تربیت
Tarbiat.Org

مقامات العلیه (مختصر معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقی)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

خاتمه: مواردی که طالب پاکی نفس باید در نظر داشته باشد

بدانکه لازم است از برای طالب پاکی نفس از اوصاف رذیله و آرایش آن بصفات جمیله چند چیز، اول آنکه اجتناب از مصاحبت بدان و اشرار را لازم داند و دوری از همنشینی صاحبان اخلاق بد را واجب شمرد، زیرا که صحبت با هر کسی مدخلیت عظیم دارد، چه آنکه طبع انسان دزد است و آنچه را که مکرر از دیگری دید اخذ میکند.
سخن بی‏غرض از بنده مخلص بشنو - ای که منظور بزرگان حقیقت بینی‏
نازنینی چو تو پاکیزه رخ و پاک نهاد - بهتر آن است که با مردم بد ننشینی‏
و همچنین احتراز کند از شنیدن قصه‏ها و حکایات بدان و استماع آنچه از ایشان سر زده و از حکایات پیشینیان و گذشتگان از بزرگان دین و ملت مطلع شود، و پیوسته استماع کیفیت احوال و افعال و اطوار ایشان را نماید. دوم آنکه همیشه مواظب اعمالی باشد که از آثار صفات حسنه است، و خواهی نخواهی نفس را بر افعالی بدارد که مقتضای صفتی است که طالب تحصیل و درصدد کسب آن، یا درصدد بقا و محافظت آن است.
سوم آنکه پیوسته مراقب احوال و متوجه اعمال و افعال خود باشد و در هر عملی که می‏خواهد بکند ابتداء در آن تأمل کند و فکر نماید تا خلاف مقتضای خلق حسن از او سر نزند. نظم:
ز عمر برخورد آنکس که در همه صفتی - نخست بنگرد آنگه طریق آن گیرد
و اگر احیاناً از او امری بظهور آمد که موافق صفت پسندیده نیست نفس خود را تأدیب کند و در مقام تنبیه و مؤاخذه آن برآید به این طریق که اول خود را ملامت و سرزنش کند و بعد از آن متحمل اموری شود که بر او ناگوار است و در هیچ حال از خود غافل نشود و از جد و جهد در کسب صفات نیک یا حفظ آنها باز نماند. چهارم آنکه احتراز کند از آنچه باعث تحریک قوه شهویه یا غضبیه می‏شود، مثلاً چشم و گوش و دل را باز دارد از دیدن و شنیدن و تصور کردن هر چیزی که غضب یا شهوت را به هیجان می‏آورد و بیشتر سعی او در حفظ دل باشد از خیال آنها؛ زیرا که در تصور و خیال آتش شهوت و غضب تیز می‏گردد، پس سرایت به اعضا و جوارح می‏کند و مجرد دیدن و شنیدن بدون آنکه دل را مشغول آن کند چندان تأثیری ندارد و کسی که این دو قوه را از هیجان محافظت نکند مانند کسی است که شیر درنده یا سگ دیوانه را رها کند و بعد از آن خواهد خود را از شر آن خلاص کند. پنجم آنکه فریب نفس خود را نخورد و افعال خود را حمل بر صحت نکند و در طلب عیوب خود استقصا و سعی بلیغ نماید و بنظر دقیق در تجسس خفایای معایب خود برآید و چون بچیزی از آنها برخورد در ازاله آن کوشش کند و بداند که هر نفسی عاشق صفات و افعال خود است، و به این جهت اعمال و افعالش در نظرش جلوه دارد و بدون تأمل و باریک بینی بعیوب خود برنمی‏خورد، پس باید از اصدقا و دوستان خود تفحص معایب خود را نماید و بر ایشان است که او را مطلع سازند، و بهتر آنکه یکی از دوستان مهربان را از میان ایشان اختیار کند و به او بگوید که مراقب احوال من باش و در نفس من تأمل فرمای که اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا پسند آمده است بر آنم مطلع گردان تا به تبدیل آن سعی نمایم، پس هر گاه او را بر عیبی آگاه کند خوشحال شود و از او منت پذیرد و در صدد دفع آن برآید تا آن صدیق را اعتمادی بهم رسد ولکن این نحو دوست عزیز الوجود است زیرا که اغلب دوستان از خوش آمد گوئی و اغراض فاسده خالی نیستند و بسا باشد که نفع دشمنان در این خصوص بیشتر باشد زیرا که دوست در مقام تجسس از عیوب کم برمی‏آید بلکه چون نظر او نظر دوستی است شاید بعیوب او برنخورد، چنانچه در این معنی گفته‏اند:
و عین الرضا عن کل عیب کلیلة - ولکن عین السخط تبدوا المساویا
یعنی: چشم دوستی و رضامندی از دیدن عیوب کُند و کم دید است و لکن دیده دشمنی اظهار می‏کند عیوب را. پس دانا کسی است که چون دشمنان او عیبی از او اظهار کنند در مقام شکرگزاری ایشان برآید، و از جمله چیزها که در این مقام نافع است آن است، که سالک این طریق دیگران را آئینه عیوب خود کند و از آنچه از ایشان سر زند تأمل کند در حسن و قبح آن بکند. و بقبح هر چه برخورد بداند که چون آن عمل از خود او سر زند نیز قبیح است، و به حسن هر چه برخورد بداند که این عمل نیز از او حسن است، پس در ازاله قبایح خود بکوشد، و در تحصیل اخلاق حسنه سعی بلیغ کند و باید طالب اوصاف جمیله در هر روز و شب دفتر افعال خود را گشوده، سراپایش را مرور نماید و تفحص کند از آنچه از او صادر شده، پس اگر بدی از او بوجود نیامده و فعل قبیحی از او سر نزده حمد خدا را بجای آورد و شکر توفیق او را بکند، و اگر مرتکب قبیحی شده باشد با نفس خود عتاب کرده و خود را ملامت کند و توبه و انابه نماید، و بدانکه از چیزهائی که مدخلیت تام دارد در این مقام، بلکه در هر مقصد و مقامی کثرت مسألت و تضرع و زاری و ابتهال است به درگاه خالق ذوالجلال و قادر متعال. حافظ:
گر طمع داری از آن جام مرصع لب لعل - در و یاقوت به نوک مژه‏ات باید سفت‏
تمام شد این رساله شریفه در دارالایمان قم در جوار فیض آثار حضرت فاطمیه سلام الله علیها - لا زالت مهبطا للفیوضات الربانیه - در آخر عشر اول ذیقعده الحرام من سنه 1322.
و الحمد لله اولا و آخرا و صلی الله علی محمد و آله المعصومین الاتقیاء.

قد فرغ من استکتاب هذه النسخه الشریفه، مولفه العاصی عباس بن محمد رضا القمی فی صباح یوم عرفه من سنه التالیف (1322).

...................) Anotates (.................
1) سوره قلم، آیه 4.
2) سفینه البحار، چ بیروت، ج 2، ص 478.
3) لذات فلسفه، ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خویی، 1369، صص 99 و 100.
4) فوائد الرضویه فی احوال العلماء المذهب الجعفریه، محدث قمی، مقدمه از دکتر محمود شهابی، تهران کتابخانه مرکزی، 1327 ش، صص: ج،د.
5) عرفان اسلامی، حسین انصاریان، ج 12، صص 25 و 26.
6) رک: معراج السعاده، موسسه انتشارات هجرت، چ اول، 1371.
