پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله گرچه خلافت اسلامی به بیراهه رفت، قوت احکام اسلام در جامعه محفوظ ماند؛ زیرا هنوز اصحاب پیامبر صلی الله علیه و اله در میان مردم حضور داشتند و طنین کلام رسول صلی الله علیه و اله در گوش آنان طنینانداز بود، و کسی جرئت نداشت آشکارا با احکام اسلام مخالفت کند؛ چنان که روزی خلیفه دوم، عمر - برای آزمودن مردم - بالای منبر گفت: اگر روزی من از احکام اسلام منحرف شوم، شما چه خواهید کرد؟ آیا از من اطاعت میکنید؟ شخص عربی برخاست و شمشیر کشید و گفت: «اگر روزی تو کج شوی، با این شمشیر، تو را راست میکنیم».(146) از این روی، در آن زمان زمینه مخالفت صریح با احکام اسلام وجود نداشت. بدعتهای ایجاد شده در آن زمان نیز به گونهای بود که مردم متوجه مخالفت آنها با احکام اسلام نمیشدند، زیرا خود رفتار پیغمبر صلی الله علیه و اله را دیده و سخنان آن حضرت را شنیده بودند، و مخالف رفتار و گفتار ایشان را بر نمیتافتند.
از زمان عثمان اوضاع به تدریج تغییر کرد و کار به جایی رسید که معاویه به طور رسمی مانند سلاطین ایران و روم، سلطنت میکرد، و خود را صاحب اختیار مسلمانان میدانست. در چنین وضعیتی، اگر امام حسین علیه السلام مانند حضرت امیر علیه السلام - در زمان خلفا - رفتار میکرد، هیچ تأثیری نداشت و کسی به سخنان او توجه نمیکرد، چون معرفت مردم درباره اسلام و همچنین انگیزه و ایمانشان ضعیف شده بود. پس از گذشت پنجاه سال از زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله، نسل جدیدی در میان مسلمانان پدید آمده بود که اسلام را به درستی نمیشناخت و چندان تمایلی به عمل به احکام و معارف آن نداشت. در چنین موقعیتی وظایف جدیدی برای رهبر جامعه اسلامی پدید میآید. چنان که معاویه از مردم مدینه برای یزید که همه او را میشناختند و از اخلاق و رفتار فاسد او آگاه بودند، بیعت گرفت. تمام مردم نیز غیر از شماری اندک با او بیعت کردند.
در زمان خلیفه اول و دوم با احکام اسلام به طور علنی مخالفت نشده بود. از این روی، اگر میگفتند عملی خلاف حکم خدا و سنت پیغمبر صلی الله علیه و اله است، مردم از انجام آن پرهیز میکردند. اما در زمان خلیفه سوم عثمان، مردم شاهد به غارت رفتن بیتالمال بودند و به فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام میدیدند که کارگزاران حکومت «مانند چهارپایانی که گیاه بهاری را میخورند، آن را میبلعند».(147) مردم میدیدند حاکمی از طرف خلیفه معرفی میشود که کاخها میسازد؛ صدها برده و کنیز میخرد؛ اموال زیادی را تصاحب میکند و هیچ کسی نیز به او اعتراض نمیکند. با مشاهده این اعمال، به تدریج قبح آنها از بین رفت و مردم تصور میکردند که این اعمال چندان اشکالی ندارد؛ چرا که در غیر این صورت حاکمان و نمایندگان خلیفه مسلمین چنین نمیکردند. سرانجام کار بدانجا رسید که یزید آشکارا شراب میخورد. به سگ و میمونبازی میپرداخت و کسی به او اعتراض نمیکرد. در حالی که پیشتر به محض اینکه ثابت میشد کسی شرب خمر کرده است او را تازیانه میزدند، در این زمان خلیفه مسلمین هر روز شراب میخورد.
در چنین وضعیتی اگر امام حسین علیه السلام، تنها به این نصیحت اکتفا میکرد که ای مردم گناه نکنید؛ کسی که مشروب بخورد به جهنم خواهد رفت، کسی به گفتههای او توجه نمیکرد، و در صورت اصرار بر این کار ممکن بود او را ترور کنند؛ چنان که امام حسن علیه السلام را به دست همسرش مسموم کردند. معاویه بسیاری از شخصیتها را با عسل مسموم به قتل رساند. او میگفت: «ان لله جنودا من العسل؛(148) خدا لشکریانی از عسل دارد». معاویه حتی دوستان نزدیک خود را ترور میکرد. اگر امام حسین علیه السلام در چنین وضعیتی تنها به موعظه، فعالیت فرهنگی، تدریس و مسئلهگویی میپرداخت، تأثیری نمیداشت.
در چنین وضعیتی، که نه شرایط جهاد و فعالیت نظامی وجود داشت، و نه درس و موعظه اثر میکرد، فقط یک راه برای امام حسین علیه السلام باقی مانده بود و آن استفاده از جایگاه معنوی و آبروی خویش برای نجات اسلام بود؛ زیرا هنوز در میان مردم کسانی بودند که امام حسین علیه السلام و برادرش امام حسن علیه السلام را بر دوش پیغمبر صلی الله علیه و اله دیده و شاهد بودند که پیامبر صلی الله علیه و اله چقدر به آنان اظهار محبت میکرد؛ لب و دندانشان را میبوسید و به مردم درباره آنها سفارش میکرد و میفرمود: «هر کس این دو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی کرده است».(149) از این روی، مردم هنوز در اعماق وجود به خاندان پیغمبر صلی الله علیه و اله علاقه داشتند، و گرچه از ایشان اطاعت نمیکردند به طور فطری هنوز به اهل بیت علیهم السلام محبت داشتند؛ حتی در کاخ یزید، همسران و کنیزان او هنگامی که متوجه شدند اسرای کربلا از خاندان پیغمبر صلی الله علیه و اله هستند، فریاد اعتراض برآوردند.
