بسم الله الرّحمن الرّحیم
«همیشه با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید وآنها را آرام نگذارید وگرنه آرامتان نمیگذارند».(90)
در فروردین سال 1368 بود كه امامخمینی«رضواناللهتعالیعلیه» در پیام خود، نكتهی فوق را گوشزد نمودند. این نوشتار دردِ دلی است با ایشان و در رابطه با آن نکته که فرمودند، تا از این طریق جایگاه روحی خود و نسلی را که با بنده در قبل و بعد از انقلاب معاصر بودند زمزمه کنم. نوشتن این مقاله به جهت آنكه قصّة دل بود، كمی طول كشید كه متأسفانه با چهاردهم خرداد آن سال و رحلت آن عزیز روبهرو شد، رحلتی كه آتش به جان همهی ما زد و با همان جانِ آتشگرفته نوشتن ادامه یافت و گویا بیشتر به خود آمده بودم كه امام چه بود و در آن حال به ناتوانی قلم برای ارائهی آنچه در سینه است بیشتر پی بردم.
آنچه در روبهروی خود دارید، دلنوشته و نالهی قلمی است كه گفتنیهای زیادی در رابطه با ظهور امام«رضواناللهتعالیعلیه» در زندگی خود و مردم كشورش دارد، ولی حتماً عذر بنده را میپذیرید كه گفتنِ آنچه جان و دل بدان رسیده ممكن نیست، ولی با اینهمه شما سعی كنید به بهانهی خواندن این نوشته، نانوشتهها را نیز بخوانید، نانوشتههایی كه پس از خواندن این سطور، از قلب خود میشنوید. چگونه میتوان شرایطی را توصیف کرد که با حاکمیت فرهنگ مدرنیته افقهای زندگی را از هر طرف تیره و تار نمود، شرایطی که همه در حال جانکندن بودیم، همهی تلاش من آن است که آن جانکندنها را توصیف کنم.