تربیت
Tarbiat.Org

اصول کافی جلد 2
ابی‏جعفر محمد بن یعقوب کلینی مشهور به شیخ کلینی

زندگانى ابو عبدالله جعفر بن محمد علیه‏السلام‏

بَابُ مَوْلِدِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَر بْنِ مُحَمَّدْ ع
وُلْدِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِینَ وَ مَضَى فِی شَوَّالٍ مِنْ سَنَةِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ وَ لَهُ خَمْسٌ وَ سِتُّونَ سَنَةً وَ دُفِنَ بِالْبَقِیعِ فِی الْقَبْرِ الَّذِی دُفِنَ فِیهِ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ع وَ أُمُّهُ أُمُّ فَرْوَةَ بِنْتُ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَكْرٍ وَ أُمُّهَا أَسْمَاءُ بِنْتُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی بَكْرٍ
1- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِی وَهْبُ بْنُ حَفْصٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَرِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ وَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَكْرٍ وَ أَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِیُّ مِنْ ثِقَاتِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ وَ كَانَتْ أُمِّی مِمَّنْ آمَنَتْ وَ اتَّقَتْ وَ أَحْسَنَتْ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ قَالَ وَ قَالَتْ أُمِّی قَالَ أَبِی یَا أُمَّ فَرْوَةَ إِنِّی لَأَدْعُو اللَّهَ لِمُذْنِبِی شِیعَتِنَا فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ أَلْفَ مَرَّةٍ لِأَنَّا نَحْنُ فِیمَا یَنُوبُنَا مِنَ الرَّزَایَا نَصْبِرُ عَلَى مَا نَعْلَمُ مِنَ الثَّوَابِ وَ هُمْ یَصْبِرُونَ عَلَى مَا لَا یَعْلَمُونَ‏
@@اصول كافى جلد 2 صفحه 377 روایت 1@*@
ترجمه:
امام صادق علیه‏السلام در سال 83 متولد شد و در ماه شوال سال 148 در گذشت و 65 سال داشت و در قبرستان بقیع كه پدرش و جدش و حسن بن على علیهم السلام مدفون بودند. بخاك سپرده شد، مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است و مادر ام فروه اسماء دختر عبدالرحمن بن ابى بكر است.
امام صادق علیه‏السلام فرمود: سعید بن مسیب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابو خالد كابلى از موثقین اصحاب على بن الحسین علیهماالسلام بودند، و مادر من (دختر همین قاسم) با ایمان و تقوى و نیكوكار بود و خدا هم نیكوكاران را دوست دارد.
مادرم گفت كه پدرم باو فرمود: اى ام فروه! من در هر شبانه روز هزار بار براى گنهكاران از شیعیانم خدا را مى‏خواهم (و آمرزش مى‏خواهم) زیرا ما با دانائى بثواب و پاداش بر مصیباتى كه بما وارد مى‏شود صبر مى‏كنیم ولى آنها بر آنچه نمى‏دانند صبر مى‏كنند.
شرح :
یعنى ما مى‏دانیم و یقین داریم كه بلاها و مصیباتى كه بر ما وارد مى‏شود در برابر چشم خداست و او از همه آنها آگاه و مطلع است و دقیقاً بحساب آنها رسیدگى مى‏كند و انتقام ما را مى‏گیرد و پاداش بزرگ ما را عنایت مى‏كند، از این رو سیدالشهدا حسین بن على علیه‏السلام چون در روز عاشورا كودك شیر خوارش را هدف تیر ساختند، فرمود: هون مانزل بى‏انه بعین الله یعنى هر مصیبتى كه بر من مى‏رسد، چون خدا آن را مى‏بیند، تحملش برایم سبك و آسان است، ولى شیعیان و دوستان ما كه این بصیرت و دانش را ندارند، صبر كردن آنها بر شدائد و بلاها سخت و دشوار است، چنانكه حجامت و عمل جراحى براى مرد عاقل و فهمیده آسانتر و گواراتر است تا براى كودك غافل و نادان.
