بسندهکردن به دینِ فردی و شخصی هرگز مقصد انبیاء الهی نبوده است، بلکه انبیاء( آمدند تا زندگی زمینی بشر را به آسمان معنویت متصل نمایند و از این طریق بشریت را در سیر زندگی زمینیاش مدد رسانند. و به گواهی تاریخ، نقطههای روشن و قابل قبول زندگی بشر در طول تاریخ مقاطعی بوده که نظام اجتماع بر اساس دستورات انبیاء اداره میشده است، و امروزه ما به عنوان خاطرات شیرین گذشته از آنها یاد میکنیم و آرزوی برگشت آن شرایط را به زندگی خود داریم. شرایطی که انسان چون حقیقت را از زبان انبیاء شنید و با تمام وجود به آن دل سپرد، از زندگی خود بهرهها برد، چیزی که با طرح «حقیقت نسبی است» هرگز کسی به آن نخواهد رسید. وقتی تصور کردیم حقیقت نسبی است به هیچ چیز نمیتوان اعتماد کرد و به آن دل سپرد. چنین سخنی جهت بشر را از معنویت به سوی مادیات سوق میدهد.
غرب خوب متوجه است اگر بخواهد توسعه به روش غربی را در سایر ملل نفوذ دهد باید ملّتها به هیچ حقیقت معنوی پایبند نباشند تا غرب به طور کامل پذیرفته شود. به تعبیر پروفسور ویلیام چیتیک: «برای آنکه امکان توسعه فراهم آید خدا باید فراموش شده یا لااقل در حاشیه قرار گیرد... از طرفی اسلام خدا را در رأس همه مسائل مورد توجه قرار داده و این واقعیت را که خدا در همه فعالیتهای انسان نقش اساسی دارد، کاملاً بدیهی گرفته و بر این اساس به مطالعه نقش انسان در عالم هستی پرداخته است، پس درک معنی انسان مستلزم درک و شناخت خداوند است.»(48) و لذا غرب برای جاانداختن فرهنگ توسعه سعی میکند روح اسلامی جامعه را با جایگزینی یک اسلام قالبی سرکوب کند.
مارکسیسم یکی از فرزندان فرهنگ سکولاریسم است، زیرا وقتی شما به این نتیجه رسیدید که دین مقدس نیست، مجبورید مکتبی را به جای دین بگذارید، یکی از آن مکاتب «مارکسیسم» است، همچنانکه یکی از آنها «لیبرالیسم» بود. لیبرالیسم فرهنگ مقابله با مقیدات دینی است. انسانِ دیندار آزاد نیست که هر کاری خواست بکند، انسان مختار هست، ولی مطلقالعنان نیست. لیبرالیسم هر کاری را مباح میداند و عملاً انسان بیقید را به صحنه میآورد که نظر و میل خودش برایش مقدس است و بر اساس آن فکر، «دمکراسی» به معنی غربی آن پدید میآید که بدون هیچ خط قرمزی هر چیزی را که اکثر انسانها پذیرفتند، همه جامعه باید به آن تن دهند. روح حاکم بر لیبرالیسم که بیقیدی در مقابل حکم خدا است، حکومت دینی را نمیپذیرد، هرچند اکثر مردم به آن رأی داده باشند. شعار زنده باد آزادی میدهند ولی نظر به آزادی از دین در آن نهفته است. به همین جهت انقلاب مشروطه با این که با شعار آزادی از استبدادِ حاکمان قاجار شروع شد ولی همین که کار در دست روشنفکران غربی افتاد، آزادی از روحانیت جایگزین آن شد که منظورشان آزادی از دین بود. صورت دیگر همین فرهنگ در مکتب مارکسیسم ظهور کرد.