تربیت
Tarbiat.Org

فرهنگ مدرنیته و توهّم
اصغر طاهرزاده

فصل ششم، (فرهنگی كه برای ویرانی است)

انسان‌ها می‌توانند كنار هم زندگی كنند و با هم تفاهم داشته باشند و زبان همدیگر را بفهمند، به شرطی كه در «وَهم معرفتی» گرفتار نباشند و در معرفتِ خود، راه به حقیقت برده باشند، چرا كه در «وهم معرفتی» واقعیتی خارج از تخیلات انسان‌ها در میان نیست كه آن واقعیت نقطة مشترك تفكر و تفاهم قرار گیرد. ناكجاآباد، وطن هیچ‌كس نمی‌تواند باشد، تا دیگری را نیز به آن وطن دعوت كند یا بر سر آن به توافق برسند و لذا است كه گفته‌اند: «فرهنگ غرب برای ویرانی است»، چون به واقعیتی نظر ندارد تا در صدد ارتباط با آن باشد، بلكه تخیلات و توهّمات است كه برای آن تمدن تعیین تكلیف می‌كند، و تخیلات آنچنان است كه می‌آید و می‌رود، و این یعنی ویرانی بعد از ویرانی. ویرانی در زبان تفاهم، ویرانی در اخلاق، ویرانی در تعقل و ویرانی در یك‌دل‌شدن انسان‌ها، و به همین جهت در این فرهنگ كسی، دیگری را درك نمی‌كند و همه از هم بیگانه‌اند. یعنی؛
«در حادثه غرب و غربی‌شدن، گوش‌ها و زبان‌ها تغییر كرده و این فرهنگ طوری است كه نه‌تنها همة گفته‌ها به گوش همه نمی‌رسد، بلكه تَوهّم است كه رد و بدل می‌شود و حكمت است كه منزوی می‌گردد و به عنوان فولكلور به موزه سپرده می‌شود».
مارشال بِرْمِن در كتاب تجربة مدرنیته می‌گوید جوهر مدرنیته «تخریب مدامِ» آن چیزهایی است كه وجود دارد، و «ساختن» چیزهای دیگر كه ساخته نمی‌شود مگر به قصد خراب شدن.
پیشنهاد می‌كنم روی عنوان این قسمت دقّت و تأمل بیشتری بفرمایید، چون نمونه‌ای از نگاه كردن به مدرنیته است از بیرون مدرنیته و اگر از منظر خارج از مدرنیته به مدرنیته بنگرید با بنده همدل خواهید شد كه آری؛ «تمام فرهنگ غرب و مدرنیته برای ویرانی است»
برای هر چه بیشتر روشن شدن این موضوع باید به مقدماتی كه عرض شد برگردید، در آن‌جا روشن شد كه مبنای فرهنگ مدرنیته «وَهم» است، حال وَهم نظر به ناكجاآباد دارد و لذا به هیچ چیز راضی نمی‌شود و در هیچ حدّی هم متوقف نمی‌گردد، در نتیجه عالم و آدم را كه صورت عالم قدس است نمی‌پذیرد و به ویرانی آن دامن می‌زند و در این ویرانگری هیچ حدّی را نمی‌شناسد و در آن حالت هیچ تفاهمی هم بین انسان‌ها واقع نمی‌شود، چراكه در عالم وَهم و خیال، اگر همدلی هم پیدا شود موقت است و آنچه موجب همدلی واقعی می‌شود «حكمت» است كه در توهّم و خیال جایی ندارد.
وقتی سیر طبیعی عالم و آدم پذیرفته نشد و تصرف در همه چیز حقّ بشر محسوب گشت، دیگر همه چیز مورد تعرض و ویرانی قرار می‌گیرد، چون هیچ چیزی را در جای خودش نمی‌خواهند.