از این رو ممكن است شیعیان گاهى در مصیبات جزع و بیتابى كنند و سختى بر خلاف رضاى خدا گویند، و گناهى بر آنها نوشته شود، لذا امام باقر علیه‏السلام براى آنها از خدا آمرزش مى‏طلبد و یا آمرزش آنحضرت تنها از نظر احترام بآنهاست، بجهت مقام و درجه‏اى كه در این شكیبائى نزد خدا پیدا مى‏كنند. و نظیر این مضمون روایت 1706 این كتابست كه در جلد سوم در باب صبر انشاءالله تعالى بیان مى‏شود.
2- بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ وَجَّهَ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ زَیْدٍ وَ هُوَ وَالِیهِ عَلَى الْحَرَمَیْنِ أَنْ أَحْرِقْ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ دَارَهُ فَأَلْقَى النَّارَ فِی دَارِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ فَأَخَذَتِ النَّارُ فِی الْبَابِ وَ الدِّهْلِیزِ فَخَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَتَخَطَّى النَّارَ وَ یَمْشِی فِیهَا وَ یَقُولُ أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ ع‏
@@اصول كافى جلد 2 صفحه 378 روایت 2@*@
ترجمه:
مفضل بن عمر گوید: ابو جعفر منصور (خلیفه عباسى) بحسن بن زید كه از طرف او والى مكه و مدینه بود، پیغام داد كه: خانه جعفر بن محمد را بسوزان، او بخانه امام آتش افكند و بدر خانه و راه‏رو سرایت كرد، امام صادق علیه‏السلام بیرون آمد و در میان آتش گام برداشته راه مى‏رفت و مى‏فرمود: منم پسر أعراق الثرى منم پسر ابراهیم خلیل اللّه (كه آتش نمرود بر او سرد و سلامت گشت).
شرح :
أعراق الثرى بمعنى ریشه‏هاى در زمین است و آن لقب اسماعیل پیغمبر است و شاید جهتش این است كه اولاد اسماعیل مانند رگ و ریشه در اطراف زمین پراكنده شدند و افتخار امام صادق علیه‏السلام باو از این نظر است كه او فرزند شریف و گرامى جناب ابراهیم است.
3- الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ رُفَیْدٍ مَوْلَى یَزِیدَ بْنِ عَمْرِو بْنِ هُبَیْرَةَ قَالَ سَخِطَ عَلَیَّ ابْنُ هُبَیْرَةَ وَ حَلَفَ عَلَیَّ لَیَقْتُلُنِی فَهَرَبْتُ مِنْهُ وَ عُذْتُ بِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَعْلَمْتُهُ خَبَرِی فَقَالَ لِیَ انْصَرِفْ وَ أَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ إِنِّی قَدْ آجَرْتُ عَلَیْكَ مَوْلَاكَ رُفَیْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ شَامِیٌّ خَبِیثُ الرَّأْیِ فَقَالَ اذْهَبْ إِلَیْهِ كَمَا أَقُولُ لَكَ فَأَقْبَلْتُ فَلَمَّا كُنْتُ فِی بَعْضِ الْبَوَادِی اسْتَقْبَلَنِی أَعْرَابِیٌّ فَقَالَ أَیْنَ تَذْهَبُ إِنِّی أَرَى وَجْهَ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِی أَخْرِجْ یَدَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ یَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِی أَبْرِزْ رِجْلَكَ فَأَبْرَزْتُ رِجْلِی فَقَالَ رِجْلُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِی أَبْرِزْ جَسَدَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ جَسَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِی أَخْرِجْ لِسَانَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ لِیَ امْضِ فَلَا بَأْسَ عَلَیْكَ فَإِنَّ فِی لِسَانِكَ رِسَالَةً لَوْ أَتَیْتَ بِهَا الْجِبَالَ الرَّوَاسِیَ لَانْقَادَتْ لَكَ قَالَ فَجِئْتُ حَتَّى وَقَفْتُ عَلَى بَابِ ابْنِ هُبَیْرَةَ فَاسْتَأْذَنْتُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ قَالَ أَتَتْكَ بِحَائِنٍ رِجْلَاهُ یَا غُلَامُ النَّطْعَ وَ السَّیْفَ ثُمَّ أَمَرَ بِی فَكُتِّفْتُ وَ شُدَّ رَأْسِی وَ قَامَ عَلَیَّ السَّیَّافُ لِیَضْرِبَ عُنُقِی فَقُلْتُ أَیُّهَا الْأَمِیرُ لَمْ تَظْفَرْ بِی عَنْوَةً وَ إِنَّمَا جِئْتُكَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِی وَ هَاهُنَا أَمْرٌ أَذْكُرُهُ لَكَ ثُمَّ أَنْتَ وَ شَأْنَكَ فَقَالَ قُلْ فَقُلْتُ أَخْلِنِی فَأَمَرَ مَنْ حَضَرَ فَخَرَجُوا فَقُلْتُ لَهُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ یُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَكَ قَدْ آجَرْتُ عَلَیْكَ مَوْلَاكَ رُفَیْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ هَذِهِ الْمَقَالَةَ وَ أَقْرَأَنِی السَّلَامَ فَحَلَفْتُ لَهُ فَرَدَّهَا عَلَیَّ ثَلَاثاً ثُمَّ حَلَّ أَكْتَافِی ثُمَّ قَالَ لَا یُقْنِعُنِی مِنْكَ حَتَّى تَفْعَلَ بِی مَا فَعَلْتُ بِكَ قُلْتُ مَا تَنْطَلِقُ یَدِی بِذَاكَ وَ لَا تَطِیبُ بِهِ نَفْسِی فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا یُقْنِعُنِی إِلَّا ذَاكَ فَفَعَلْتُ بِهِ كَمَا فَعَلَ بِی وَ أَطْلَقْتُهُ فَنَاوَلَنِی خَاتَمَهُ وَ قَالَ أُمُورِی فِی یَدِكَ فَدَبِّرْ فِیهَا مَا شِئْتَ‏
@@اصول كافى جلد 2 صفحه 379 روایت 3@*@
ترجمه:
رفید غلام یزیدبن عمروبن هبیره گوید: ابن هبیره بر من غضب كرد و قسم خورد كه مرا بكشد من از او گریختم و بامام صادق علیه‏السلام پناهنده شدم و گزارش خود را به حضرت بیان كردم، امام به من فرمود: برو او را از جانب من سلام برسان و به او بگو: من غلامت رفید را پناه دادم، با خشم خود به او آسیبى مرسان، به حضرت عرض كردم: قربانت گردم او اهل شامست و عقیده پلید دارد، فرمود: چنانكه بتو مى‏گویم نزدش برو، من راه را در پیش گرفتم: چون به بیابانى رسیدم، مرد عربى به من رو آورد و گفت كجا مى‏روى؟ من چهره مردى كه كشته شود در تو مى‏بینم، آنگاه گفت: دستت را بیرون كن، چون بیرون كردم، گفت: دست مردى است كه كشته مى‏شود، سپس گفت: پایت را نشان ده، چون نشان دادم، گفت پاى مردى است كه كشته مى‏شود، باز گفت: تنت را ببینم، چون تنم را دید، گفت: تن مردى است كه كشته شود آنگاه گفت: زبانت را بیرون كن، چون بیرون آوردم، گفت: برو كه باكى بر تو نیست، زیرا در زبان تو پیغامى است كه اگر آن را بكوههاى استوار رسانى، مطیع تو شوند.
پس بیامدم تا در خانه ابن هبیره رسیدم، اجازه خواستم، چون وارد شدم: گفت: خیانتكار با پاى خود نزد تو آمد. غلام! زود سفره چرمى و شمشیر را بیاور، و دستور داد شانه و سر مرا بستند و جلاد بالاى سرم ایستاد تا گردنم بزند.
