صفت بیست و چهارم، طول امل است که عبارتست از امیدهای بسیار در دنیا، و آرزوهای بسیار دراز و توقع زندگانی در دنیا و بقای در آن.
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است - بیار باده که ایام عمر بر باد است
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر - که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد - که این عجوزه عروس هزار داماد است
و سبب این صفت دو چیز است یکی جهل و نادانی؛ چه، جاهل اعتماد میکند بر جوانی یا صحت مزاج خود و بعید میداند مرگ را در عهد شباب و حالت صحت مزاج و غافل است از مردن اطفال و جوانهای بیشمار که هر روز جنازه آنها را بر دوش کشیده و به قبرستان میآورند و بیچاره ملاحظه نمیکند که اگر اهل شهرش را بشمارند صد یک آن، پیر نیستند و پیش از آمدن زمان پیری به چنگ مرگ گرفتار گشتهاند تا یک نفر پیر میمیرد هزار نفر جوان و طفل مردهاند و نیز غافل است از مردن به مرگهای مفاجات(188) و عروض(189) مرگهای ناگهانی که از برای آنها وقتی مخصوص نیست.
دوم محبت دنیای دنیه و انس به لذات فانیه است چه، انسان مادامیکه گرفتار این محبت و انس باشد مفارقت از آنها گران است بر او لهذا دل او بزیر بار فکر مردن که هادم لذات است نمیرود، و اگر گاهی در دل او خطور کند خود را بفکر دیگر میاندازد، و از مشاهده کافور و کفن کراهت دارد و اگر احیاناً بیاد آخرت بیفتد شیطان و نفس اماره او را بوعده فریب دهند که هنوز تو در اول عمری و حال چندی بکامرانی و جمع اسباب مشغول باش تا بزرگ شوی در آنوقت توبه کن و مهیای کار آخرت شو، و چون بزرگ شود گوید حال جوانی هنوز بجاست تا وقت پیری! چون پیر شود گوید: انشاء الله این مزرعه را آباد کنم یا این دختر را جهازگیری نمایم یا این خانه را تمام نمایم بعد از آن دست از دنیا کشم و در گوشهای بفراغت مشغول عبادت شوم و هر شغلی که تمام شود شغلی دیگر روی میدهد و هر روز امروز و فردا میکند که ناگهان بانگی بر آمد خواجه مرد و این بیچاره غافل است از اینکه آنکه او را وعده فردا میدهد فردا هم با اوست و آنکه فراغت از شغل دنیا حاصل نمیشود، و فارغ کسی که یکبارگی دست از آن بردارد.
و علاج آن بمعالجه مرض حب دنیا است که گذشت و بملاحظه احوال این عاریت سرا و بیوفائی آن:
چه آنکه جهان ملک جاوید نیست - ز دنیا وفاداری امید نیست
و استماع کند مواعظ و نصایح ارباب نفوس مقدسه را و تأمل کند که شاید تخته تابوت او امروز در دست نجار است یا کفن او از دست نساج برآمده یا خشت لحد او از قالب برون شده باشد، پس چارهای در کار خود کند و بگوید:
مالک فی الخیمه مستلقیاً - قد نهض القوم و شدوا الرحال
یعنی:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش - کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چو نباشی؟
کوتاهی آرزو
و ضد آن قصر امل است، که کمامیدی بدنیا باشد، و این شعار اهل ایمان و سیرت خوبان و نیکان است، و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که چون صبح کنی فکر شب را مکن و ذخیره بردار از دنیای خود برای آخرت و از زندگانی برای مرگ و از صحتمندی خود برای روز بیماری چه میدانی که فردا برای تو چه خواهد گذشت نام تو در میان چه طایفهای خواهد بود.
سال دیگر را که میداند حساب - در کجا شد آنکه با ما بود پار
روزی بعرض آنحضرت رسید که اسامه کنیزی بوعده یکماه خریده است، فرمود: همانا اسامه بسیار دراز امید است که امید حیات یکماه بخود دارد.
