله با آنها نیز همان راهی است که امام حسین علیه السلام فراروی نهاد. شرط نخست مقابله با این اعمال شیطانی، دل نبستن به دنیاست. امام حسین علیه السلام فرزندان، دوستان و یاران خود را به گونهای تربیت کرده بود که وقتی قاسم، نوجوان سیزده ساله، از امام حسین علیه السلام پرسید که آیا او به شهادت میرسد یا نه؟ حضرت در جواب فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم گفت:
الموت أحلی عندی من العسل؛(165) مرگ نزد من از عسل شیرینتر است.
این سخن قاسم شعار نبود، بلکه او آنچه در عمق دلش بود، بر زبان آورد؛ مرگ برای او واقعا از عسل شیرینتر بود. برای مقابله با توطئههای پیچیده شیطانی باید از دل بستن به دنیا دوری جست تا روحیه شهادت و نهراسیدن از مرگ پدید آید؛ چنان که خدای تعالی میفرماید:
قل یا أیهات الذین هادوا إن زعمتم أنکم أولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت؛(166) [ای پیامبر ]بگو ای یهودیان، اگر گمان میکنید که شما دوستان خدا هستید و دیگر مردم اینگونه نیستند، آرزوی مرگ کنید.
زیرا اگر انسان را دوست داشته باشد، ملاقات او را نیز دوست میدارد و از دیدار محبوبش نمیگریزد. باید عملا در این مسیر حرکت کرد و آروزهای دور و دراز را از خود دور ساخت، فریب زرق و برق دنیا را نخورد و مرگ را در راه خدا بزرگترین افتخار دانست. در این صورت است که میتوان نهضت را حفظ کرد. این درسی است که امام حسین علیه السلام به انسانها داده است. با وجود جوانان شهادتطلب بود که انقلاب به ثمر رسید. جوانان به علی اکبر و قاسم اقتدا کردند و پیران به حبیب بن مظاهر. برای بقای نهضت نیز باید این روحیه را حفظ و تقویت کرد.(167)