من گفتم: اى امیر! تو كه با جبر و زور، بر من دست نیافتى، بلكه با پاى خود پیش تو آمدم، من پیغامى دارم كه مى‏خواهم بتو باز گویم، سپس خود دانى، گفت بگو: گفتم مجلس را خلوت كن، او بحاضرین دستور داد بیرون رفتند، گفتم: جعفر بن محمد بتو سلام مى‏رساند و مى‏گوید: من غلامت رفید را پناه دادم، با خشم خود به او آسیبى مرسان، گفت: ترا بخدا جعفر بن محمد بتو چنین گفت و به من سلام رسانید؟!! من برایش قسم خوردم، او تا سه بار سخنش را تكرار كرد.
سپس شانه‏هاى مرا باز كرد و گفت، من باین قناعت نمى‏كنم و از تو خرسند نمى‏شوم، جز اینكه همان كار كه با تو كردم با من بكنى، گفتم: دست من باین كار دراز نمى‏شود و بخود اجازه نمى‏دهم، گفت: بخدا كه من جز بآن قانع نشوم، پس من هم چنانكه بسرم آورد، بسرش آوردم، و بازش كردم، او مهر خود را به من داد و گفت: تو اختیاردار كارهاى من هستى، هر گونه خواهى رفتار كن.
4- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنِ الْخَیْبَرِیِّ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ وَ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ أَبِی سَلَمَةَ السَّرَّاجِ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ قَالُوا كُنَّا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ عِنْدَنَا خَزَائِنُ الْأَرْضِ وَ مَفَاتِیحُهَا وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ بِإِحْدَى رِجْلَیَّ أَخْرِجِی مَا فِیكِ مِنَ الذَّهَبِ لَأَخْرَجَتْ قَالَ ثُمَّ قَالَ بِإِحْدَى رِجْلَیْهِ فَخَطَّهَا فِی الْأَرْضِ خَطّاً فَانْفَرَجَتِ الْأَرْضُ ثُمَّ قَالَ بِیَدِهِ فَأَخْرَجَ سَبِیكَةَ ذَهَبٍ قَدْرَ شِبْرٍ ثُمَّ قَالَ انْظُرُوا حَسَناً فَنَظَرْنَا فَإِذَا سَبَائِكُ كَثِیرَةٌ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ یَتَلَأْلَأُ فَقَالَ لَهُ بَعْضُنَا جُعِلْتُ فِدَاكَ أُعْطِیتُمْ مَا أُعْطِیتُمْ وَ شِیعَتُكُمْ مُحْتَاجُونَ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ سَیَجْمَعُ لَنَا وَ لِشِیعَتِنَا الدُّنْیَا وَ الْ‏آخِرَةَ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ وَ یُدْخِلُ عَدُوَّنَا الْجَحِیمَ‏
@@اصول كافى جلد 2 صفحه 380 روایت 4@*@
ترجمه:
یونس بن ظبیان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج و حسین بن ثویر بن ابى فاخته نزد امام صادق علیه‏السلام بودند، حضرت فرمود: خزانه‏هاى زمین و كلیدهایش نزد ماست، اگر من بخواهم با یك پایم بزمین اشاره كنم و بگویم هر چه طلا دارى بیرون بیار بیرون آورد. آنگاه با یك پایش اشاره كرد و روى زمین خطى كشید زمین شكافته شد، سپس با دست اشاره كرد و شمش طلائى باندازه یكوجب بیرون آورد و فرمود خوب بنگرید، چون نگاه كردیم، شمشهاى بسیارى روى هم دیدیم كه مى‏درخشید، یكى از ما به حضرت عرض كرد: قربانت، بشما چه چیزها عطا شده؟ در صورتى كه شیعیانتان محتاجند؟!! فرمود: همانا خدا دنیا و آخرت را براى ما و شیعیان ما جمع كند و آنها را ببهشت پر نعمت در آورد، و دشمن ما را بدوزخ برد.
5- الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ كَانَ لِی جَارٌ یَتَّبِعُ السُّلْطَانَ فَأَصَابَ مَالًا فَأَعَدَّ قِیَاناً وَ كَانَ یَجْمَعُ الْجَمِیعَ إِلَیْهِ وَ یَشْرَبُ الْمُسْكِرَ وَ یُؤْذِینِی فَشَكَوْتُهُ إِلَى نَفْسِهِ غَیْرَ مَرَّةٍ فَلَمْ یَنْتَهِ فَلَمَّا أَنْ أَلْحَحْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ لِی یَا هَذَا أَنَا رَجُلٌ مُبْتَلًى وَ أَنْتَ رَجُلٌ مُعَافًى فَلَوْ عَرَضْتَنِی لِصَاحِبِكَ رَجَوْتُ أَنْ یُنْقِذَنِیَ اللَّهُ بِكَ فَوَقَعَ ذَلِكَ لَهُ فِی قَلْبِی فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع ذَكَرْتُ لَهُ حَالَهُ فَقَالَ لِی إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْكُوفَةِ سَیَأْتِیكَ فَقُلْ لَهُ یَقُولُ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ دَعْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ وَ أَضْمَنَ لَكَ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى الْكُوفَةِ أَتَانِی فِیمَنْ أَتَى فَاحْتَبَسْتُهُ عِنْدِی حَتَّى خَلَا مَنْزِلِی ثُمَّ قُلْتُ لَهُ یَا هَذَا إِنِّی ذَكَرْتُكَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع فَقَالَ لِی إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْكُوفَةِ سَیَأْتِیكَ فَقُلْ لَهُ یَقُولُ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ دَعْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ وَ أَضْمَنَ لَكَ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ قَالَ فَبَكَى ثُمَّ قَالَ لِیَ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ لَكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ هَذَا قَالَ فَحَلَفْتُ لَهُ أَنَّهُ قَدْ قَالَ لِی مَا قُلْتُ فَقَالَ لِی حَسْبُكَ وَ مَضَى فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَیَّامٍ بَعَثَ إِلَیَّ فَدَعَانِی وَ إِذَا هُوَ خَلْفَ دَارِهِ عُرْیَانٌ فَقَالَ لِی یَا أَبَا بَصِیرٍ لَا وَ اللَّهِ مَا بَقِیَ فِی مَنْزِلِی شَیْ‏ءٌ إِلَّا وَ قَدْ أَخْرَجْتُهُ وَ أَنَا كَمَا تَرَى قَالَ فَمَضَیْتُ إِلَى إِخْوَانِنَا فَجَمَعْتُ لَهُ مَا كَسَوْتُهُ بِهِ ثُمَّ لَمْ تَأْتِ عَلَیْهِ أَیَّامٌ یَسِیرَةٌ حَتَّى بَعَثَ إِلَیَّ أَنِّی عَلِیلٌ فَأْتِنِی فَجَعَلْتُ أَخْتَلِفُ إِلَیْهِ وَ أُعَالِجُهُ حَتَّى نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ فَكُنْتُ عِنْدَهُ جَالِساً وَ هُوَ یَجُودُ بِنَفْسِهِ فَغُشِیَ عَلَیْهِ غَشْیَةً ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ لِی یَا أَبَا بَصِیرٍ قَدْ وَفَى صَاحِبُكَ لَنَا ثُمَّ قُبِضَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَلَمَّا حَجَجْتُ أَتَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَلَمَّا دَخَلْتُ قَالَ لِیَ ابْتِدَاءً مِنْ دَاخِلِ الْبَیْتِ وَ إِحْدَى رِجْلَیَّ فِی الصَّحْنِ وَ الْأُخْرَى فِی دِهْلِیزِ دَارِهِ یَا أَبَا بَصِیرٍ قَدْ وَفَیْنَا لِصَاحِبِكَ‏
@@اصول كافى جلد 2 صفحه 381 روایت 5@*@
ترجمه:
ابو بصیر گوید: من همسایه‏اى داشتم كه پیر و سلطانى بود و (از راه رشوه و غصب و حرام) مالى بدست آورده بود، مجلسى براى زنان آوازه خوان آماده مى‏ساخت و همگى نزدش انجمن مى‏كردند، خودش هم مى‏نوشید. من بارها بخودش شكایت بردم و گله كردم، ولى او دست برنداشت، چون پافشارى زیاد كردم، به من گفت: من مردى گرفتارم و تو مردى هستى بركنار و یا عافیت، اگر حال مرا بصاحبت (امام صادق علیه‏السلام) عرضه كنى، امیدوارم خدا مرا هم بوسیله تو نجات بخشد، گفتار او در دلم تأثیر كرد، چون خدمت امام صادق علیه‏السلام رسیدم، حال او را بیان كردم، حضرت به من فرمود: چون بكوفه باز گردى، نزد تو آید به او بگو جعفر بن محمد گوید: تو آنچه را بر سرش هستى واگذار، من بهشت را از خدا براى او ضمانت مى‏كنم.