شما مقایسه كنید فرهنگی را كه هیچ چیز را در جای خودش نمی‌پذیرد، با فرهنگی كه سخت به دنبال هماهنگی با طبیعت است. در كتاب چوانگ‌تسو مربوط به چین قدیم داریم كه: «دزی‌كونگ خواست وسیله‌ای برای آب‌كشیدن از چاه برای پیرمرد اختراع كند كه سریع‌تر آب بكشد، ولی پیرمرد گفت: استادم گفته است هر كه از ماشین بهره گیرد، كارها را نیز به طرز ماشینی انجام خواهد داد و هركه كارها را به طرز ماشینی انجام دهد، قلبش نیز مبدل به ماشین خواهد شد و هركه قلب ماشینی داشته باشد، معصومیت خود را از دست خواهد، هر كه معصومیت خود را از دست بدهد، ذهنش متزلزل خواهد شد، و ذهن متزلزل با عالم بقاء سازگار نیست، نه این‌كه از این امور بی‌خبر باشم، از به‌كاربستن آن شرم دارم»(30) حال وقتی فرهنگی درست برعكسِ چنین دیدی است هیچ‌چیزی را در جای خود سالم نمی‌گذارد، هرچند وقتی در پیكار با طبیعت پیروز شود، در جناحِ بازنده قرار گرفته چون خودش هم پاره‌ای از آن طبیعتی است كه به‌زعم خود آن را شكست داده است.
آرمانی‌ترین شكل هماهنگی انسان با عالَم در شرایطی محقق می‌شود كه عالَم كبیر با عالَم صغیر یگانه شود و آن وقتی است كه انسان كامل بر عالم احاطه یابد. و هر قدر بشریت از این قاعده فاصله بگیرد و بر اساس نفس امّاره خود بر عالَم حكومت كند، این ناهماهنگی و ویرانگری بیشتر می‌شود.
ریشة ویرانگری فرهنگ مدرنیته را باید در نیهیلیسمی دانست كه در روحِ مدرنیته نهفته است و كار انكار را تا به آن‌جا می‌كشد كه خود را نیز انكار می‌كند و هیچ نقطة اتكایی در مبانی معرفتی برای خود باقی نمی‌گذارد.
به گفتة شهید آوینی(ره)؛ «تاریخ و تمدن اروپا فاوستی و زور و مكرمدارانه است و لذا به انحطاط گراییده است. فاوست روح خود را به شیطان فروخت تا به جادوگری رسید و قدرت تصرف در عالم را پیدا كرد، اما قدرت جادوئی اقتدار حقیقی نیست، و سرچشمة حقیقی اقتدار آن روحی است كه به حقیقت واصل گشته. جادوی این فاوستِ جدید، تكنولوژی است. تكنولوژی مولود تصرف شیطانی در عالم وجود است، تصرفی بی‌عاقبت كه نفی خود را در خود نهفته دارد، بیش از آن‌كه این دوران نفی، به‌سر رسد وحشت و نومیدی است كه عالم را خواهد گرفت».(31)

فصل هفتم، (مسلمانانی كه غربی شده‌اند)
در این‌جا سخنان پروفسور ویلیام چیتك، عارف و فیلسوف مسلمان آمریكایی الاصل را در مقاله «آیا می‌توان میراث عقلی اسلامی را احیاء كرد»(32) می‌آوریم كه می‌گوید:
«به عقیدة من به عنوان یك ناظر خارجی، تفكرِ بسیاری از «روشنفكران مسلمانان» با مبادی تفكر و فهم اسلامی متعین نشده، بلكه تفكرشان بر مبنای عادات غیرآگاهانه و آموزش های دبستان و دبیرستان و سپس دانشگاه است. چنین افرادی ممكن است همچون یك مسلمان كردار اسلامی داشته باشند ولی مثل یك پزشك یا مهندس یا جامعه‌شناس فكر می‌كنند. ساده‌اندیشی است اگر فكر كنیم، فرد می‌تواند سال‌های طولانی دانش بیاموزد- به روش و مبانی غربی- و سپس با تمام آنچه آموخته است مفارقت كند و با خواندن چند كتاب از رهبران معاصر مسلمانان و یا با مطالعه قرآن و یا با خواندن نماز، اسلامی فكر كند. پس برای بازیافت میراث عقل اسلامی باید طرحی ماوارء نظام آموزشی جدید ریخت».
