تربیت
Tarbiat.Org

مقامات العلیه (مختصر معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقی)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

24- طول امل‏

صفت بیست و چهارم، طول امل است که عبارتست از امیدهای بسیار در دنیا، و آرزوهای بسیار دراز و توقع زندگانی در دنیا و بقای در آن.
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است - بیار باده که ایام عمر بر باد است‏
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر - که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است‏
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد - که این عجوزه عروس هزار داماد است‏
و سبب این صفت دو چیز است یکی جهل و نادانی؛ چه، جاهل اعتماد می‏کند بر جوانی یا صحت مزاج خود و بعید میداند مرگ را در عهد شباب و حالت صحت مزاج و غافل است از مردن اطفال و جوانهای بیشمار که هر روز جنازه آنها را بر دوش کشیده و به قبرستان می‏آورند و بیچاره ملاحظه نمی‏کند که اگر اهل شهرش را بشمارند صد یک آن، پیر نیستند و پیش از آمدن زمان پیری به چنگ مرگ گرفتار گشته‏اند تا یک نفر پیر می‏میرد هزار نفر جوان و طفل مرده‏اند و نیز غافل است از مردن به مرگ‏های مفاجات(188) و عروض(189) مرگهای ناگهانی که از برای آنها وقتی مخصوص نیست.
دوم محبت دنیای دنیه و انس به لذات فانیه است چه، انسان مادامیکه گرفتار این محبت و انس باشد مفارقت از آنها گران است بر او لهذا دل او بزیر بار فکر مردن که هادم لذات است نمیرود، و اگر گاهی در دل او خطور کند خود را بفکر دیگر می‏اندازد، و از مشاهده کافور و کفن کراهت دارد و اگر احیاناً بیاد آخرت بیفتد شیطان و نفس اماره او را بوعده فریب دهند که هنوز تو در اول عمری و حال چندی بکامرانی و جمع اسباب مشغول باش تا بزرگ شوی در آنوقت توبه کن و مهیای کار آخرت شو، و چون بزرگ شود گوید حال جوانی هنوز بجاست تا وقت پیری! چون پیر شود گوید: انشاء الله این مزرعه را آباد کنم یا این دختر را جهازگیری نمایم یا این خانه را تمام نمایم بعد از آن دست از دنیا کشم و در گوشه‏ای بفراغت مشغول عبادت شوم و هر شغلی که تمام شود شغلی دیگر روی میدهد و هر روز امروز و فردا میکند که ناگهان بانگی بر آمد خواجه مرد و این بیچاره غافل است از اینکه آنکه او را وعده فردا میدهد فردا هم با اوست و آنکه فراغت از شغل دنیا حاصل نمی‏شود، و فارغ کسی که یکبارگی دست از آن بردارد.
و علاج آن بمعالجه مرض حب دنیا است که گذشت و بملاحظه احوال این عاریت سرا و بی‏وفائی آن:
چه آنکه جهان ملک جاوید نیست - ز دنیا وفاداری امید نیست‏
و استماع کند مواعظ و نصایح ارباب نفوس مقدسه را و تأمل کند که شاید تخته تابوت او امروز در دست نجار است یا کفن او از دست نساج برآمده یا خشت لحد او از قالب برون شده باشد، پس چاره‏ای در کار خود کند و بگوید:
مالک فی الخیمه مستلقیاً - قد نهض القوم و شدوا الرحال‏
یعنی:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش - کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چو نباشی؟
کوتاهی آرزو
و ضد آن قصر امل است، که کم‏امیدی بدنیا باشد، و این شعار اهل ایمان و سیرت خوبان و نیکان است، و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که چون صبح کنی فکر شب را مکن و ذخیره بردار از دنیای خود برای آخرت و از زندگانی برای مرگ و از صحت‏مندی خود برای روز بیماری چه میدانی که فردا برای تو چه خواهد گذشت نام تو در میان چه طایفه‏ای خواهد بود.
سال دیگر را که میداند حساب - در کجا شد آنکه با ما بود پار
روزی بعرض آنحضرت رسید که اسامه کنیزی بوعده یکماه خریده است، فرمود: همانا اسامه بسیار دراز امید است که امید حیات یکماه بخود دارد.