چون بكوفه باز گشتم، او و دیگران نزد من آمدند، من او را نزد خود نگاه داشتم تا منزل خلوت شد آنگاه به او گفتم: اى مرد من حال ترا به حضرت ابى‏عبداللّه، جعفر بن محمد، امام صادق علیه‏السلام عرض كردم به من فرمود: چون بكوفه باز گشتى نزد تو آید، به او بگو جعفربن محمد مى‏گوید: آنچه را بر سرش هستى واگذار، من بهشت را از خدا براى تو ضمانت مى‏كنم، او گریست و گفت: ترا بخدا امام صادق علیه‏السلام بتو چنین گفت؟ من سوگند یاد كردم كه او به من چنین گفت، گفت ترا بس است (یعنى همین اندازه بر عهده تو بود و باقى بر عهده من) سپس برفت و بعد از چند روز نزد من فرستاد و مرا بخواست، چون برفتم دیدم پشت در خانه خود برهنه نشسته است، به من گفت: ابا بصیر! هر چه در منزل داشتم بیرون كردم (بصاحبانش رسانیدم و در راه خدا دادم حتى لباسهایم را) و اكنون چنانم كه مى‏بینى.
ابو بصیر گوید: من نزد دوستانم رفتم و پوشاكى برایش گرد آوردم، چند روز دیگر گذشت، دنبالم فرستاد كه من بیمارم، نزد من بیا، من نزدش رفتم و براى معالجه او در رفت و آمد بودم تا مرگش فرا رسید، براى ما وفا كرد (امام صادق علیه‏السلام بضمانت خود وفا كرد) و سپس در گذشت رحمت خدا بر او باد.
چون حج گزاردم نزد امام صادق علیه‏السلام رسیدم و اجازه خواستم، چون خدمتش رفتم، هنوز یك پایم در صحن خانه و یك پایم در راه‏رو بود كه از داخل اتاق بى‏آنكه چیزى بگویم، فرمود: اى ابا بصیر اما براى رفیقت وفا كردیم.
6- أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ قَالَ قَالَ لِی أَ تَدْرِی مَا كَانَ سَبَبُ دُخُولِنَا فِی هَذَا الْأَمْرِ وَ مَعْرِفَتِنَا بِهِ وَ مَا كَانَ عِنْدَنَا مِنْهُ ذِكْرٌ وَ لَا مَعْرِفَةُ شَیْ‏ءٍ مِمَّا عِنْدَ النَّاسِ قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا ذَاكَ قَالَ إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ یَعْنِی أَبَا الدَّوَانِیقِ قَالَ لِأَبِی مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ یَا مُحَمَّدُ ابْغِ لِی رَجُلًا لَهُ عَقْلٌ یُؤَدِّی عَنِّی فَقَالَ لَهُ أَبِی قَدْ أَصَبْتُهُ لَكَ هَذَا فُلَانُ بْنُ مُهَاجِرٍ خَالِی قَالَ فَأْتِنِی بِهِ قَالَ فَأَتَیْتُهُ بِخَالِی فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ یَا ابْنَ مُهَاجِرٍ خُذْ هَذَا الْمَالَ وَ أْتِ الْمَدِینَةَ وَ أْتِ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ وَ عِدَّةً مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ فِیهِمْ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ فَقُلْ لَهُمْ إِنِّی رَجُلٌ غَرِیبٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ وَ بِهَا شِیعَةٌ مِنْ شِیعَتِكُمْ وَجَّهُوا إِلَیْكُمْ بِهَذَا الْمَالِ وَ ادْفَعْ إِلَى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى شَرْطِ كَذَا وَ كَذَا فَإِذَا قَبَضُوا الْمَالَ فَقُلْ إِنِّی رَسُولٌ وَ أُحِبُّ أَنْ یَكُونَ مَعِی خُطُوطُكُمْ بِقَبْضِكُمْ مَا قَبَضْتُمْ فَأَخَذَ الْمَالَ وَ أَتَى الْمَدِینَةَ فَرَجَعَ إِلَى أَبِی الدَّوَانِیقِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ عِنْدَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو الدَّوَانِیقِ مَا وَرَاءَكَ قَالَ أَتَیْتُ الْقَوْمَ وَ هَذِهِ خُطُوطُهُمْ بِقَبْضِهِمُ الْمَالَ خَلَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَإِنِّی أَتَیْتُهُ وَ هُوَ یُصَلِّی فِی مَسْجِدِ الرَّسُولِ ص فَجَلَسْتُ خَلْفَهُ وَ قُلْتُ حَتَّى یَنْصَرِفَ فَأَذْكُرَ لَهُ مَا ذَكَرْتُ لِأَصْحَابِهِ فَعَجَّلَ وَ انْصَرَفَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ یَا هَذَا اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَغُرَّ أَهْلَ بَیْتِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّهُمْ قَرِیبُو الْعَهْدِ بِدَوْلَةِ بَنِی مَرْوَانَ وَ كُلُّهُمْ مُحْتَاجٌ فَقُلْتُ وَ مَا ذَاكَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَالَ فَأَدْنَى رَأْسَهُ مِنِّی وَ أَخْبَرَنِی بِجَمِیعِ مَا جَرَى بَیْنِی وَ بَیْنَكَ حَتَّى كَأَنَّهُ كَانَ ثَالِثَنَا قَالَ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ یَا ابْنَ مُهَاجِرٍ اعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ نُبُوَّةٍ إِلَّا وَ فِیهِ مُحَدَّثٌ وَ إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ مُحَدَّثُنَا الْیَوْمَ وَ كَانَتْ هَذِهِ الدَّلَالَةُ سَبَبَ قَوْلِنَا بِهَذِهِ الْمَقَالَةِ
@@اصول كافى جلد 2 صفحه 381 روایت 6@*@
ترجمه:
صفوان بن یحیى گوید: جعفر بن محمد بن اشعث به من گفت: مى‏دانى سبب وارد شدن ما در مذهب تشیع و شناسائى ما بآن چه بود، با آنكه نزد ما هیچ یادى از آن نبود و بآنچه مردم (شیعیان) داشتند، ما معرفت نداشتیم؟ گفتم: داستانش چیست؟ گفت: ابو جعفر ابوالدوانیق (یعنى منصور دوانیقى دومین خلیفه عباسى ودانق یكدانگ درهم است كه تقریباً یك پشیز مى‏شود و آن لقب را مردم از نظر خست و بخلش به او دادند، زیرا براى كندن نهر كوفه از مردم سرى یكدانق گرفت) بپدرم ابو محمد بن اشعث گفت: اى محمد! مردى خردمند برایم بجو كه بتواند از جانب من پرداخت كند. پدرم گفت: او رابرایت یافته‏ام او فلان شخص پسر مهاجر است كه دائى من است، گفت: نزد منش بیاور، من دائیم را نزد او بردم، ابو جعفر به او گفت: اى پسر مهاجر! این پول را بگیر و بمدینه بر، نزد عبداللّه بن حسن بن حسن و جماعتى از خاندانش كه جعفر بن محمد همه میان آنهاست، و بآنها بگو: من مردى غریب و از اهل خراسانم كه گروهى از شیعیان شما در آنجایند و این پول را براى شما فرستاده‏اند، و به هر یك از آنها پول بده و چنین و چنان شرط كن (یعنى بگو بشرط اینكه بر خلیفه بشورید و قیام كنید، ما پشتیبان شما هستیم و نظیر این سخنان) چون پولها را گرفتند، بگو من فرستاده و پیغام آورم، دوست دارم رسیدى از دستخط شما داشته باشم.