7) ملکات ردیه: عادات زشت. ملکات: جمع ملکه و ملکه به معنای صفت پایدار و ثابت در نفس است.
8) نص...: اصل یا حکم سودمند برگرفته از حدیث.
9) منهج سداد: راه حق.
10) حلل: جمع حله، لباس نو و زیبا.
11) تحلیه: آراستن، یکی از مراحل سه گانه سلوک (تخلیه، تحلیه، تجلیه)
12) عناصر اربع: عناصر چهارگانه، که در اصطلاح پیشینیان آب، خاک، هوا و آتش بوده است.
13) جوهر مجرد: جوهر در مقابل غرض است. فلاسفه بر این عقیده‏اند که آنچه وجودش وابسته به خود باشد جوهر و آنچه وجودش متکی به دیگری باشد عرض است. ناصر خسرو گفته:
چه باشد جوهر آن کو هست دائم - به ذات خویشتن پیوسته قائم‏
غرض قائم به ذات جوهر آمد - خرد را این سخن‏ها باور آمد
مجرد: غیر ماده. جوهر مجرد: موجودی قائم به ذات که غیر مادی است.
14) عالم ملکوت: عالم فرشتگان. جهان غیب و عالم ارواح.
15) سرمدیه: ابدی. همیشگی.
16) احوج: محتاج‏تر.
17) یعنی: چنین مپندار که با سلامت تن روح تو نیز سالم است.
18) محلی: آراسته.
19) جبلت: سرشت.
20) یعنی: قوه عاقله با سه قوه دیگر متفاوت است. چه، قوای غضبیه و شهویه در صورت تسلط منشا صفات رذیله هستند؛ اما قوه عاقله، بر خلاف این قوا، هنگام تسلط - بر سایر قوا - سرچشمه همه سفات نیک و پسندیده خواهد بود. به عبارت دیگر تسلط قوای غضبیه، شهویه، سبب پیدایش صفات رذیله، ولی تسلط عقل بر قوای یاد شده، موجب اعتدال آن قوا و در نتیجه پدید آمدن ملکات پسندیده است.
21) اول: اولی، یعنی قوه عقلیه.
22) نشاء: رویش. نشاء انسانیت: رشد مقام انسانیت.
23) قوه عامله: یعنی همان قوه وهمیه.
24) رک: به پاورقی بعدی.
25) یعنی: اوصاف حسنه به سه صفت حکمت، شجاعت و عفت باز می‏گردد، نه به چهار صفت. همچنین منظور از عدالت فرمانبرداری قوه عامله نسبت به قوه عاقله است. به بیان ساده‏تر، نظر مؤلف چنین است که: در حقیقت مصدر و منشأ همه فضایل و رذایل سه قوه عاقله، غضبیه، شهویه است و قوه عامله - یا وهمیه - تنها واسطه صدور یا وسیله به فعلیت‏رسیدن و انجام این فضایل یا رذایل است. به عبارت دیگر، قوه عامله منشا هیچ صفت حسنه یا صفت رذیله‏ای نیست و وظیفه آن تنها کارفرمایی و واسطه بودن است؛ به طوری که اگر قوه عاقله بر قوای غضبیه و شهویه چیره گردد، قوه عامله واسطه صدور فضایل و صفات نیک از دو قوه شهویه و غضبیه است - و در عین حال از صفت حسنه عدالت نیز بهره‏مند است - و چنانچه این دو قوه بر قوه عاقله تسلط پیدا کنند قوه عامله واسطه صدور صفات رذیله از منشا آنها، یعنی قوه غضبیه و شهویه است. جهت دریافت توضیح بیشتر رک: معراج السعاده، انتشارات هجرت، چ اول، 1371، صص 50 - 52.
26) شره: زیاده‏روی در شهوات نفسانی.
27) مؤدی: بازگرداننده، تبدیل‏کننده.
28) یعنی: صفت فضیلت و حد وسط هر کاری، همانند نقطه مرکز دایره است که اگر اندکی به سمت چپ یا راست و یا بالا و پایین منحرف شود، از نقطه مرکز دور شده و محکوم به افراط و تفریط است؛ که این هر دو (افراط و تفریط) صفت رذیله‏اند.
29) مزبله: زباله‏دان‏
30) تصدق: صدقه دادن.
31) سوفسطائیه: اندیشه‏ای است که در قرن پنجم قبل از میلاد توسط برخی از معلمان و اندیشمندان یونانی بنیان گذارده شد. سوفسطائیان یا شک گرایان، هیچ چیز را قابل شناخت یقینی نمی‏دانستند و بر این باور بودند که اساساً آنچه حق و یا باطل نامیده می‏شود، ساخته و پرداخته ذهن انسان است و حقیقتی ورای اندیشه آدمی وجود ندارد.
32) لامحاله: بناچار، یقیناً.
33) نعوت جمالیه: صفات زیبا. نعوت: جمع نعت.
34) نقیضین: دو چیز ضد هم. اجتماع و ارتفاع...: یعنی جمع شدن دو چیز یا دو صفت که ضد هم هستند در یک چیز غیر ممکن است؛ که از بدیهیات منطقی است.
35) ترجمه: همه ایمان یقین است. (کنز العمال، ج 3، ص 437)
36) در کدام یک از این دو روز از مرگ بگریزم، روزی که در آن مرگ من مقدر نیست یا روزی که مرگم مقدر گشته است؟
روزی که مرگم مقدر نیست از جنگ و ستیز نمی‏هراسم و روزی که مرگم فرا رسیده باشد، گریز و پنهان شدن از مرگ سودی ندارد.(منسوب به امیرالمؤمنین علی (ع))
37) تجرد: در اصطلاح عرفا، به معنای بریدن از تعلقات دنیوی و تقویت جنبه روحانی است. در فرهنگ اصطلاحات عرفانی - دکتر سید جعفر سجادی، انتشارات طهوری، ص 220 - در تعریف تجرد چنین آمده است:
تجرد خود را از علایق دنیوی مبرا کردن است تا برای شهور حقایق آماده شود و ممکن است خدا او را مجرد کند برای مشاهده حق و حقیقت.
38) محاذی: مقابل، روبه‏رو.
39) سوره زخرف آیه 36. ترجمه: هر کس از یاد خداوند روی برگرداند، شیطان را برمی‏انگیزیم تا یار و همنشین او باشد.
40) کافی، ج 2، ص 337. نیز: بحارالانوار، ج 75، ص 285.
41) سوره بقره آیه 195. ترجمه: خویشتن را با دستان خود به معرض هلاکت و نابودی نیفکنید.
42) کنزالعمال، ج 3، ص 453.
43) سوره فتح، آیه 29 ترجمه: نسبت به کافران سخت دل و سختگیر هستند.
44) الم عاجل: درد سریع. در اینجا: پریشانی فراگیر، پریشانی خاطر.
45) در وجود جن، شک و تردیدی نیست؛ چه، آیات و روایات فراوانی مؤید وجود جن است؛ و به طوری که در آیه 15 سوره الرحمن تصریح شده، خداوند جن را از آتش آفرید. در اینجا منظور مرحوم مؤلف از عبارت در وجود او خلاف است انکار جن از سوی مادی گرایان و منکرین ماوراء الطبیعه یا امکان تماس آن با انسان است.
