تربیت
Tarbiat.Org

انقلاب اسلامی، برون‌رفت از عالَم غربی
اصغر طاهرزاده

خودی‌ها و غیر خودی‌ها

باید وضع موجود انقلاب را بازخوانی کنیم و جایگاه آن را نسبت به هدف توحیدی‌اش بسنجیم، تا اولاً: معنی ریزش‌های افراد را در آن به درستی درک کنیم. ثانیاً: جایگاه مشکلات را در غفلت از روح توحیدی و غرب‌زدگی پنهان خودمان بشناسیم. رهبر معظم انقلاب«حفظه‌الله‌تعالی» در همین رابطه موضوع خودی و غیر خودی را نسبت به انقلاب تبیین کردند تا بفهمیم ریشه‌ی مشکلات پیش آمده توسط غیر خودی‌ها است یا به جهت انقلاب. فرمودند:
«خودی آن است که دلش برای اسلام می‏تپد؛ دلش برای انقلاب می‏تپد؛ به امام ارادت دارد؛ برای مردم به صورت حقیقی - نه ادّعایی- احترام قائل است. غیر خودی کیست؟ غیر خودی کسی است که دستورش را از بیگانه می‏گیرد؛ دلش برای بیگانه می‏تپد؛ دلش برای برگشتن امریکا می‏تپد. غیر خودی آن کسی است که از اوایل انقلاب در فکر ایجاد رابطه‌ی دوستانه با امریکا بود. به امام اهانت می‏کرد؛ اما برای امریکا اظهار علاقه می‏نمود! کسی به امام اهانت می‏کرد، ناراحت نمی‏شد؛ اما اگر کسی به دشمنان بیرون از مرز یا همدستان آن‌ها اهانت می‏کرد، ناراحت می‏شد! این‌ها غریبه‏اند».(16)
یکی از جبهه‌هایی که خود را در زیر پوست انقلاب جا داد ولی با روح انقلاب هماهنگی نداشت و تاکنون موجب مشکلاتی برای انقلاب شده ‌است و یا در آینده می‌شود، حجّتیه‌ای‌ها بودند که در عین ظاهر مذهبی، به جهت روح غرب‌زدگیِ پنهان‌شان و اشرافیتی که با خود داشتند، از اول مقابل انقلاب ایستادند، این‌ها مذهب را امری فردی می‌دانستند و نسبت به حاکمیت احکام الهی حساس نبودند و این عدم حساسیت را زیر پوشش آن که باید حضرت صاحب‌الامر(عج) بیایند و عدالت را برقرار کنند، توجیه می‌کردند، عملاً برایشان مهم نبود شاه حاکم بر سرنوشت جامعه باشد یا نباشد، معتقد بودند اسلام یعنی این که من کراواتم را بزنم، بهترین زندگی‌ را داشته باشم، اروپا هم بروم، نماز هم بخوانم. به قول خودشان؛ «ما در زمان طاغوت نماز می‌خواندیم، در زمان یاقوت هم نماز می‌خوانیم، برای ما فرقی نکرده‌است!» این جریان، چیزی به نام حضور تاریخی غدیر را نمی‌فهمد، غدیر را بیشتر وسیله‌ی اختلاف بین شیعه و سنی کرده ‌است. امام خمینی(رض) در رابطه با آن‌ها می‌فرمایند: «دیروز حجتیه‌ای‌ها مبارزه را حرام کرده بودند... ولایتی‌های دیروز که در سکوت و تحجر خود آبروی اسلام و مسلمین را ریخته‌اند و در عمل پشت پیامبر و اهل البیت عصمت و طهارت را شکسته‌اند و عنوان «ولایت» برایشان جز تکسّب و تعیش نبوده است، امروز خود را بانی و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را می‌خورند»(17) می‌فرمایند: این‌ها «ولایت» را وسیله‌ی تکسّب و تعیّش کرده‌اند. یعنی زیر پوشش این واژه‌ها دکان باز کرده‌اند تا به زندگی دنیایی خود رونق دهند، وگرنه مگر ولایت امیرالمؤمنین(ع) در زمان غیبت جز از طریق ولایت فقیه می‌تواند در جامعه جاری باشد؟