هم او می‌گوید:
«ویژگی مدرنیته «تكثیر» است در مقابل «توحید» كه به معنی یكی‌كردن اشیاء است و تكثیر به معنای متعدد كردن اشیاء است، ‌یعنی جعل خدایان بسیار. دنیای متجدد « بسیار » را بندگی می‌كند».
یعنی انسانی كه از نظر فكری تحت تأثیر فرهنگ معرفتی مدرنیته است، یك حقیقت واحد را در برابر خود احساس نمی‌كند كه او را در همه چیز بیابد و با او همواره اُنس بگیرد، به عبارت دیگر نه «كثرت» را در «وحدت» می‌بیند، و نه «وحدت» را در «كثرت».
آری به گفتة پروفسور چیتیك؛ دنیای متجدد «بسیار» را بندگی می‌كند و سعی می‌كند از این كثرت‌ها برای زندگی خــود معنی و انگیــزه بسازد - در حالی‌كه كثرتی كه به وحدت نینجامد واقعیتی وَهمی دارد- ‌در دنیای متجدد خدایی كه نافی خدایان دیگر باشد در میان نیست، یعنی لااله الا الله حاكم نیست. در حالی‌كه خداوند فرمود: «یا اَیُّهَـا النّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَی اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»(33) یعنی؛ ای همه انسان‌ها ! فقر حقیقیِ شما در راستای اتصال به خدا جبران می‌شود و احساس نیاز شما باید به او باشـد، نه به كثرت‌ها.
وقتی ما از عبادت خدا، كه او ما را به آن امر فرموده است سرباز زنیم، ‌دیگر نمی‌توانیم وظیفه‌ای را كه برای آن خلق شده‌ایم تحقّق بخشیم و این سرباز زدن از بندگی خدا،‌ یعنی غیرخود را خود گرفتن، و «توَهّم» چیزی جز این نیست و مدرنیته با محور قرار دادن انسان تحت عنوان « اومانیسم» دیگر نمی‌تواند متذكر بندگی انسان در مقابل خدا باشد. و وقتی انسان بندگی را رها كرد، وظیفه الهی خود را گُم می‌كند و خود را نسبت به همه چیزِ این عالَم، مسئول نمی‌داند و این است كه روز به روز بحرانِ چنین جهانی شدیدتر‌ می شود و بحران محیط زیست یك نمونه از مشكلات جهانی است كه انسان‌ها در آن، از بندگی خدا و از وظایف الهی خود غافل شده اند و نفس امّاره جایگزین وظیفه الهی گشته و به گفته قرآن انسان‌های بریده از حكم خدا، زمین و دریا را به فساد می‌كشند، فرمود: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَیدِی النَّاسِ»(34) یعنی؛ فساد در زمین و دریا به جهت اعمال انسان‌ها به‌وجود آمد.
پروفسور چیتیك می‌گوید:
«بسیاری از مسلمانان معرفتی نسبت به سنّت اسلامی ندارند و نمی‌دانند چگونه اسلامی بیندیشند و این را نیز نمی‌دانند كه بـدان معــرفت ندارند».
به تعبیر ایشان؛ شخصیت متفكران مسلمانِ غرب‌زده نسبت به اسلام جهل مركب است.
آقای چیتیك گله‌مند‌ است از این‌كه چرا مبادی فكر بسیاری از مسلمانان تحصیل‌كرده، غربی است و علت آن را نظام آموزشی موجود در كشورهای اسلامی می‌داند كه در روش و در هدف غربی است و نظر ایشان این است كه باید طرحی ماوراء نظام آموزشی موجود به وجود آورد؛ نظام آموزشی كه تحت‌تأثیر نگاه مدرنیته نباشد، چون به گفته او؛ ویژگی مدرنیته «تكثیر» است، نگاهی كه عالم مادّی را - بدون ارتباط با مبادی غیبی و معنوی‌اش- مجموعه پدیده‌های متكثر و جدا از همدیگر می‌بیند، و این نگاه غیر از نگاه «توحیدی» است كه عالَم كثرت را متصل به مبادی غیبی‌شان می‌نگرد و در واقع كثرت را در موطن وحدتِ مربوط به آن كثرت می‌نگرد.