46) ممکنات: فلاسفه وجود را دارای مراتبی می‏دانند: الف - واجب الوجود: خداوند تبارک و تعالی. ب - ممکن الوجود: آفریدگان طبیعت. ج - ممتنع الوجود: آنچه که پیدایش و وجود آن خلاف عقل است؛ همانند در نظر گرفتن شریک برای خداوند. آخر نه انسان اشرف ممکنات... یعنی: مگر نه اینکه آدمی برترین مخلوقات خداوند است.
47) نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 52، خطبه پنجم.
48) آیه 40 سوره انفال. ترجمه: پس همانا او (خداوند) برترین سرور و یاریگر است.
49) سوره اعراف: آیه 99.
50) آیه 28 سوره فاطر. ترجمه: همانا در بین همه بندگان، تنها دانشمندان فرمانبردار خدا و از او ترسان هستند.
51) محجه البیضاء، ج 7، ص 270.
52) اهوال: جمع هول. دهشتها، ترس‏ها.
53) محجه البیضاء، ج 7، ص 302.
54) روز ازل: روز بدون اول. ازل: چیزی که بدون آغاز و ابتدا باشد. ازل، نامی از نام‏های خدا و ازلیت از صفات اوست.
55) محجه البیضاء، ج 7، ص 301.
56) محجه البیضاء، ص 303. توضیح اینکه، این عبارت و مطلب قبل از آن در محجه البیضاء به عنوان روایت منقول از پیامبر و دیگر ائمه (علیهم السلام) نقل نشده است؛ گرچه در معراج السعاده این روایت از قول پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است. (رک: معراج السعاده، ص 198)
57) حنین: ناله و زاری.
58) ترجمه: کسی که تنبلی و سستی را برگزیده (و به سستی عادت کرده) هیچ گاه به عسل دست نخواهد یافت.
59) کافی، ج 2، ص 62.
60) مخاوف: جمع مخوف. چیزهایی که باعث ترس شوند.
61) عرض: ناموس. آبرو.
62) دیوثی: دیوث بودن. دیوث: مردی که در مورد همسر خود غیرت نداشته باشد.
63) وسائل الشیعه، ج 14، ص 108.
64) وسائل الشیعه، ج 14، ص 108.
65) مبتدعین: بدعت‏گزاران.
66) در صفحه 497 از جلد اول تحریرالوسیله امام خمینی (ره) ذیل مسأله 13 از باب مکاسب المحرمه به حکم غنا پرداخته شده که ترجمه بخشی از آن چنین است: عمل و شنیدن و کسب مال به وسیله غنا حرام است. غنا مجرد صوت خوب نیست؛ بلکه کشیدن و گرداندن صدا در گلو است به شکلی که مناسب مجالس لهو و محافل طرب و آلات لهو باشد. بین به کار گرفتن غنا در کلام خداوند؛ همانند قرائت قرآن و دعا و مرثیه و غیره از شعر و نثر، تفاوتی نیست؛ بلکه اگر کسی در آنچه که خدای تعالی به وسیله آن اطاعت می‏شود غنا را به کار گیرد، عقوبتش بیشتر است، همچنین برای آگاهی بیشتر از مفهوم غنا علاوه بر رساله‏های عملیه رجوع کنیدبه:
هشت گفتار پیرامون موسیقی غنایی ایرانی قمی، اکبر، حوزه هنری، 1370.
مبانی فقهی، روانی موسیقی میرزاخانی، حسین، مرکز انتشارات اسلامی، 1369.
نظری به موسیقی از طریق کتاب و سنت شریعت موسوی، مصطفی، اسماعیلیان، 1372.
67) وسائل الشیعه، ج 14، ص 124.
68) توضیحی که در پایان این مقال ضروری است، این است که خواننده در نگاه اول و با مرور آنچه که در ابتدای این بخش آمده با پرسش‏هایی مواجه می‏شود که یقینا پاسخ به آنها در این مختصر نمی‏گنجد. ما هیچ نمی‏گوییم و خوانندگان ارجمند را به آثار فراهم آمده در این موضوع ارجاع می‏دهیم؛ به ویژه دو اثر از مرحوم شهید مطهری یکی مسئله حجاب و دیگری نظام حقوق زن در اسلام. همچنین عناوین فهرست شده در صفحات 428، 429، 430 فهرست موضوعی تفسیر نمونه در اینجا جهت ارائه توضیحی کوتاه و مختصر به نقل بخشی از کتاب مسئله حجاب از شهید مطهری بسنده می‏کنیم:
شک نیست که هر چیزی که موجب تحکیم پیوند خانوادگی و سبب صمیمیت رابطه زوجین گردد، برای کانون خانواده مفید است و در ایجاد آن باید حداکثر کوشش مبذول شود، و بالعکس هر چیزی که باعث سستی روابط زوجین و دلسردی آنان گردد به حال زندگی خانوادگی زیانمند است و باید با آن مبارزه کرد. اختصاص یافتن استمتاعات و التذاذهای جنسی به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج مشروع، پیوند زن و شوهری را محکم می‏سازد و موجب اتصال بیشتر زوجین به یکدیگر می‏شود. (مساله حجاب، انتشارات اسلامی، 1361، ص 73 و 74) نیز:
آنچه‏موجب فلج کردن نیروی زن و حبس استعدادهای اوست، حجاب به صورت زندانی کردن زن و محروم ساختن او از فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است، و در اسلام چنین چیزی وجود ندارد. اسلام نه می‏گوید زن از خانه بیرون نرود و نه می‏گوید حق تحصیل علم و دانش ندارد؛ بلکه علم و دانش را فریضه مشترک زن و مرد دانسته است، و نه فعالیتهای اقتصادی خاصی را برای زن تحریم می‏کند. اسلام هرگز نمی‏خواهد زن بیکار و بیعار بنشیند و وجودی عاطل و باطل بار آید. پوشانیدن بدن - به استثنای وجه و کفین - مانع هیچ گونه فعالیت فرهنگی یا اجتماعی، یا افتصادی نیست. آنچه موجب فلج کردن نیروی اجتماع است آلوده کردن محیط کار به لذت‏جویی‏های شهوانی است. (مساله حجاب، انتشارات اسلامی، 1361، ص 73 و 74)
همچنین ابیات در متن آمده (چو زن راه بازار گیرد بزن...) از سعدی است (رک: بوستان، به تصحیح دکتر خزائلی، صص 328 و 327.) و البته استشهاد بدان در اینجا در مقام تاکید و اثبات است نه تحکیم و فرمان.
69) دارنده صفت وقار و آرامش.
70) بحارالانوار، ج 75، ص 196.
71) وسائل الشیعه، ج 8، ص 423 با اندکی تفاوت. نیز کلمه 159 از کلمات قصار نهج البلاغه، نزدیک به این مضمون است. (رک: نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 500) ترجمه: از مواضع و موجبات تهمت پرهیز کنید.
72) ممتلی: پراکنده‏
73) مرگ مفاجات: مرگ نابهنگام.
74) محجه البیضاء، ج 5، ص 291.
75) رحم: خویشاوند یا محرم.
76) مکاره: مشکلات، رنج‏ها.
77) بحارالانوار، ج 69، ص 409.
78) ملح: نمک.
79) سوره بقره، آیه 227. ترجمه و اگر در گذرند، این به تقوا (یا آنچه که خداوند خواسته) نزدیک‏تر است.
80) کنز العمال، ج 3، ص 375.
81) ترجمه: به کسی که نسبت به تو بدی کرده نیکی کن.
82) صحیفه سجادیه، فیض الاسلام، ص 114، ترجمه: تو کسی هستی که خویشتن را به صفت عفو و گذشت نامیدی؛ پس درگذر و عفو کن.