از جمله جریان‌هایی که به ظاهر در کنار انقلاب بودند ولی با هدف اصلی انقلاب که حاکمیت حکم خدا و نظر به توحید ربوبی بود، مخالفت داشتند، «ملی- مذهبی‌ها» بودند که تحت عنوان نهضت آزادی توسط آقای مهندس بازرگان پایه‌گذاری شد. این‌ها نمونه‌ی روشن سکولاریسم هستند، می‌گفتند اسلام باید مثل مسیحیت جامعه را تغذیه کند، ولی قیصر در جای خود و پاپ در جای خود. اینان عموماً تحصیل‌کرده‌ی اروپا بودند و تحت تأثیر جریان‌های مسیحی آن‌جا قرار داشتند، ولی اسلام را مذهب خود قرار داده بودند. این‌ها معتقدند اسلام خوب است، بهترین دین هم هست، ولی حکومت باید به‌روش مدرن و بر مبنای فرهنگ مدرنیته اداره شود. در زمان شاه هم می‌گفتند: شاه فقط سلطنت کند، ولی حکومت ‌نکند، اداره‌ی کشور هم براساس قواعد فرهنگ مدرنیته و به همان روش سکولار به عهده‌ی روشنفکرها باشد. در امور فردی همه را دعوت به مذهب می‌کردند، درباره‌ی قرآن بحث می‌نمودند ولی اصول غربی را به عنوان کامل‌ترین روش زندگی پذیرفته بودند و هم اکنون هم در عین انتقاد به بعضی از کارهای آمریکا، با آن‌ها رابطه‌ی خوبی دارند. چنانچه ملاحظه می‌فرمائید در نگاه این‌ها هدفی تحت عنوان این که تمام روابط اجتماعی باید نمایش جمال نور پروردگار باشد و حق با تمام جَلَواتش در صحنه‌ی آموزشی و اقتصادی و سیاسی در صحنه باشد، اصلاً مطرح نیست، تا شما بخواهید حقیقتِ «اَیْنَما تُوَلّوا، فَثَمَّ وَجْهُ الله»؛(18) - بر هر طرف نظر کنید خدا را می‌نگرید- را در نظام تصمیم‌گیری افراد به تماشا بنشینید.
جریان سومی که سابقه‌ی مبارزه با نظام شاهنشاهی را داشتند ولی از همان ابتدا و خیلی صریح با انقلاب مقابله کردند جریان روشنفکری لائیک بود. حرف این‌ها این بود که شاه، مرتجع است و نمی‌تواند ما را به تمدنِ شکوفای غرب برساند. پس باید شاه را عزل ‌کنیم تا خودمان بهتر از شاه جامعه را به مدرنیته برسانیم. چنانچه ملاحظه می‌فرمائید، تمام مقصد و مقصود جریان روشنفکری لائیک، غرب است و از جهاتی با دو طرز تفکر قبلی وجه اشتراک دارد، لذا هرسه گروه فوق‌الذکر با انقلاب اسلامی به معنی واقعی آن مخالف‌اند و در این که باید ارزش‌های غربی در مناسبات اجتماعی و اقتصادی و آموزشی جامعه حاکم باشد، متفق‌اند. به همین جهت هم در نقطه‌های عطفِ مقابله با نظام اسلامی، با همدیگر کنار آمده‌اند، و افرادشان در گروه‌های یکدیگر رفت و آمد دارند. این جریان اعتقاد دارد کشورهای مترقّی، دین را از نظام اجتماعی‌شان کنار گذاشتند که مترقی شدند، ما هم اگر می‌خواهیم مترقی باشیم باید دین را کنار بگذاریم و جامعه‌مان را با عقل بشری اداره ‌کنیم.
جریان چهارمی نیز در انقلاب هست که می‌توان تحت عنوان «سکولاریسم پنهان» از آن نام برد، این جریان در عین این که انقلاب اسلامی را قبول دارد و معتقد است باید تربیت اسلامی در صحنه باشد و ولایت فقیه در جامعه نقش داشته باشد ولی در عمل به جای تأکید بر عدالت و معنویت، به امید پیشرفت کشور با الگوی غربی، به اقتصادِ سکولار تن می‌دهد و اشرافیت اقتصادی و طبقه ممتاز بروکرات را قبول می‌کند، لذا برای رسیدن به پیشرفت به معنی غربی آن، نفوذ سرمایه‌داری لیبرال و فرهنگ غربی و خرده بورژوازی و اشرافیت مدرن را در ساختارهای انقلاب می‌پذیرد و پیشرفت به سبک غرب را تا آن‌جا برای نظام اسلامی ضروری می‌داند که تصور می‌کند هر جریانی که بخواهد ما را از آن پیشرفت عقب بیندازد مخالف انقلاب است. مخالفت سران دولت‌های سازندگی و اصلاح‌طلب با دولت بعدی در درون چنین تعریفی قرار می‌گیرد. با همین دیدگاه آقای میرحسین‌ موسوی در زمان نامزدی خود برای دولت دهم گفت: در زمان دولت‌های سازندگی و اصلاحات احساس خطر نمی‌کردم، ولی با آمدن دولت نهم و ادامه‌ی آن، برای انقلاب احساس خطر می‌کنم.