پسر مهاجر پولها را گرفت و بمدینه رفت، سپس نزد ابوالدوانیق باز گشت، محمد بن اشعث هم نزد او بود خلیفه گفت: چه خبر آوردى؟ گفت: نزد آنها رفتم (و پولها را پرداختم) این رسیدهائى است كه بخط خودشان نوشته‏اند، غیر از جعفر بن محمد كه من نزدش رفتم، او در مسجد پیغمبر صلى للّه علیه و آله نماز مى‏گزارد پشت سرش نشستم و گفتم هستم تا نمازش را تمام كند، آنگاه آنچه باصحابش گفتم، به او باز خواهم گفت، او شتاب كرد و نمازش را بپایان رسانید و متوجه من شد و فرمود: اى مرد! از خدا پروا كن و اهل بیت محمد را مفریب كه آنها بدولت بنى مروان سابقه نزدیكى دارند و (چون از آنها ستم بسیار دیده‏اند) همگى محتاج و نیازمندند (پول ترا قبول مى‏كنند و گرفتار مى‏شوند) من گفتم: موضوع چیست؟ أصلحك اللّه؟ او سرش را نزدیك من آورد و آنچه میان من و تو رفته بود، باز گفت، مثل اینكه سومى ما بوده.
ابو جعفر دوانیقى گفت: اى پسر مهاجر! هیچ اهل بیت پیغمبرى نباشد، جز آنكه محدثى در میان آنهاست، محدث خاندان ما در این زمان جعفر بن محمد است. این بود دلیلى كه سبب عقیده ما باین مذهب (تشیع) گشت. (راجع بمعنى محدث بحدیث 703 707 رجوع شود).
7- سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَمِیعاً عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قُبِضَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ سِتِّینَ سَنَةً فِی عَامِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ وَ عَاشَ بَعْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِینَ سَنَةً
@@اصول كافى جلد 2 صفحه 384 روایت 7@*@
ترجمه:
ابوبصیر گوید: ابو عبداللّه جعفر بن محمد علیه‏السلام در 65 سالگى به سال 148 در گذشت و بعد از امام باقر علیه‏السلام 24 سال زندگى كرد.
8- سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ أَنَا كَفَّنْتُ أَبِی فِی ثَوْبَیْنِ شَطَوِیَّیْنِ كَانَ یُحْرِمُ فِیهِمَا وَ فِی قَمِیصٍ مِنْ قُمُصِهِ وَ فِی عِمَامَةٍ كَانَتْ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع وَ فِی بُرْدٍ اشْتَرَاهُ بِأَرْبَعِینَ دِینَاراً
@@اصول كافى جلد 2 صفحه 384 روایت 8@*@
ترجمه:
یونس بن یعقوب گوید: شنیدم موسى بن جعفر علیه‏السلام مى‏فرمود: من پدرم را در دو جامه شطوى كه لباس احرامش بود و نیز با یكى از پیراهنهاى خودش و عمامه على بن الحسین علیه‏السلام و برده‏اى كه آن را به چهل دینار خریده بود كفن كردم.
شرح :
شطا نام قریه‏ایست نزدیك مصر كه پارچه‏هائى را كه در آنجا مى‏بافند شطوى مى‏نامند و برد (بضم باء) پارچه راه راهى بود كه به دوش مى‏انداختند و نوع خویش را در یمن مى‏بافته‏اند.