83) سوره قلم، آیه 4. ترجمه: همانا تو ای پیامبر! بر خلق عظیم (و خوش) آراسته شدی.
84) کافی، ج 2، ص 323.
85) آنچه که بین () آمده حاشیه مرحوم مؤلف است.
86) مبروص: مبتلا به بیماری پیسی. نوعی بیماری پوستی که بر روی پوست لکه‏های سفیدی نمایان می‏شود.
87) اقرع: کچل.
88) قبیح دانستن نفرین بر ستمکاران - مسلمان یا غیر مسلمان - مورد اشکال بسیاری از علمای علم اخلاق، به ویژه علمای شیعه است. مرحوم ملا محسن فیض کاشانی در جلد پنجم کتاب محجه البیضاء که از منابع معتبر اخلاق شیعی است، می‏گوید: و اما حدیث لا تکونوا لعانین فلعله نهی عن ان یکون السب خلقا لهم بسبب المبالغه فیه و الافراط فی ارتکابه، بحیث یلعنون کل احد. کما یدل علیه قوله لعانین. لا انه انهی عن لعن المستحقین والا لقال: لا تکونوا لاعنین. فان بینهما فرقا... (محجه البیضاء، ج 5، ص 222) یعنی: و اما در مورد روایت لا تکونوا لعانین می‏توان گفت که این حدیث از ععادت شدن نفرین نهی کرده که موجب زیاده‏روی و افراط در این کار می‏شود. به گونه‏ای که سرانجام هر کسی را نفرین می‏کنند؛ کما اینکه واژه لعان این نظر را تایید می‏کند. نه اینکه (مسلمین را) از نفرین کسانی که استحقاق آن را دارا هستند (یعنی ستمکاران و ظالمان) باز داشته باشد، در غیر این صورت می‏فرمود: لا تکونوا لاعنین. بیقین در معنای آن دو (یعنی لعان و لاعن) تفاوت است... توضیح اینکه لعان بر وزن فعال افعل تفضیل است و دلالت بر مبالغه دارد و لاعن اسم فاعل است. لا تکونوا لعانین یعنی آنگونه مباشید که نفرین عادت شما شود و هر کسی را نفرین کنید. نیز مرحوم مؤلف در صفت سوم مقام پنجم همین باب، ظالم را سزاوار لعن می‏داند؛ اما به لعن‏کننده هشدار می‏دهد که در ورطه طعن و لعن سقوط نکند.
همچنین در کتاب معراج السعاده قبل از طرح مبحث فوق به آیات و روایاتی استشهاد شده که نظر فوق را تایید می‏کند.
89) کافی، ج 2، ص 361.
90) استبعاد کند: بعید بداند.
91) دلال: ناز و کرشمه.
92) بحارالانوار، ج 72، ص 311.
93) ممکن: ممکن الوجود.
94) اشاره به داستانی است در مورد ایاز. گفته‏اند که ایاز پس از باریابی به درباز سلطان محمود غزنوی و دست یافتن به مقام ندیمی سلطان، روزها به دور از چشم اغیار به اتاقکی می‏رفته و پوستین دوران گله بانی خویش را به تن می‏کرده و چوب شبانی را در دست می‏گرفته است. یک روز که راز این کار او برملا گشت، گفت: می‏کوشم تا روزهای شبانی خویش را به یاد آرم و عجب ندیمی سلطان مرا فریفته و مغرور نسازد. مولوی در دفتر پنجم مثنوی به نظم این حکایت پرداخته است. (رک: مثنوی، تصحیح رینولد نیکلسون، دفتر پنجم، ابیات 1857 به بعد.)
95) این دو بیت از غزلی، از غزلهای حافظ است با مطلع:
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی - و آنگه برو که رستی از نیستی و هستی‏
در مصراع در آستان جانان از آسمان بیندیش در تمامی نسخه‏های مصحح حافظ، از جمله نسخه‏های قزوینی، خانلری، پژمان بختیاری و دکتر هروی، به جای کلمه بیندیش، میندیش آمده که به دلایلی این گزینه صحیح است: از جمله‏اینکه ضبط تمامی نسخه‏های مصحح چنین است؛ و ثانیا میندیش با سیاق دیگر ابیات غزل کاملا موافق است. اما چون در همه نسخه‏هایی که از مقامات العلیه در دسترس بود، بیندیش آمده و نیز این گزینه مناسب معنایی است که مرحوم مؤلف در تایید موضوع بدان استناد جسته‏اند، آن را تغییر نداده و به ذکر این توضیح اکتفا کردیم.
96) ترجمه: و چه نیک گفته شده است که:
- فرزند هر کس که خواهی باش؛ لیکن در کسب ادب بکوش، (چه) ستودگی و نیکی ادب تو را از نسبت داشتند (به پدر یا خاندانی بزرگ) بی‏نیاز می‏کند.
- همانا جوانمرد و آزاده کسی است که بگوید: من خود اینگونه‏ام؛ نه آنکس که گوید: پدرم چنین و چنان بود.
97) چه خوش نصیحت کرد آن عرب پسرش را که. یا بنی انک مسئول یوم القیمه بماذا اکتسبت و لایقال ممن انتسبت. یعنی ای پسر من ترا می‏پرسند روز قیامت که چیست عملت، و نگویند که کیست پدرت (مؤلفه)

98) آنچه داخل () آمده حاشیه مرحوم مؤلف است.
99) تزکیه نفس: در اینجا مترادف با خودستایی است. یعنی خود را از خطا پاک و مبرا دانستن.
100) جودی: نام کوهی که کشتی حضرت نوح در آن پهلو گرفت. در آیه 44 سوره هود است: و استوت علی الجودی یعنی: و (کشتی نوح) بر دامنه کوه جودی پهلو گرفت. برخی از مفسرین آن را کوهی در شمال عراق دانسته و پاره‏ای دیگر جودی را هر کوه یا سرزمین محکمی در نظر گرفته‏اند.
101) مسموع: شنیدنی، موجه.
102) نعال: جمع نعل. کفشها. صف نعال: کفش‏کن. درگاه و پایین مجلس.
103) آیه 215، سوره شعرا: ترجمه: (ای پیامبر) پر و بال رحمت خویش را متواضعانه بر تمام پیروان باایمانت بگستران.
104) لایح: آشکار.
105) سُلم: نردبان.
106) محجة البیضاء، ج 6، ص 222.
107) متحتم: واجب و لازم.
108) سبعیت: سبع بودن. درنده خویی.
109) دواب: چارپایان. حیوانات.
110) محجة البیضاء، ج 5، ص 176.
111) معاجین مبهیه: داروها و معجون‏های تقویت‏کننده شهوت.
112) یعنی: غوطه‏ور شدن در میان (دریای) اشتیاق به خداوند، باعث آن نشود که روح مبارک آن حضرت از تن خارج شود.
113) ترجمه: این مقدار از غذا تو را حمل می‏کند (و مایه تحرک توست) و اگر بیش از آن شد، تو آن را حمل می‏کنی.
114) بحارالانوار، ج 76، ص 144. ترجمه: سه چیز از دنیای شما مرا مشتاق خویش کرد: بوی خوش، یا عطر، و زنان. و روشنی چشم من در نماز است.
115) کافی، ج 5، ص 78.