و مخفی نماند که مردمان در طول و قصر امل مختلفند، گروهی هرگز خیال مرگ نمیکنند، و بعضی دیگر گاهی خیال میکنند اما امید زندگانی را تا سن طبیعی دارند، و در کمتر از آن مرگ را تصور نمیکنند، و بتحصیل معیشت صد سال بلکه دویست سال میپردازند، و برخی دیگر زیاده از عمری که بسیاری از مردم دارند توقع ندارند، و همچنین تا بکسی میرسد که فکر زیاده از یک سال را نمیکند و امید آینده را بخود ندارد، و این شخص بالنسبه و بمراتب سابقه قصیرالامل است، و از این بهتر کسی است که در فکر بیش از یک شبانه روز نیست و بالاتر از این کس، آن است که همیشه مرگ در نظر او حاضر است و چنین کسی هر نمازی که میکند نماز وداع کنندگان دنیا است، لکن اکثر مردمان خصوص در اینزمان طول امل برایشان غالب شده که بالکلیه از یاد مرگ بیرون رفته و هر چه سن ایشان زیادتر و به سفر آخرت نزدیکتر میشوند حرص و طول امل ایشان زیادتر میگردد چنانکه در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم اشاره به آن شده و در اکثر پیران عصر خود نیز مشاهده میکنیم.
مار بودی اژدها گشتی نگر - یک سرت بود این زمانی هفت سر
پس کسی که سن او بحد چهل سالگی رسید دیگر فکر دنیا کردن او از غفلت است و فریب شیطان است چه ایام لذت و کامرانی گذشت و روزگار نشاط و شادمانی بسر آمد و هر روزی عضوی از او کوچ میکند و بیچاره از آن غافل و در فکر باطل است
چو دوران عمر از چهل درگذشت - مزن دست و پا کآبت از سر گذشت
چو باد صبا بر گلستان وزد - چمیدن درخت جوان را سزد
نزیبد تو را با جوانان چمید - که بر عارضت صبح پیری دمید
ریغا که فصل جوانی گذشت - به لهو و لعب زندگانی گذشت
و بدان که هر که زیادتر از ضروری سال خود جمع میکند طول امل دارد، و همچنین هر که امور او متفرق و با مردم محاسبه و معامله دارد که زمان آن طول میکشد و با وجود این مضطرب نیست طویلالامل است، و علامت قصر امل آن است که امر خود را جمعآوری نماید مانند کسی که اراده سفری نماید و سعی از برای جمع قوت زیادتر از یکسال بلکه چهل روز خود را نکند و سایر اوقات خود را صرف طاعت و عبادت نماید، و علاج طول امل یاد مرگ است، چه خیال مردن آدمی را از دنیا دلگیر و دل را از دنیا سیر میسازد، و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بسیار یاد آورید شکنندهی لذت ها را، مروی است که هیچ خانوادهای نیست مگر آنکه ملک الموت شبانه روزی پنج مرتبه ایشان را بازدید مینماید و عجب است از آدمیزاد خیرهسر یقین به مرگ و رفتن در قبر دارد و از خواب غفلت بیدار نمیشود و در فکر کار آنجا نمیباشد
خانه پرگندم و یک جو نفرستاده بگور - غم گورت چو غم برگ زمستانی نیست
پس کسی که داند عاقبت او مرگ است و خاک قبر بستر او است و کرم و مار و عقرب همنشین او و زیر زمین جایگاه او است سزاوار است که حسرت او بسیار و اشک چشمش پیوسته جاری بر رخسار باشد و فکر و ذکرش منحصر در همین بلیه باشد.
باغبانا! زخزان بیخبرت میبینم - آه از آنروز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته است مشو ایمن از او - اگر امروز نبرده است که فردا ببرد
پس بر هر طالب نجاتی لازم است که هر روز گاهی مردن را یاد آورد و زمانی متذکر گردد حال امثال و اقران و یار و دوستان را که از دنیا رفته و در وحشت آباد گور تنها خفتهاند یاد آورد صورت و هیئت آمد و شد ایشان را فکر کند که حال چگونه خاک صورت ایشان از هم ریخته و اجزای ایشان در قبر از هم پاشیده زنانشان بیوه و گرد یتیمی بر چهره اطفالشان نشسته و خانهها از ایشان خالی مانده و نامشان از صفحه روزگار برافتاده پس یکیک از گذشتگان را بخاطر گذراند و ایام حیوة و خنده و نشاطشان را یادآوری نماید و امید و آرزوها و سعی ایشان را در جمع نمودن اسباب زندگانی تصور نماید.
