اگر آینده غربزدگی خود را بخواهیم بررسی کنیم باید گذشته نوگرایی خود را بشناسیم که از صد سال پیش شروع شد و با مرگ دوره پهلوی تقریباً متوقف گردید. و اگر ماهیت غرب را در نیافته باشیم نه تنها تاریخ صد ساله اخیر را در نمییابیم بلکه ممکن است نادانسته تعلق خود به غرب را محکم کنیم. ما فعلاً بر سر دو راهی هستیم و نمیدانیم کدام راه را انتخاب کنیم یکی این که با پذیرش تکنولوژی غرب بالاجبار در فرهنگ و تمدن غربی فرو رویم و نهایتاً یک ژاپن از کار در آئیم و یا به تمامه از آن فاصله بگیریم و اَنگ تحجر و دورافتادن از تمدن را بر خود تحمل کنیم، و یا بررسی کنیم ببینیم راه سومی هست یا نه؟ بسیار بودند افرادی که خواستند با فرهنگ خود و تکنولوژی غرب، زندگی خود را تنظیم کنند. ولی چیزی نگذشت که در مسیر پرستش علم جدید قرار گرفتند و سر تا پا غربی شدند.
اگر «دنیا» از خدا غافل شدن است، تاریخ غرب، تاریخ تحقق «دنیا» است و امروزْ دورهی حیات بشر با فرورفتن در غربزدگی، دورهی تعلق به دنیا شده است.
حتماً ملاحظه فرمودهاید که فرهنگ مدرنیته، فرهنگی کنار بقیه فرهنگها نیست بلکه طوری به صحنه آمده که تبدیل به عاملی جهت تعیین حیات و ارزشهای زندگی همه ملل شده و به همین جهت روشنفکران ممالک استعمارزده در عین حال که مظلوماند، وکیل مدافع ظالمند، زیرا بدون آن که غرب را بشناسند میخواهند با آن مبارزه کنند. اینها با چشم و ملاک غربی با غرب مبارزه میکنند. حتی وقتی در سیاست از دین و اسلام سخن گفته میشود باید دید آیا بنا است اسلام به عنوان وسیله در خدمت سیاست غیر دینی قرار بگیرد، یا بنا است سیاست، سیاست اسلامی باشد و تابع اسلام.
همواره باید این سؤال مدّ نظر عزیزان باشد که روشنفکران با ساختار فکری خاصی که ما از آنها سراغ داریم از نزدیک شدن به مردم از طریق دین، چه مقصدی دارند؟ میخواهند از طریق اسلام، ایدئولوژی خود را القاء کنند یا واقعاً بعضاً به سیاست اسلامی معتقد شدهاند. آنچه روشن است و باید بر آن تأکید کرد این است که اسلام سیاست خود را دارد و لازم نیست آن را وسیلهای برای رسیدن به سیاست شرقی و غربی قرار داد. کاری که چندین بار در دورههای گذشته به وسیله روشنفکران غربزدهی ما انجام شده است. اگر دقت کنیم و از چشم غرب، غرب را بررسی نکنیم بلکه با چشم وحی و یا لااقل با تفکر و تعقل، غرب را بررسی کنیم مییابیم که نمیتوان به غرب امیدی داشت و واقعاً تاریخ آینده، تاریخ غرب نیست و تاریخ استیلای غرب بر عالم و عالمیان هم اکنون به سر آمده و مسلماً آینده به غرب تعلق ندارد، تمدن غربی سرگیجه گرفته و تدبیرهایش عین بیتدبیری شده است. اگر اکنون که اسلام به عنوان یک اندیشه برای حضور در جای جای حیات انسانی مطرح شده، فرهنگ غرب را به طور عمیق بشناسیم، سرنوشتمان را به سرنوشت غرب گره نخواهیم زد و همراه نابودی آن، خود را به نابودی نمیکشانیم.
انقلابی میتواند با غرب مقابله کند که تمام علایق و پیوندهای جوهری خود را از طریق توجه به توحید و قرب الهی از غرب قطع کند و هرگز از این که غرب او را تحقیر میکند نهراسد و بداند که این خود طرفندی است غربی که «تحقیر کنندگان غرب را» تحقیر میکند.
امام خمینی(ره)در وصیتنامه خود چنین توصیه میکنند:
«هـ ـ از جمله نقشهها که معالأسف تأثیر بزرگی در کشورها و کشور عزیز ما گذاشته و آثار آن باز تا حد زیادی مانده، بیگانهنمودن کشورهای استعمارزده از خویش و غربزده و شرقزده نمودن آنان است، به طوریکه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هیچ گرفتند... و آن دو قدرت را قبلهگاه عالم دانستند... قصه این امرِ غمانگیز، طولانی و ضربههایی که از آنان خورده و اکنون نیز میخوریم کشنده و کوبنده است... همه چیزِ خود را تسلیم آنان کرده و سرنوشت خود و کشورهای خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطیع فرمان هستیم، و این پوچی و تهیمغزی مصنوعی موجب شد که در هیچ امری به فکر و دانش خود اتکاء نکنیم... بیاعتنایی به آنچه مربوط به مذهب و معنویات است از نشانههای روشنفکری و تمدن، و در مقابل، تعهد به این امور نشانه عقبماندگی و کهنهپرستی است... باید هوشیار و بیدار و مراقب باشید که سیاستبازان پیوسته به غرب و شرق، با وسوسههای شیطانی، شما را به سوی این چپاولگران بینالمللی نکشند و با اراده مصمم، و فعالیت، و پشتکارِ خود به رفع وابستگیها قیام کنید و بدانید نژاد آریا و عرب از نژاد اروپا و آمریکا و شوروی کم ندارد و اگر خودی خود را بیابد و یأس را از خود دور کند و چشمداشت به غیرِ خود نداشته باشد، درازمدت قدرت همه کار و ساختن همه چیز را دارد و آنچه انسانهای شبیه به اینان به آن رسیدهاند شما خواهید رسید، به شرط اتکاء به خداوند تعالی و اتکاء به نفس و قطع وابستگی به دیگران و تحمل سختیها برای رسیدن به زندگی شرافتمندانه و خارجشدن از تحت سلطه اجانب...».
امید نجات در نسل جوانِ ما وقتی پیدا میشود که تفکر غربی و وضع کنونی غرب را خوب بشناسد و بداند با انتخاب زندگی غربی چه مقصد و مقصود هلاکتباری برای خود انتخاب کرده، در این صورت است که تحت تأثیر آثار آن فرهنگ قرار نمیگیرد. باید روشن شود که غرب حجاب حقیقت است نه خود حقیقت، اضمحلال حیات است که نام حیات به خود چسبانده است، و قبول کردن این موضوع در مورد هویت غرب خیلی سخت نیست، فقط کافی است با فکر به غرب نگاه کنیم نه با ملاکهای غربی به آن بنگریم، باید متوجه بود در شرایط حاضر و در فضایی که غرب افکار ما را مدیریت میکند از گذشته خویش رانده و از تجدد هم ماندهایم، و اگر از طریق تفکر توحیدی خود را زنده و پاینده نگاه نداریم، ملتِ به بن بست رسیدهای خواهیم شد که انقلابش فقط در خاطره تاریخ میماند و بس.