116) در معراج السعاده، ص 329، درباره دشمنی دنیا چنین آمده است:
دنیا دشمن خدا و بندگان خداست؛ اعم از دوستان و دشمنان او. اما دشمنی او با خدا آن است که راه بندگان او را زد و ایشان را به زخارف خود فریفت... عداوت آن با دوستان خدا به این است که: خود را هرلحظه به نوعی می‏آراید و در نظر ایشان جلوه می‏دهد... تا صبر بر ایشان دشوار گردد... دشمنی او با دشمنان خدا به این است که: دام خود را در راه ایشان افکنده، به مکر و فریب ایشان را به دام می‏کشد... به یکبار دامن خود را از دست ایشان می‏رهاند و ایشان را در پشیمانی و ندامت و اندوه و حسرت می‏نشاند.
117) مکاره: پرفریب.
118) محتاله: حیله‏گر.
119) ضیاع: زمین زراعتی، ملک.
120) عقار: اسباب و اثاث خانه.
121) سوره علق، آیه 6. ترجمه: انسان هنگامی که به دارایی و غنای مال دنیا می‏رسد، (نسبت به خداوند) سرکش و نافرمان می‏شود.
122) جامع السعادات، ج 2، ص 77.
123) کافی، ج 2، ص 265.
124) - بحارالانوار، ج 72، ص 48. یعنی: فقر مایه افتخار من است. توضیحی که در اینجا ضروری می‏نماید، بیان جایگاه فقر در فرهنگ اسلام است. حقیقت این است که فقر، در اسلام از مذموم‏ترین پدیده‏ها و آسیب‏های اجتماعی به شمار آمده که می‏تواند مقدمه کفر باشد. نیز آنچه که در کلام معصومین علیهم السلام درباره فقر آمده به زعم بسیاری از محققین اغلب فقر به مفهوم اصطلاحی اخلاقی و عرفانی، یعنی نیاز مدام سالک و عارف به خداوند است. به گونه‏ای که در توضیح همین روایت (الفقر فخری) دو گونه تعبیر است. یکی همان معنای اخیر و دیگر اینکه فقر (یعنی اظهار نیاز به خداوند) مایه مباهات و افتخار من است. در هر صورت آنچه که بدیهی است، این است که فقر به معنای تنگدستی و بی‏بهره بودن از امکانات ضروری زندگانی، مورد مذمت واقع شده و احادیثی نظیر الفقر کان ان یکون کفرا (بسا باشد که فقر موجب کفر شود.)، یا اللهم اعوذ بک من الفقر. (پروردگارا. من از تنگدستی و فقر به تو پناه می‏برم) و القبر خیر من الفقر (قبر، یعنی مرگ، ار فقر و تنگدستی بهتر است.) و ده‏ها بلکه صدها روایات اینچنینی، در میان مسلمین حکم مثل سایره یافته است. از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که خداوند خطاب به ابراهیم فرمود: ای ابراهیم! او را آفریدم و با آتش نمرود آزمودم، اگر تو را با فقر می‏آزمودم و صبر را از تو می‏گرفتم چه می‏کردی؟ ابراهیم عرض کرد: پروردگارا! فقر دردناک و سخت‏تر از آتش نمرود است. (رک: الحیاه، ج 4، ص 281.) اما آنچه که در متن آمده - و تعبیراتی اینگونه - جهت تشویق به صبر و پرهیز از ناشکیبایی و نهی از دست یازیدن به مال حرام است؛ نه فضیلت و ارزش دانستن مطلق فقر. جهت آگاهی از نظر اسلام درباره فقر و پیامدهای فردی و اجتماعی آن از دیدگاه معصومین علیهم السلام. رک: الحیاه، ج 4، صص 278 به بعد.
125) سمور: جانوری شبیه روباه که از پوست آن لباس تهیه می‏کنند. اینجا منظور جامه‏ای با پوست سمور است.
126) عور: برهنه.
127) این و آن: فقیر و غنی.
128) شنیده‏ایم که محمود غزنوی شب دی - شراب خورد و شبش جمله در سمور گذشت‏
گدای گوشه نشینی لب تنور گرفت - لب تنور بر آن بینوای غور گذشت‏
علی الصباح بزد نعره که ای محمود - شب سمور گذشت و لب تنور گذشت‏
لطیفه - از عدم درهم درهم مباش و دین را بدنیا مده که روز جزا گویند دین آر نه دینار.

129) مسئول: آن کس که از او خواهش می‏کند.
130) خُلقان: جمع خَلَق. جامه کهنه.
131) ده خدا: بزرگ ده.
132) سعدی: ده آدمی از سفره‏ای بخورند و دو سگ بر لاشه‏ای بسر نبرند حریص با جهانی گرسنه است، و قانع بنانی سیر و حکماء گفته‏اند که درویشی بقناعت به از توانگری به بضاعت.

133) شکم طبله کردن: پرخوری کردن.
134) محجة البیضاء، ج 6، ص 58.
135) محجة البیضاء، ج 6، ص 52.
136) معالی: جمع معلاه. شرف و بزرگی.
137) دو بیت بعدی ترجمه منظوم این دو بیت است.
138) زنخ: چانه. سخن بیهوده. وسوسه.
139) حدیث درست آخر از مصطفی است - که بخشایش خیر و دفع بلا است.

140) ارامل: مستمندان. جمع ارمله: زنان بیوه.
141) آنچه بین () آمده حاشیه مرحوم مؤلف است. در فرهنگ‏ها و لغت نامه‏ها، عموما تقوا را ترس از خدا و ورع را دوری کردن از گناه معنا کرده‏اند. مراد مرحوم مؤلف‏این است که معانی لغوی هر دو نزدیک به هم است و در عمل نیز هر دو به یک معنا هستند. یعنی ترس از خدا (تقوا) مساوی با دوری کردن از گناه است (ورع) است و یک رابطه منطقی علت و معلولی بین آن دو برقرار است.
142) موضوع: وضع شده. یعنی اشعار دیگر شاعران. در متن معراج السعاده - ص 448 - به جای موضوع، لطیفه آمده است.
143) شید: مکر و حیله.
144) ذاهل: فراموشکار، غافل.
145) ضابطه: نگهدارنده، مانع.
146) مهما امکن: تا اندازه‏ای که امکان دارد.
147) ژاژخایان: جمع ژاژخای. بیهوده‏گویان.
148) آیه 34 سوره ابراهیم. ترجمه: چنانچه بخواهید نعمت‏های خداوند را شمارش کنید، (آن نعمت‏ها را) در شمار نتوانید آورد.
149) البته این مثلی است شفاهی که به سلطان محمود غزنوی نسبت داده شده؛ و بدیهی است که نقل آن از سوی مرحوم مؤلف در اینجا، به معنای تایید و تمجید گوینده آن نیست.
150) خرزهره: درختچه‏ای زینتی، که برگ‏های آن تلخ و سمی است.
151) وسائل الشیعه، ج 12، ص 129.
152) بحارالانوار، ج 74، ص 302.
153) غلا: گرانی. گرانی خواروبار و غلات.
154) آنچه که در ضمن موارد چهارم به بعد آمده، بنابر فتوای فقها، باید با تشخیص دقیق و زیر نظر فقیه جامع الشرایط انجام شود. همانگونه که مرحوم مؤلف نیز بدان تصریح کرده است. برای آگاه بیشتر به رساله‏های عملیه مراجعه شود، نیز رک: تحریر الوسیله ج 1، ذیل القول فی مراتب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.
155) سنیه: بلند. ارجمند.