ز دوران ملک پدر یاد کن - دل از بند اندیشه آزاد کن
کنون روزگارش به جائی نشاند - که بر یک پشیزش تصرف نماند
پس یاد کند که الحال در قبر مفاصلشان از هم جدا شده، زبان گفتارشان خموش و خورش مار و مور گشته و دهانهایشان پر از خاک گشته، پس ای جان برادر لختی بقبرستان رو و بر خاک دوستان گذر کن و بر لوح مزارشان نگاه اعتباری بنما و تفکر کن که در زیر قدمت بفاصله دو ذرع چه خبر و چه صحبت است. سعدی:
زدم تیشه یکروز بر تل خاک - بگوش آمدم ناله دردناک
که زنهار اگر مردی آهستهتر - که چشم و بناگوش و روی است و سر
جهاندار بودم من اندر جهان - شدستم برابر به خاک این زمان
پس چون بنظر اعتبار نگری رفقایت را بینی که با خاک تیره یکسان گشته، و آشنایان را نگری که ناله حسرتشان از فلک گذشته ترک دوستی گفتهاند و روی از ما نهفتهاند، پدرانند مهر پدری بریده، مادرانند دامن از اطفال کشیده، برادرانند برادری را فراموش کرده، و گردنکشانند سر بگریبان مذلت کشیده، سلاطین و تاجورانند که نیم خشتی در زیر سر نهاده، لشکر کشانند تنها و بیکس مانده، یوسف جمالانند که کرمها بر صورتشان آرمیده، نو دامادانند که بعوض زلف عروسان مار سیاه در گردن پیچیده، عروسانند که در حجله قبر هم آغوش مار و مور گردیده تاجرانند که بیسود و سرمایه در حجره قبر افتاده و هکذا
هر آن ذره که آرد تندبادی - فریدونی بود یا کیقبادی
کفی گل در همه روی زمین نیست - که در وی خون چندین آدمی نیست
پس بعد از آن به عاقبت کار خود تأمل کن که تو نیز مثل ایشان خواهی گشت و عمرت بسر آید و علامت مرگ در تو ظاهر شود و اطباء از معالجهات دست کشند اعضایت از حرکت باز ماند و عرق مرگ بر جبینت ظاهر گردد و ملک الموت به امر پروردگار بجهت قبض روح تو آید و خواهی نخواهی چنگال مرگ بر جسم ضعیفت افکند و میان جسم و جانت جدائی اندازد و دوستان و برادرانت ناله حسرت در ماتمت ساز کنند و احباء و یاران بمرگ تو گریه آغاز کنند، پس بر مرکب تابوت سوارت کنند بزندان گورت برند و در وحشت آباد گور تو را تنها گذاشته و برگردند! چون چندی به امثال این افکار پردازی بتدریج آمالت کم گردد و مهیای سفر آخرت میگردی و غنیمت میشمری چند روزه ایام زندگی و صحت و جوانی و غنا و فراغت خود را. سعدی:
شنیدم که یکبار در دحلهای - سخن گفت با عابدی کلهای
که من فر فرماندهی داشتم - به سر بر کلاه مهی داشتم
چو طالع مدد کرد و بخت اتفاق - گرفتم ببازوی دولت عراق
طمع کرده بودم که کرمان خورم - که ناگه بخوردند کرمان سرم
بکن پنبه غفلت از گوش هوش - که از مردگان پندت آید به گوش
و یناسب فی هذا المقام اشعار الحکیم الخاقانی:
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان - ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
پرویز که بنهادی بر خوان تره زرین - زرین تره کو برخوان، رو کم ترکوا برخوان