مولوی ابتدا داستانی میگوید که یک شیری و روباهی و گرگی به صحرا رفتند و یك گاو و بز و خرگوشی شکار کردند. بعد شیر به گرگ گفت این غذایی را که بهدست آوردیم تقسیم کن. گرگ ناشیگری کرد و گفت: قربان! شما که خیلی بزرگید، این گاو مال شما باشد. من هم که متوسطم، بز را بر میدارم و این روباه هم که کوچک است، خرگوش مال او باشد. شیر بسیار عصبانی شد، و بالاخره گرگ را کشت.
شیرگفت ای گرگ چونگفتی، بگو
چونكه من باشم توگوییما و تو
گفت پیشآ، كس خری چون تو ندید
پیشش آمـد پنجه زد او را دریـد
چون نبـودی فانـی اندر پیش مـن
فرض آمد مر تـو را گـردن زدن
شیر روی به روباه کرد و گفت: حالا تو تقسیم کن.
بعد از آن رو شیـر بر روباه كرد
گفت این را بخشكن از بهرخَورد
سجدهكرد وگفت: كاین گاو سمین
چاشت خُورْدَتْباشدای شاه مهین
ویـن بـُز از بهــر میــانه روز را
یَخْنِــهای باشــد شـه پیـروز را
و آن دگـر خرگوش بهر شام هم
شبچره، ای شاه با لطف و كرم
روباه گفت: شما صبح که سرحال هستید گاو را بخورید. ظهر هم بُز را بخورید و شب هم که میخواهید بخوابید، خرگوش را بخورید که غذایتان سنگین نباشد.
اصطلاح «شیر» در عرفان؛ یعنی خدا، و عارف متوجه است همه چیز دست خداست و همه هم مال خداست. در اینجا در واقع خداوند به بندة كامل خود كه همهچیز را به خدا نسبت میدهد، میگوید:
گفت ای روبه تو عدل آموختی
این چنین قسمت ز که آموختی
ازکجـا آموختیاین، ای بزرگ؟
گفت ای شاهجهان از حالگرگ
گفت که وقتی تو گرگ را دریدی، ما فهمیدیم باید یک طور دیگر زندگی کنیم و فهمیدیم در مقابل تو خودی را ننماییم.
گفت چون در عشق ما گشتی گرو
هر سه را برگیر و بستان و برو
روبها! چون جملگی ما را شــدی
چُونْتْ آزاریم، چون تو، ما شدی
چون گرفتی عبـرت از گـرگِ دَنی
پس تو روبـه نیستـی، شیر منی
بعد مولوی خیلی زیبا میگوید، میگوید مگر خداوند تمام فرعونها را كه به قدرت و منیّت خود مغرور بودند، چون شیری قدرتمند ندریده است؟ پس:
جمله ما و من به پیش او نهیـد
مُلک مُلک اوست، ملـک او را دهیـــد
چون فقیر آیید اندر راه راست
شیـر وصیدِ شیـر هـم آنِ شمـاست
بگویید که خدایا ما کارهای نیستیم. اگر شما با فكر و قدرت خودتان بخواهید آبرویتان را با دهتا خانه و فرش و اینطور چیزها درست کنید؛ بدبخت میشوید. اما اگر بگویید خدایا آبروی فقیر را هم تو میدهی، در آن حال نجات پیدا میكنید. چون دیگر خداوند همه امكانات عالم را در اختیار شما میگذارد. فرمود: «مَنْ كانَ لِلّه، كانَ اللهُ لَه» یعنی هركس برای خدا باشد، خدا برای او میشود. بعد شیر به روباه میگوید حالا که اینطور تقسیم کردی، همهاش را بستان و برو؛ گاو و بز و خرگوش مال تو، (شیر و صید شیر هم آن شماست).
این قصهها عموماً بر اساس روایت است. اگر جامعهای به واقع خدا را همه کاره دید، با نور توحید مهدی(عج)، خدا همه کاره این جامعه میشود. حالا شما بگویید که آیا این جامعه دیگر شکست میخورد؟
این مسئله قاعده دارد. عرضم این بود كه عرفا چگونه روح توحیدی را در شخصیت فردی خود پیاده میکنند و خدا را در همة زندگی خود حاضر مینمایند. حالا حکومت امامزمان(عج) یعنی حاکمیت همین حالت، منتها در جامعة جهانی. لذاست كه میگوییم آیندة جهان با ظهور مقدس حضرت مهدی(عج) صورت خدایی پیدا میكند.