156) اشاره دارد به آیه 25 سوره رعد: والذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار. یعنی: و کسانی که پس از پیمان با خدا عهد خویش را می‏شکنند و آنچه را که خداوند امر به برپا داشتن آن کرده ( صله رحم) برپا نمی‏دارند و در زمین فساد می‏کنند، لعنت خدا و جایگاه بد ( دوزخ) بهره آنان خواهد بود.
157) کافی: ج 2، ص 158.
158) مهما امکن: تا جایی که امکان دارد.
159) یعنی: آن راز از جمله عیول باشد و یا نباشد، در هر دو صورت، فاش کردن آن ناپسند است.
160) شامت: شماتت‏کننده.
161) ساده زنخ: چانه بی‏مو، صورت بی‏ریش.
162) مراء: ستیزه کردن.
163) کسی او را ملزم نمی‏تواند کرد: کسی نمی‏تواند بر او چیره شود. یا او را وادار به پذیرش نظری کند.
164) باید توجه داشت - به طوری که گذشت - آنچه که در اینجا آمده مذمت افراط و زیاده‏روی در مزاح است: نه نهی از آن. در روایات فراوانی مزاح کردن از صفات نیک مؤمنین به شمار آمده و بدان توصیه شده است. از پیامبر گرامی روایت شده که: انی لأمزح و لا اقول الا حقا (محجة البیضاء، ج 5، ص 232) یعنی: من مزاح نمی‏کنم (و در مزاح خود) جز سخن حق چیزی نمی‏گویم. یکی از مصادیق این روایت داستان مزاح پیامبر صلی الله علیه و آله با پیرزنی است که پیامبر بدو فرمود: پیرزنان وارد بهشت نمی‏شوند. هنگامی که پیرزن از شنیدن این سخن پیامبر نگران شد و خواست تا بگرید، حضرت فرمود: تو آن روز پیر نخواهی بود. آنگاه به آیه‏های 35 و 36 سوره واقعه استناد فرمودند: انا انشاناهن انشاء فجعلناهن ابکارا. یعنی: همانا ما آنان را از نو خلق می‏کنیم و دوشیزه قرارشان می‏دهیم. و بدیهی است که این هر دو سخن پیامبر، کلام حق است. نیز در حدیث دیگری از پیامبر است که: و ما من مؤمن الا و فیه دعابه (بحارالانواز، ج 76، ص 60) یعنی: هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه وجود او آراسته به مزاح و شوخی است. پس مزاح به خودی خود از صفات نیک است و فقط زیاده‏روی در آن ناپسند و زشت است. در متن معراج السعاده در ذیل این صفت، به آیه 81 سوره توبه استشهاد شده: فلیضحکوا قلیلا ولیبکوا کثیرا یعنی کم بخندند و بسیار گریه کنند. غافل از اینکه خطاب این آیه به منافقین است و در مقام انذار از عذاب اخروی است که در انتظارشان است و به اعتراف همه مفسرین به هیچ وجه روی سخن با مؤمنین نیست. نیز مضارع بودن فعل، مؤید این نکته است.
165) غیبت بکنایه مثل آنکه بگوئی الحمدلله که ما مبتلا بهم نشینی ظلمه یا بحب ریاست نیستیم، یا آنکه بگوئی نعوذبالله از بیشرمی، یا خدا ما را محافظت کند از بیحیائی و امثال اینها، و غرض کنایه شخصی باشد که مرتکب این اعمال باشد.

166) آنچه بین () آمده حاشیه مرحوم مؤلف است.
167) این دو بیت از سعدی است (رک: بوستان، باب هفتم، حکایت 13). مضمون مصراع دوم را به عبدالله بن مبارک مروزی، زاهد سده دوم هجری نسبت داده‏اند، که سعدی آن را به نظم کشیده و مفهوم آن چنین است: بهتر آن است که ثوابهای مرا مادرم ببرد؛ چه، غیبت‏کننده ثوابهای خویش را به غیبت شده حوالت می‏کند. حکایت از این قرار است که: به نزدیک عبدالله مبارک حدیث غیبت همی رفت. گفت اگر کسی را غیبت کردمی، پدر و مادر را کردمی که ایشان اولی‏ترند به حسنات من. (بوستان، به تصحیح مرحوم دکتر یوسفی، ص 380، به نقل از ترجمه رساله قشیریه.)
168) هاتک جلباب حیا: آن کس که پرده حیا را بدرد. شخص بی‏حیا.
169) و ظاهر بعضی روایات تجویز غیبت اوست مطلقا، منه ره‏
170) توریه یعنی گفتن سخنی که دو معنی داشته باشد یک معنی از آن راست باشد که تو قصد آن کنی، و معنی دیگرش واقع نباشد که شنونده از آن بفهمد، یا آنکه خبر را تبدیل بانشاء کنی مثلاً ظالمی از مکان کسی از تو سؤال کند بگو خدا بهتر می‏داند کجا است، یا بگو سراغ او را در مسجد بگیر، اگر دانی که در مسجد نیست، یا آنکه در خانه بیایند بسراغ کسی و آنکس در خانه است و میخواهی بگوئی نیست انگشت خود را در موضعی از زمین بگذار یا به سوراخ دیواری و بگو اینجا نیست یعنی در این موضع انگشت من نیست یا اگر از گناهی که کرده و از تو استفسار کنند بگو خدا نخواسته باشد. یا استغفرالله، یا پناه بخدا میبرم. اگر چنین کاری کرده باشم، یا اگر سخنی در حق کسی گفته باشی و خواهی بانکار دفع ملال و مفسده او را بکنی بگو احترام شما از آن بیشتر است که چنین سخنی در حق شما توان گفت، و امثال اینها که غالب آنها انشاء است و خبر نیست.

171) آنچه بین () آمده، حاشیه مرحوم مولف است. در مورد توریه و دلیل آن رک: - فلسفه اخلاق مرتضی مطهری، صدرا، چ سیزدهم، 1373، صص 82 تا 89.
172) ترجمه: تو هزار معبود غیر از خداوند داری که فرمان آنان را اطاعا می‏کنی و مدعی توحید (پرستش خداوند) هستی!؟
173) ابکی، ابکی: می‏گریم، می‏گریم.
174) ترجمه بیت اول: از دروغگویی در سخن بپرهیز، تو بنده‏ای هستی که نفس خود را می‏پرستی، بیت دوم: به بیان (ایاک نستعین) عادت کرده‏ای و حال آنکه از غیر خدا طلب یاری می‏کنی.
175) وصمه: ننگ و عیب.
176) موصوم: معیوب.
177) آیه 83 سوره یوسف. ترجمه: (هنگامی که برادران یوسف داستان دیدار یوسف در مصر را برای پدر تعریف کردند. حضرت یعقوب گفت:) این سخن شما نیز حقیقت ندارد، بلکه از وهمیات نفس چیزی بر شما غلبه کرده است.
178) ارسلان: شیر.
179) یعنی اگر مورد مدح و ستایش قرار گرفته شود خوشحال شود، ولی در باطن از این خوشحالی دلگیر باشد.
180) آنچه بین () آمده، حاشیه مرحوم مؤلف است.
181) گاو عنبر: ماهی عنبر. جانوری آبزی که ماده خوشبوی عنبر از روده او ترشح می‏کند. گاو عنبر در نسبت به شخص مالدار، کنایه از بسیاری بخشش است. یعنی اگرچه شخص ثروتمند بسیار بخشنده باشد.