بنابراین آن حضرت با تدبیر و بهرهبرداری از شرایط موجود، این حرکت را به گونهای تنظیم کرد که بتواند از قیام و شهادت خود بهره کامل ببرد. از جمله شرایطی که برای بهرهبرداری سیدالشهدا علیه السلام فراهم شد این بود که مردم کوفه - پایتخت حکومت امام علی علیه السلام - که سالها پای منبر حضرت علی علیه السلام نشسته بودند، هنگامی که متوجه شدند قرار است یزید بر مسند خلافت آن بزرگوار تکیه زند، با خود اندیشیدند که برای پیشگیری از این کار راهی وجود ندارد جز اینکه امام حسین علیه السلام را به کوفه دعوت کنند و به پذیرش حکومت وادارند.
امام حسین علیه السلام با اینکه مردم کوفه را به خوبی میشناخت و میدانست که آنان به عهد خود وفا نخواهند کرد، این موقعیت را مغتنم شمرد تا برای طرحی که در نظر داشت، از آن بهره گیرد: مبارزه شهادت طلبانه علیه دستگاه فساد، ظلم و کفر. بنابراین علت اینکه امام حسین علیه السلام چنین رفتاری در پیش گرفت، این بود که راهها دیگر مسدود بود و آن حضرت تنها با فدا کردن آبرو، خون و عزیزانش و اسارت خواهران و فرزندانش میتوانست اسلام را زنده نگاه دارد. اگر آن بزرگوار چنین نمیکرد، جریانی که از دوران حکومت عثمان - در زمان معاویه - شروع شده بود ادامه مییافت و احکام اسلام - به خصوص در شام - به کلی فراموش میشد.
بر این اساس نه تنها معارف تشیع و اهلبیت علیهم السلام به برکت خون حضرت سیدالشهدا علیه السلام زنده مانده است، همان قدر از اسلام که در اختیار اهل تسنن هست نیز به برکت خون او حفظ شده است. زمینهچینیهای امام حسین علیه السلام موجب شد که پس از شهادت آن بزرگوار در گوشه و کنار مملکت اسلامی قیامها و حرکتها آغاز گردد. اگر پیش از آن زمینه فرهنگی لازم فراهم نشده بود، شهادت امام حسین علیه السلام راه به جایی نمیبرد و حکومت بنیامیه را متزلزل نمیساخت. بعد از عاشورا حرکت توابین و قیامهای دیگری به وقوع پیوست. گرچه هیچ یک از آنها نتوانست حکومت مرکزی قویای به وجود آورد، ولی بنیامیه نیز دوام نیاورد و دیگر نتوانست، به نام حکومت اسلامی، احکام و معارف اسلام را به بازی بگیرد. در نتیجه قیام حضرت سیدالشهدا علیه السلام، مردم متوجه شدند که بنیامیه، خلیفه بر حق رسول الله صلی الله علیه و اله نیست و این اولین خدمتی بود که امام حسین علیه السلام با قیام خود انجام داد؛ زیرا پیش از آن مردم باور کرده بودند اطاعت هر کس که بر این مسند بنشیند، مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله واجب است، حتی اگر زنازادهای باشد که در حال حکم کردن و نماز خواندن مست و لایعقل است!
امام حسین علیه السلام به مردم فهماند که حاکم باید معصوم باشد یا به اذن معصوم علیه السلام منسوب شده باشد و طبق احکام خدا رفتار کند. در غیر این صورت حاکم با مردم تفاوتی ندارد. اطاعت کسی بدون چون و چرا واجب است که معصوم بوده و خدا عصمت او را تضمین کرده باشد. افراد دیگری که از طرف معصوم - با اذن خاص یا با اذن عام - تعیین میشوند، در صورتی اطاعتشان واجب است که طبق احکام شرع عمل کنند، وگرنه، اطاعت هر حاکمی واجب نیست. بسیاری از اهل تسنن، هنوز معتقدند اگر کسی علیه حکومت اسلامی وقت قیام کند، خونش هدر است، اما اگر همین شخص مهدور الدم در این اقدام حرام خود پیروز شد و حکومت را به دست گرفت، اطاعت او بر دیگران واجب است. هنوز بسیاری از اهل تسنن چنین اعتقادی دارند. امام حسین علیه السلام به مردم فهماند نه تنها اطاعت چنین شخصی به طور مطلق واجب نیست، بلکه اگر خلاف شرعی از او مشاهده شد، باید ابتدا از او انتقاد کرد و راه درست را به وی نشان داد، و در مرحله بعد او را تهدید کرد و تا جایی باید پیش رفت که اگر بقای اسلام و حفظ ارزشهای آن منوط به ریختن خون است، در این راه خون داد.