عرض کردم جامعه ما مخلوطی از روح غربی و گرایش اسلامی است، ولی آنچه نباید مورد غفلت قرار گیرد تفاوت بین گرایش با بینش است. اکثر مردم به خدا و اسلام گرایش دارند ولی بینش توحیدی و معرفت اسلامی چیز دیگر است. بینش و اعتقاد توحیدی به این معنی است که انسان همه هستی خود را در قبضه حق بیابد و بر اساس احکام الهی عمل کند و بر مبنای اعتقاد توحیدی بیندیشد و حوادث را تجزیه و تحلیل کند و متوجه باشد «ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»؛ این است آن زندگی که پایدار و پرثمر خواهد بود و این به دست نمیآید مگر با درک شهودی و حضوری حقایق عالم، و لذا نهتنها به کمک عقل، که با شعور قلبی و عقل قدسی باید با اسلام اُنس گرفت.
آن کس که منوّر به درک شهودی نیست اگر از اسلام هم دم میزند اسلامی را به صحنه میآورد که سکولار شده و به جای نفی غرب، با غرب کنار میآید و سعی میکند ثابت کند اسلام هم همان چیزی را میگوید که فرهنگ مدرنیته گفته است. اینها اسلام را به استخدام تحکیم مبانی غرب در میآورند، اینان اسلامی را میشناسند که فاقد امر قدسی است، اینها از اعتقادداشتن به مراتب هستی بسیار فاصله دارند.
در ابتدای کار مدرنیسم از بیرون به دین حمله کرد ولی چیزی نگذشت که متوجه شد باید در دین نفوذ کند و آن را به رنگ خود در آورد، و مسلمانانی که عرض شد چه بدانند و چه ندانند وسیلهی چنین اهدافی شدند.
چنانچه ملاحظه میفرمائید انتقاد ما متوجه کشفیات علم جدید نیست بلکه متوجه فرضیات و تصوراتی است که به عنوان شناخت علمی و روش علمی مطرح میشود. انتقاد اصلی ما متوجه بینشی است که به اسم علم، بسیاری از امور مقدس هستی را کنار زد و عملاً بشر را سرگردان نمود. با اعتقاد به شأن خدایی برای علم، همهی فرضیاتِ مربوط به فلسفهی تاریخ و جامعهشناسی و اقتصاد را حول محور اندیشه ترقی بررسی و تحلیل کرد، بدون آنکه جایی برای حضور توحیدی انبیاء در تاریخ قائل باشد.
در فرهنگ غرب، ماشین و فیزیک و شیمی هستند که تعیین میکنند انسان چیست و چه باید باشد، انسان خود را تسلیم امکانات علوم تجربی و فنون میکند تا درباره او داوری کنند و سرنوشت او را تعیین نمایند، در چنین فرهنگی منزلت الهی انسان فراموش میشود. خطای این فرهنگ آن است که میخواهد عالَم را اصلاح و تجدید کند، بدون اینکه بخواهد یا بتواند آدم را اصلاح کند، به همین علت است که این فرهنگ و علمِ مربوط به آن، به سعادت انسان منتهی نمیشود. اصلاح بشر به این معنی است که او را دگر باره با آسمان معنویت پیوند دهیم تا آرامشی همراه با کوشش به بشر برگردد.
اگر ما نتوانستیم در انقلاب مشروطه به بهره کافی برسیم و عملاً انقلاب مشروطه به حاکمیت رضاخان منجر شد، به جهت روح غربزدگی روشنفکرانی بود که با شهیدکردن شیخ فضل الله نوری(ره) عنان انقلاب را به دست گرفتند، غربزدگانی که زیر پوشش تجدد و نوگرایی حرف اصلیشان آن بود که باید از اسلام منصرف شد و تماماً خود را در اختیار فرهنگ غربی قرار داد، تا آنجا که رضاخان با زور و فشار کار را به آنجا کشاند که حتی لباس مردم هم شبیه غربیها باشد. گفتند اگر خواستیم ایران پیشرفت کند باید جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً فرنگی شویم.