و مخفی نماند که مردمان در طول و قصر امل مختلفند، گروهی هرگز خیال مرگ نمی‏کنند، و بعضی دیگر گاهی خیال میکنند اما امید زندگانی را تا سن طبیعی دارند، و در کمتر از آن مرگ را تصور نمیکنند، و بتحصیل معیشت صد سال بلکه دویست سال می‏پردازند، و برخی دیگر زیاده از عمری که بسیاری از مردم دارند توقع ندارند، و همچنین تا بکسی میرسد که فکر زیاده از یک سال را نمیکند و امید آینده را بخود ندارد، و این شخص بالنسبه و بمراتب سابقه قصیرالامل است، و از این بهتر کسی است که در فکر بیش از یک شبانه روز نیست و بالاتر از این کس، آن است که همیشه مرگ در نظر او حاضر است و چنین کسی هر نمازی که میکند نماز وداع کنندگان دنیا است، لکن اکثر مردمان خصوص در اینزمان طول امل برایشان غالب شده که بالکلیه از یاد مرگ بیرون رفته و هر چه سن ایشان زیادتر و به سفر آخرت نزدیکتر میشوند حرص و طول امل ایشان زیادتر میگردد چنانکه در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم اشاره به آن شده و در اکثر پیران عصر خود نیز مشاهده میکنیم.
مار بودی اژدها گشتی نگر - یک سرت بود این زمانی هفت سر
پس کسی که سن او بحد چهل سالگی رسید دیگر فکر دنیا کردن او از غفلت است و فریب شیطان است چه ایام لذت و کامرانی گذشت و روزگار نشاط و شادمانی بسر آمد و هر روزی عضوی از او کوچ می‏کند و بیچاره از آن غافل و در فکر باطل است‏
چو دوران عمر از چهل درگذشت - مزن دست و پا کآبت از سر گذشت‏
چو باد صبا بر گلستان وزد - چمیدن درخت جوان را سزد
نزیبد تو را با جوانان چمید - که بر عارضت صبح پیری دمید
ریغا که فصل جوانی گذشت - به لهو و لعب زندگانی گذشت‏
و بدان که هر که زیادتر از ضروری سال خود جمع می‏کند طول امل دارد، و همچنین هر که امور او متفرق و با مردم محاسبه و معامله دارد که زمان آن طول می‏کشد و با وجود این مضطرب نیست طویل‏الامل است، و علامت قصر امل آن است که امر خود را جمع‏آوری نماید مانند کسی که اراده سفری نماید و سعی از برای جمع قوت زیادتر از یکسال بلکه چهل روز خود را نکند و سایر اوقات خود را صرف طاعت و عبادت نماید، و علاج طول امل یاد مرگ است، چه خیال مردن آدمی را از دنیا دلگیر و دل را از دنیا سیر می‏سازد، و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بسیار یاد آورید شکننده‏ی لذت ها را، مروی است که هیچ خانواده‏ای نیست مگر آنکه ملک الموت شبانه روزی پنج مرتبه ایشان را بازدید می‏نماید و عجب است از آدمیزاد خیره‏سر یقین به مرگ و رفتن در قبر دارد و از خواب غفلت بیدار نمی‏شود و در فکر کار آنجا نمی‏باشد
خانه پرگندم و یک جو نفرستاده بگور - غم گورت چو غم برگ زمستانی نیست‏
پس کسی که داند عاقبت او مرگ است و خاک قبر بستر او است و کرم و مار و عقرب همنشین او و زیر زمین جایگاه او است سزاوار است که حسرت او بسیار و اشک چشمش پیوسته جاری بر رخسار باشد و فکر و ذکرش منحصر در همین بلیه باشد.
باغبانا! زخزان بی‏خبرت می‏بینم - آه از آنروز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته است مشو ایمن از او - اگر امروز نبرده است که فردا ببرد
پس بر هر طالب نجاتی لازم است که هر روز گاهی مردن را یاد آورد و زمانی متذکر گردد حال امثال و اقران و یار و دوستان را که از دنیا رفته و در وحشت آباد گور تنها خفته‏اند یاد آورد صورت و هیئت آمد و شد ایشان را فکر کند که حال چگونه خاک صورت ایشان از هم ریخته و اجزای ایشان در قبر از هم پاشیده زنانشان بیوه و گرد یتیمی بر چهره اطفالشان نشسته و خانه‏ها از ایشان خالی مانده و نامشان از صفحه روزگار برافتاده پس یک‏یک از گذشتگان را بخاطر گذراند و ایام حیوة و خنده و نشاطشان را یادآوری نماید و امید و آرزوها و سعی ایشان را در جمع نمودن اسباب زندگانی تصور نماید.
