وقتی ما پذیرفتیم که تئوریسینهای فرهنگ جهان مدرن، بیریشهاند، دیگر مأیوس نمیشویم و همین که یأسِ ما از بین رفت، خیلی از کارها درست میشود. اگر به انقلاب جهانیای که صورت خدایی به جهان میدهد فکر نشود، دین و اعمال دینی، وسیلهای میشود برای ارضای نفس امّاره؛ چون امید به بیریشه بودن فاسدان از بین میرود.
ما الحمدلله دلمان خیلی امن است که این فسادها هر چه زورشان بیشتر شود، بیریشه بودنشان بیشتر آشكار میشود. و چنین عقیدهای است که از آن کار میآید و ستمگران دنیا نگران همین عقیدهاند. اینها که از آن چهار تا روشنفکری که نماز میخوانند و میگویند؛ آمریکا و صهیونیسم هم برای خود اصالت دارند نگران نیستند! نگرانی آنها از عقیدهای است که بگوید کل نظام ستم بیریشه است. لذا اگرکسی معتقد به انقلاب جهانی نباشد، فساد را میپذیرد؛ نه اینکه بگوید من میخواهم فاسد باشم، بلکه میگوید این فساد باید باشد و کاری نمیشود با آن کرد، و وسیلهای برای حق جلوهدادن آن میجوید و آیه و روایت پیدا میكند تا نظام لیبرال دموكراسی را اسلامی جلوه دهد. (این دیگر وحشتناک است!)
قبل از انقلاب آدمهای مؤمنِ طاغوتی با نیروهای مذهبی انقلابی بحث و دعوا میکردند که چرا با شاه مبارزه میکنید؟ و از آیات قرآن دلیل میآوردند که شاه خوب است و باید باشد. یعنی قرآن؛ وسیلة تحقق حقّانیت شاه شده بود! چرا اینها به این وضع افتاده بودند؟ چون پذیرفته بودند که شاه که نمیشود برود، پس باید باشد و حالا که باید باشد ، باید راهی پیدا کنیم که بودنش را شرعی کنیم. مثلاً روایت میآوردند- روایت درستی هم هست- که امیرالمؤمنین(ع) فرمودهاند: «لابُدَّ لِلنّاس مِن امیرٍ بِرٍّ اَوْ فاجِرٍ»(53) یعنی جامعه نیاز به حاكم دارد، چه آن حاكم نیكوكار باشد و چه گناهكار. پس طبق این روایت اشکالی ندارد که امیری فاجر حاكم باشد در حالیكه حضرت میفرمایند: جامعه حاکم میخواهد، نه اینکه حاکم فاجر را تأیید کنند، بلكه جواب آنها را میدهند كه میگویند اصلاً جامعه نیاز به حاكمیت ندارد. ولی اینها همه چیز را رها کرده و برای توجیه حاكمیت شاه ظالم این روایت را پیدا کرده بودند. این را به عنوان مثال عرض كردم كه اگر كسی معتقد به نظام جهانی اسلام نباشد، گرفتار چه توجیهاتی میشود.