182) ای کرده به علم مجازی خوی - نشنیده ز علم حقیقی بوی‏
سرگرم به حکمت یونانی - دلسرد ز حکمت ایمانی‏
ر علم رسوم چه دل بستی - بر اوجت اگر ببرد پستی‏
ز مقاصد آن مقصد نایاب - ز مطالع او طالع در خواب‏
راهی ننموده اشاراتش - دل شاد نشد ز بشاراتش‏
تا کی ز شفا شفاطلبی - وز کاسه زهر دواطلبی‏
اندر پی این کتب افتاده - پشتی به کتاب خدا داده‏
تا چند زنی ز ریاضی لاف - تا کی افتی به هزار گزاف‏
از علم رسوم چه می‏طلبی - اندر طلبش ز چه می‏پویی‏
علمی بطلب که تو را فانی - سازد ز علایق جسمانی‏
علمی بطلب که نماید راه - وز سر ازل کندت آگاه‏علمی که مجادله را سبب است - نورش ز چراغ ابولهب است‏
علمی بطلب که گزافی نیست - اجماعی است و خلافی نیست‏
آن علم تو را ببرد به رهی - کز شرک جلی و خفی برهی‏
رو کن به شریعت مصطفوی - دل ده به طریقت مرتضوی‏
(حاشیه مرحوم مؤلف.)
183) شهیق: گرداندن صدای گریه در گلو. نهیق: بانگ خر.
184) معاقب: مبتلا به عقوبت، گنهکار. در متن معراج السعاده - ص 654 - معاتب آمده یعنی آن کس که مورد عتاب واقع شده.
185) ملوم: سرزنش و ملامت‏شده.
186) در اینجا ذکر ششمین گروه از مغرورین به پایان رسید. آنچه که در پایان این مقال ذکر آن ضروری می‏نماید، توضیح این نکته است، که مغایرت بخشی از اعتقادات و روش سلوک فرقه‏های صوفیه با تعالیم و معتقدات شرع مقدس اسلام، موجب مخالفت مرحوم مؤلف - و البته صاحب معراج السعاده، مرحوم حاج ملا احمد نراقی - و بسیاری از علمای شیعه و دیگر مذاهب اسلامی با آنان شده است. در آثار بزرگانی که به نقد یا مخالفت با آیین تصوف پرداخته‏اند به نکاتی اشارت رفته که ما به ناچار جهت آگاهی خوانندگان به ذکر پاره‏ای از آنها می‏پردازیم. شاید از مهمترین مواردی که همواره در صدر دلایل مخالفت اندیشمندان مسلمان و به ویژه شیعی مذهب قرار داشته، روایاتی است که از ائمه علیهم السلام نقل شده و در آنها شیوه تصوف مورد نکوهش واقع شده است. از جمله این احادیث، روایتی است که در سفینه البحار از امام صادق (علیه السلام) آمده است: قال (علیه السلام): انهم اعداونا فمن مال الیهم فهو منهم و یحشر معهم... الا فمن مال الیهم فلیس منا و انا منهم براء و من انکرهم و رد علیهم کان کمن جاهد الکفار بین یدی رسول الله صلی الله علیه و آله (سفینه البحار، چ بیروت، ج 2، ص 57) ترجمه: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: همانا آنان (صوفیان) دشمنان ما هستند. پس هر کس بدیشان بگرود از آنان خواهد بود و در قیامت نیز در جمع آنان محشور خواهد شد... آگاه باشید، هر کس که بدیشان گروید از ما نیست و ما از آنان بیزاریم و هر کس عقاید و روش آنان را انکار کند و مطرودشان بدارد همانند کسی است که در کنار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با کافران جنگیده است. همچنین در همانجا آمده که وقتی درباره عقاید و روش سلوک ابوهاشم کوفی، که به تصریح بیشترین تذکره‏ها نخستین کسی است که صوفی نامیده شد، از امام صادق (علیه السلام) سوال کردند، آن حضرت فرمودند: انه کان فاسد العقیده (همان مأخذ) علاوه بر این دو روایت که در سفینه البحار آمده مناظره‏ای میان امام صادق (علیه السلام) و سفیان ثوری، از صوفیان قرن دوم و شاگرد ابوهاشم کوفی، روی داده که تفصیل آن در تحف العقول ابن شعبه حرانی و همچنین مجلد 70 بحارالانوار آمده است. امام (علیه السلام) در برخوردی که با سفیان و اطرافیان وی دارد مفصلا به طرد عقاید صوفیان پرداخته و آنان را محکوم به گمراهی داسته است. ابتدا در پاسخ به طعنه سفیان ثوری به نوع لباس آن حضرت با استناد به سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و ذکر دلایلی چند وی را مجاب کرده و آنگاه به تبیین مفهوم واقعی زهد در قرآن پرداخته و با استشهاد به روش زندگانی پیامبر و یاران آن حضرت، نظیر سلیمان و ابوذر، آنان را زاهدترین مردم معرفی می‏کند. سپس به سفیان و گردآمدگان پیرامون او یادآور می‏شود که زهد و طریقت آنان با زهد پیامبر و یاران وی، که برگرفته از مفاهیم و دستورات قرآن بوده، مغایر است. امام (علیه السلام) دلیل این دوگانگی را خطای آنان در فهم دقیق آیات قرآن می‏داند و در پایان از آنان می‏خواهد که به همان حلال و حرام خداوند بسنده کنند و آنچه را که نمی‏دانند به عالمان واگذارند و بکوشند که ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را دریابند تا در فهم آیات الهی دچار خطا نشوند. (رک: تحف العقول، اسلامیه، 1384 ق، صص 369 - 363 نیز: بحارالانوار، ج 70، ص 122.) اگرچه آغاز تشکل تصوف را، اوایل قرن دوم هجری دانسته‏اند - و حق نیز همین است - ولی در پاره‏ای از مآخذ گزارشاتی مبنی بر وجود چنین اندیشه‏ای در جامعه مسلمین، آن هم در سال‏های آغازین رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله آمده که آن حضرت با آن به شدت برخورد کرده‏اند. در حدیث است که روزی پیامبر از عثمان به مظعون - از مسلمانان صدر اسلام که انزوا اختیار کرده و پیوسته مشغول نماز و ذکر بود - به خشم آمد و خطاب به او فرمود: من پیام آور رهبانیت نیستم، دین من دین آسان است. خود روزه می‏گیرم، نماز می‏خوانم و با همسرم می‏آمیزم. آن کس که آیین مرا دوست دارد، باید از من پیروی کند. (رک: وسائل الشیعه، ج 3، ص 68) بر همین اساس بسیاری از بزرگان شیعه و دیگر مذاهب اسلامی در آثار و مکتوبات خویش، صریحا به مخالفت با صوفیگری پرداخته‏اند. مرحوم محدث نوری، صاحب مستدرک الوسائل، تصوف معروف اصطلاحی را، مذهبی دانسته که پیروان و معتقدان آن به منظور تهذیب و تطهیر نفس از رذایل به آرایش به محاسن اخلاقی و ریاضت‏های غیر شرعی می‏پردازند.