ز دوران ملک پدر یاد کن - دل از بند اندیشه آزاد کن‏
کنون روزگارش به جائی نشاند - که بر یک پشیزش تصرف نماند
پس یاد کند که الحال در قبر مفاصلشان از هم جدا شده، زبان گفتارشان خموش و خورش مار و مور گشته و دهانهایشان پر از خاک گشته، پس ای جان برادر لختی بقبرستان رو و بر خاک دوستان گذر کن و بر لوح مزارشان نگاه اعتباری بنما و تفکر کن که در زیر قدمت بفاصله دو ذرع چه خبر و چه صحبت است. سعدی:
زدم تیشه یکروز بر تل خاک - بگوش آمدم ناله دردناک‏
که زنهار اگر مردی آهسته‏تر - که چشم و بناگوش و روی است و سر
جهاندار بودم من اندر جهان - شدستم برابر به خاک این زمان‏
پس چون بنظر اعتبار نگری رفقایت را بینی که با خاک تیره یکسان گشته، و آشنایان را نگری که ناله حسرتشان از فلک گذشته ترک دوستی گفته‏اند و روی از ما نهفته‏اند، پدرانند مهر پدری بریده، مادرانند دامن از اطفال کشیده، برادرانند برادری را فراموش کرده، و گردنکشانند سر بگریبان مذلت کشیده، سلاطین و تاجورانند که نیم خشتی در زیر سر نهاده، لشکر کشانند تنها و بیکس مانده، یوسف جمالانند که کرمها بر صورتشان آرمیده، نو دامادانند که بعوض زلف عروسان مار سیاه در گردن پیچیده، عروسانند که در حجله قبر هم آغوش مار و مور گردیده تاجرانند که بیسود و سرمایه در حجره قبر افتاده و هکذا
هر آن ذره که آرد تندبادی - فریدونی بود یا کیقبادی‏
کفی گل در همه روی زمین نیست - که در وی خون چندین آدمی نیست‏
پس بعد از آن به عاقبت کار خود تأمل کن که تو نیز مثل ایشان خواهی گشت و عمرت بسر آید و علامت مرگ در تو ظاهر شود و اطباء از معالجه‏ات دست کشند اعضایت از حرکت باز ماند و عرق مرگ بر جبینت ظاهر گردد و ملک الموت به امر پروردگار بجهت قبض روح تو آید و خواهی نخواهی چنگال مرگ بر جسم ضعیفت افکند و میان جسم و جانت جدائی اندازد و دوستان و برادرانت ناله حسرت در ماتمت ساز کنند و احباء و یاران بمرگ تو گریه آغاز کنند، پس بر مرکب تابوت سوارت کنند بزندان گورت برند و در وحشت آباد گور تو را تنها گذاشته و برگردند! چون چندی به امثال این افکار پردازی بتدریج آمالت کم گردد و مهیای سفر آخرت میگردی و غنیمت میشمری چند روزه ایام زندگی و صحت و جوانی و غنا و فراغت خود را. سعدی:
شنیدم که یکبار در دحله‏ای - سخن گفت با عابدی کله‏ای‏
که من فر فرماندهی داشتم - به سر بر کلاه مهی داشتم‏
چو طالع مدد کرد و بخت اتفاق - گرفتم ببازوی دولت عراق‏
طمع کرده بودم که کرمان خورم - که ناگه بخوردند کرمان سرم‏
بکن پنبه غفلت از گوش هوش - که از مردگان پندت آید به گوش‏
و یناسب فی هذا المقام اشعار الحکیم الخاقانی:
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان - ایوان مدائن را آیینه عبرت دان‏
پرویز که بنهادی بر خوان تره زرین - زرین تره کو برخوان، رو کم ترکوا برخوان‏