تربیت
Tarbiat.Org

انقلاب اسلامی، برون‌رفت از عالَم غربی
اصغر طاهرزاده

شروع فاجعه

سؤال: در حال حاضر که گرایش به مدرنیته و فرهنگ غرب، بین مردم گسترده است چگونه و با چه روش می‌توان تعارضِ آن فرهنگ را با فرهنگ شیعه روشن کرد؟
جواب: همان‌طور که عرض شد؛ اگر از یک طرف این معادله معلوم شود که ما از طریق فرهنگ تشیع و انقلاب اسلامی چه اهدافی را باید تعقیب ‌‌کنیم و از آن طریق در چه مسیر با برکتی قرار می‌گیریم و تصمیم به ایجاد تمدن اسلامی، هم‌اکنون ما را وارد چه اردوگاه عظیمی می‌کند و از طرف دیگر این نیز معلوم شود که فرهنگ مدرنیته چگونه همه‌ی هویت انسانی ما را می‌رباید، می‌توانیم به آینده امیدوار باشیم، وقتی انسان متوجه شد بزرگ‌تر از آن است که با یک زندگی معمولی و با روزمرّگی‌ها خود را تمام کند، به خود می‌آید و مسیر زندگی خود به سوی غرب‌زدگی را بازخوانی می‌کند.
باید از خود پرسید با نزدیک‌‌شدن به غرب، چه چیزهایی را از دست ‌دادیم و چه چیزهایی را به‌دست‌ آوردیم؟ متأسفانه ما هنوز نمی‌دانیم در این صدوپنجاه سالی که روح روشنفکری ما زندگی‌ها را به غرب نزدیک کرد چه چیزهایی را از دست ‌دادیم و چگونه از بستر زندگی طبیعی و بومی خود خارج شدیم و چگونه ریشه‌ی ما از خاکی که در آن ریشه دوانده بودیم، کنده شد. گذشته‌ی ما را طوری به ما معرفی کردند که گویا مردمی بودیم دورافتاده از تمدن که هزارسال به صورت وحشی و با انواع بیماری‌ها زندگی می‌کرده‌ایم. همه‌ی کار فرهنگ غربی آن است که گذشته‌ی انسان‌ها را از آن‌ها بگیرد، واقعاً وقتی در فرهنگ گذشته‌ی خود دقت می‌کنیم و نوع زندگی‌ای که تا قبل از قاجار با آن مأنوس بودیم را می‌شناسیم، قلب آدم به درد می‌آید که چگونه با روی‌آوردن به مدرنیته، همه‌ی آن زندگی را از دست دادیم. چیزهایی را از دست داده‌ایم که حتی در فرهنگ مدرنیته نمی‌توان آن‌ها را تعریف کرد، چون مستشرقین قبل از ما با نگاه غربی آن را تعریف کرده‌اند تا باز ما به تعریف واقعی زندگی گذشته آگاهی نیابیم و این همان معنی بی‌هویت‌کردن یک ملت است. در مباحث «تمدن‌زایی شیعه» سعی شده است تا حدّی این موضوع بازخوانی شود ولی تا چشم ما از حجاب فرهنگ مدرنیته پاک نشود، این بازخوانی به معنی واقعی‌اش صورت نمی‌گیرد. ما خودمان را به‌تمامه از دست ‌داده‌ایم. اما کدام «خود»؟ در مقاله‌ی «ای امام!» عرض ‌شدکه؛ «ای امام! دزدان که آمدند، می‌دانستند راز دیرپای بقای ما چیست و آن را از ما ربودند، و ما نیمی در خواب و نیمی در مرگ بودیم». مطلب را آن‌جا تعقیب ‌کنید. عرض بنده آن است که حدود دویست سال است که ما را از خودمان گرفته‌اند و به همین جهت آن طور که باید و شاید نمی‌توانیم جایگاه انقلاب اسلامی را که آمده است تا خودِ از دست رفته‌مان را به ما برگرداند، بفهمیم. البته غربیان فکر می‌کردند کار تمام است، ولی اگر تمام بود با طرح انقلاب اسلامی توسط حضرت امام خمینی(رض) رجوع مردم به انقلاب با چنین وسعتی واقع نمی‌شد. آری درست است که انقلاب اسلامی متذکر نوعی از زندگی است که برای مردمِ عادیِ عادت‌کرده به دویست سال از خود بیگانگی هنوز مبهم است، اما با این‌همه همین مردم با انقلاب اسلامی یک نوع احساس قرابت دارند که به راحتی هم نمی‌توانند از آن چشم برکنند و این همان سرمایه‌ی عظیمی است که شیعه در طول تاریخ خود همراه داشته است. از آن جایی که فرهنگ تشیع همواره کنار ما بوده تا حدّی فاجعه‌ی نزدیکی به غرب را احساس کرده ایم و دلمان بهانه‌ی خانه‌ی علی(ع) را گرفته است. در برهه‌هایی از تاریخ آنچنان فرهنگ غربی ذهن و دل جامعه را پر کرده بود که هیچ کس به ماوراء زندگی غربی فکر نمی‌کرد، مگر می‌شد چنین بحث‌هایی بکنی که «ما می‌خواهیم به نوعی از زندگی برسیم غیر از آنچه که غرب به آن رسیده است؟»، بلافاصله به شما تهمت ‌می‌زدند که: این آدم مرتجع است، از زمانه عقب ‌مانده و واپس‌گراست! در حالی که امروز درست برعکس شده، بلندترین حرف‌ها، حرف‌هایی است که در صدد است راهکارهای عبور از مدرنیته را طراحی کند.