مسلّم انسان غربی از ابتدا بنا نداشت با چنین زندگی و روحیهای روبهرو شود، به طوری که نه دینی برای او بماند و نه انسانیتی، و سرنوشت او تماماً در دست تکنولوژی بیفتد، ولی بهگونهای به تکنولوژی نگریستند و برای آن در زندگی خود جا باز کردند که حالا آن چیزی که بر روابط آنها حکومت میکند تکنولوژی برتر است و همه انسانها باید خود را برای زندگی با آن تنظیم و تربیت کنند. این در حالی است که دین، بر اساس فطرت الهی، انسانها را تربیت میکند و جلو میبرد، و این دو نوع تربیت با تمام تضادی که دارند در حال حاضر در روان انسانها به کشمکش آمدهاند، به طوری که اگر دل انسانها از فضای تکنیکی فراری است، دست و پای او در قبضهی فرهنگی است که تکنولوژی بر او تحمیل کرده است. حاصل این کشمکشها تولد انسانی است که با همه تلاشی که صبح تا شام انجام میدهد، از همه چیز ناراضی است، حتی از قهقهههای مستانهای که میزند تا از نارضایتی خود فرار کند.
ادیان الهی هیچ بُعدی از ابعاد انسان را سرکوب نمیکنند بلکه آنها را در جای خود قرار میدهند تا رشدی متعادل داشته باشند و احساسات انسانها گرفتار رشد سرطانی نشود. آموزههای دینی با تربیت انسان متعادل و رشد همه جانبه، انسانی میسازد که در عین رشد عقلی و علمی، ابعاد قلبی و عاطفی او نیز رشد مناسب داشته باشد، تا در عین ساختن ابزارهای مورد نیاز با ابزارهای غولآسا روبهرو نشود و با توجه به منابع محدود طبیعت با مصرف بیرویهی آن، طبیعت را - که بستر لطف خدا است- دچار بحران ننماید، اساساً با توجه به رویکرد درستی که انسان دینی نسبت به طبیعت دارد هرگز در صدد ساختن ماشینهای ویرانکنندهای نیست که نظم طبیعت را بهکلی ویران کند. بلکه با شناخت ظرائف روح انسان و دقائق طبیعت، طوری عمل میکند که در عین جلو بردن انسان در علم و در عین استفاده از طبیعت، نه انسانها یک بُعدی شوند و نه طبیعت تخریب گردد.
وقتی نسبت به قدرت ماشینهای غولآسا مغرور شدیم دیگر فکر نمیکنیم بر سر روان انسانها و نظم محیط زیست چه میآید، تصور میکنیم با تکنولوژی برتر میتوان خسارات وارده را جبران کرد. این مثل آن است که فکر کنیم با خرابکردن کلیهی یک شخص، میتوان دستگاه دیالیز به او بدهیم تا خسارت وارده جبران شود. غافل از آنکه انسانی که مجبور است هر روز دیالیز کند دیگر از بستر زندگی طبیعی محروم شده است.
هر اندازه تکنولوژی موجود را با فرهنگی که به همراه دارد دقیقتر بررسی کنیم بیشتر معتقد میشویم اگر مقصد و مقصود را خداوند قرار ندهیم، و برای زندگی خود اصل را عبودیت او ندانیم از همه ظرائف زندگی محروم میشویم.
بصیرتی که پیامبران( بهدست آورده بودند موجب شد که ببینند طبیعت ظرفیت کاملی برای زندگی بشر دارد منتها به شرطی که بشر در قناعت زندگی کند و روحیه زیادهخواهی نفس امّاره را کنترل نماید. طبیعت دستهای گشاده و آغوش محبت خداوند است به سوی بشر تا بستر تعالی او به راحتی در اختیارش قرار گیرد. ولی وقتی بشر معنی زندگی را گم کرد به جای استفاده از طبیعت برای متعالیشدن، مصرفِ هرچه بیشترِ مواد خامِ طبیعت مقصد او خواهد شد، در این صورت دیگر طبیعت تعامل خود را از بشر پس میگیرد و بحرانها شروع میشود.
ساختن تکنولوژی غولآسا برای مصرف هرچه بیشتر طبیعت، ریشه در آن فکری داشت که متوجه نبود طبیعت را برای بشرِ قانع ساختهاند و نه برای بشر حریص و ناراضی.
روحیهی انبیاء الهی در رابطه با داشتن زندگی ساده و رعایت قناعت در مصرف، بدان جهت بود که متوجه قوانین طبیعت الهی بودند، و میدانستند اگر انسانی که با اندک تلاش میتواند مایحتاج طبیعی خود را به دست آورد، از مرز نیاز طبیعی پا را فراتر بگذارد، نه تنها مجبور است چندین برابرِ زندگی طبیعی تلاش کند، بلکه باید برای به دست آوردن مازاد بر نیازش به جنگ طبیعت برود و نیازهای وَهمی خود را از حلقوم آن بیرون بکشد و برای این کار مجبور است تکنولوژیهای غولآسا طراحی کند، به امید آن که بر طبیعت غلبه کند، غافل از آن که با روبهرو شدن با بحران محیطزیست از زندگی طبیعی اولیه خود نیز محروم میشود.