وی ضمن حرام دانستن این گونه ریاضتها، بر آن است که منظور مرحوم شیخ انصاری از حرمت تزکیه نفس به طرق غیر شرعی - که در کتاب مکاسب محترمه - آمده. همین ریاضتهای صوفیان است. ایشان به اشاره به آثار و تالیفات صوفیه و اعتراف به وجود مفاهیم مفید و ارزشمند موجود در این گونه آثار، بخش عظیمی از مطالب آنها را دروغها و مقامات ساخته و پرداخته‏ای صوفیان و ادعاهای بی‏اساسی می‏داند که هیچ پیامبری و یا امامی مدعی آن مقامات نبوده است. او معتقد است که عالمان ربانی و عارفان حقیقی هیچ گاه به عادت صوفیان در پی شیخ و مرشد نبوده، بلکه همواره به قرآن و سنت تمسک جسته و پیروی از امام معصوم را بر خویش لازم دانسته‏اند. مرحوم محدث نوری به عنوان دانشمندی حدیث‏شناس، بر این باور است که اگر تحقیقی دقیق و فراگیر در گستره احادیث معصومین علیهم السلام و مقایسه این احادیث با گفتار بزرگان و مشایخ صوفیه، برگرفته از مضامین این روایات است. در عین حال، وی صوفیان را جماعتی می‏داند که در پی دست یافتن به معرفت هستند؛ ولی در جهت دست یازی به این هدف مقدس دچار خطا و انحراف شده‏اند (رک: مستدرک الوسائل، چ سنگی، ج 3، تهران 1321 ق.، صص 328 - 333) از دیگر عواملی که بیشتر علما را بر آن داشته تا با تمسک به شواهد و نمونه‏های فراوان به نظم یا نثر مذهب تصوف همت بگمارند. آمیزش اصول و مبانی صوفیگری، به ویژه روش سلوک و ریاضت آن، با مکاتب فلسفی و عرفانی غیر اسلامی، نظیر هند، یونان و چین است. برخی از محققین مسلمان و حتی مستشرعین کوشیده‏اند تا با ارائه دلایل و شواهد بسیاری این واقعیت را که اسلام و تصوف دو چیز جدای از یکدیگر هستند، به اثبات برسانند. (برای نمونه رک: تصوف و تشیع، هاشم معروف الحسنی، ترجمه م، عارف؛ بنیاد پژوهش‏های اسلامی، 1369. به ویژه صص 328، 291. نیز: تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 4، بخش اول، صص 329 و 330. نیز: تاریخ جامع ادیان، جان. بی. ناس، ترجمه علی اصغر حکمت، تهران 1370. صلی الله علیه و آله 762 و 756) همچنین پاره‏ای از مستشرقان نیز صوفیگری را در عین اتکا به قرآن، مذهبی غیر اسلامی دانسته‏اند. که در روشها و اصول، از قوانین اسلامی تجاوز کرده است. اندیشمندان و محققان غیر مسلمان، عموما به این نکته تصریح کرده‏اند که صوفیگری، از همان ابتدا - قبل از قرن دوم هجری - به شیوه‏های مذهبی و روحانی راهبان مسیحی و زاهدان هندی و یونانی نظر داشته و بعدها، به ویژه در صسده‏های اخیر، این آمیختگی‏ها تصوف را به مذهبی عوام‏پسند تبدیل کرده است. (به عنوان نمونه رک: اسلام، دومنیک سوردل، ترجمه الف، دولتشاهی؛ امیرکبیر، 1358، فصل پنجم) آنچه را که تا اینجا گفتیم، به یقین دلایل و اسناد مخالفت مرحوم مولف با فرق صوفیه بود. و توضیح بیش از این، از حوصله این متن خارج است. حسن ختام این گفتار را توضیحی از اندیشمند فرزانه، استاد محمد رضا حکیمی، قرار می‏دهیم. ایشان که از جمله محققین، مدرسین و صاحب نظران فلسفه اسلامی هستند، درباره تصوف و خاستگاه اسلامی آن چنین گفته‏اند:
دستگاههای تصوف و طرائق و نظامات نظری و علمی متصوفه یک نظام صددرصد اسلامی نیست. و نقاط انحراف از اسلام صحیح و مبادی و مبانی قرآن در آن فراوان است.... در این مقام این مقدار هم که بگوییم زهد اسلامی در پیدایش تصوف مؤثر بوده است؛ مشکلی را حل نمی‏کند، زیرا اولا: تصوف ریشه‏های غیر اسلامی دارد. ثانیا: این زهد به نحوه اکمل، در مردانی چون ابوذر غفاری، عمار یاسر، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، میثم تمار، رشید هجری، حجر بن عدی، سعید بن جبیر، و همانند آنها بوده است. با اینکه این مردان - که نمونه کامل یک مسلمان بوده‏اند - هم واجد معارف باطنی و جهات تربیت قلبی بوده‏اند. و هم سر سوزنی گرایش صوفیانه و شطح عرفانی و ادعا و ترک عمل به سنت و اهمال در تکالیف شرعی و سستی در اقدامات اجتماعی و حماسه‏ها و مبارزه‏ها نداشته‏اند. ثالثا: زهد اسلامی تا هنگامی اسلامی است که تغییر شکل ندهد و از مقررات اسلامی عدول نکند. باید افزود که مقصود از این اشاره نفی تاثیر مسائل و معارف اسلامی و قرآنی در تصوف نیست، بلکه مقصود اشاره به عدم مطاقبت کلی اسلام است با تصوف... نیز یاد می‏کنم که آن چه در این ارزیابی تصوف - به اشارات - گفتیم، به معنای نفی، ذوق، معرفت و اهمیت تربیت قلب در اسلام نیست. دانایان راه گفته‏اند که برای تحصیل معرفت باید سیر الی الله کرد. لیکن سیر متشرعانه غیر از سلوک صوفیانه است. (تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، حنا الفاخوری و خلیل الجر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، توضیحات از محمد رضا حکیمی، انتشارات علمی و فرهنگی، چ سوم، صص 778 و 777)
علاقمندان برای آگاهی بیشتر علاوه بر موارد یاد شده در ضمن گفتار فوق می‏توانند به آثار فراهم آمده در این زمینه به ویژه کتاب (کسر اصنام الجاهلیه) از صدر المتألهین شیرازی - که کتاب‏شناسی آن قبلا آمده - مراجعه کنند. نیز رک:
- عارف و صوفی چه می‏گویند، آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی، بنیاد بعثت، 1369
- عرفان و تصوف، داود الهامی، مکتب اسلام، 1374.
187) جل: پالان.
188) مفاجات: نابهنگام، ناگهانی.
189) عروض: عارض شدن، پیش آمدن.
190) آیه 31 سوره نساء، ترجمه: چنانچه از گناهان بزرگی که از آنها نهی شده‏اید پرهیز کنید گناهان (دیگر) شما را می‏بخشیم.
191) مراتب شتی: درجات گوناگون و متنوع.
192) مجبول: سرشته.
193) آیه 4، سوره احزاب. ترجمه: خداوند دو قلب در بدن یک مرد قرار نداده است.
194) آیه 91 سوره انعام.
195) آیه 14 سوره قیامت. ترجمه: آدمی خود بر نیک و بد خویش آگاه است.
196) بخشی از آیه 2 و 3 سوره طلاق. ترجمه: هرکس ترس از خدا را پیشه کند خداوند راه خروج از مشکلات زندگی را بر او می‏گشاید و از جایی که تصور آن را نمی‏کند، بدو روزی می‏رساند. و هر کس بر خدا توکل کند خداوند (در حمایت و کفایت) برای او کافی است؛ چه، امر خداوند (بر همه چیز) جاری است و خداوند برای هر چیز اندازه‏ای معین کرده.