در زندگی با طبیعت و با خود، هیچچیز خطرناكتر از نگاه صِرفاً تجربی نیست. تا زمانی كه نگرش انسان بر طبیعت تجاوزكارانه است، امیدی بر صلح و آرامش در جامعه نیست و برای بهدستآوردن صلح و آرامش با طبیعت، ابتدا به صلح و آشتی با نظم روحانی و معنوی عالم نیاز است، «برای صلح و آشتی با زمین، ابتدا باید با آسمان آشتی كرد»(28) چه كسی است كه بپذیرد امروزه حادترین مشكلات اجتماعی و تكنیكی نه به خاطر عدم توسعه یافتگی بلكه به دلیل توسعهیافتگی افراطی است كه فرهنگ مدرنیته در تعامل با طبیعت بهوجود آورده است و ریشة آن را نیز باید در اُمانیسم یا خودبنیادی انسان جستجو كرد كه انسان و نفس امّارة او جای خدا نشست و در نتیجه هماهنگی بین انسان و خدا از بین رفت.
آن علمی سالم و بیضرر است كه در درك واقعیات موجود، هرگز نگاه خویش را از «اصل» دور نگه ندارد، و هدف عالِم واقعی این است كه با طبیعت هماهنگ و موافق باشد، چرا كه از طریق چنین هماهنگی است كه هماهنگی با افراد بشر حاصل میشود، چون این هماهنگی و همدلی بازتابی از هماهنگی با عرش الهی و اسماء حُسنای خداوند است. چنین انسانی بیش از آنكه به دنبال سلطه بر طبیعت باشد، به دنبال مراوده با طبیعت و پذیرش ریتمها و نمادهای آن است، نه آنكه با وسایل مصنوعی مزاحم طبیعت شود. استفاده از طبیعت باید بدون حرص و شهوت باشد، خودخواهیهای انسان غربزده، چهرة حق را كه در عالم نمایان است، پوشانده و لذا نسبت به طبیعت آن نشاط روحانی شایسته را بهدست نمیآورد و در نتیجه به خود اجازه میدهد هر اقدامی علیه طبیعت انجام دهد. چون بشر در طبیعت همان چیزی را میبیند كه خودش هست و فقط در صورتی در درون معنای باطنی طبیعت نفوذ میكند كه قادر باشد به داخل اعماق درونی هستی خویش نفوذ كند، ولی فرهنگ مدرنیته چون به پایینترین مراتب وجودی انسان نظر میكند و چنین انسانی را تربیت میكند، انسانهای پرورشیافته در آن فرهنگ، طبیعت را تنها به عنوان موجودی كه قابل تصرف و تحت سلطه درآوردن است، مطالعه میكنند و چون در جوامع اسلامی طبیعت تا این حدّ از مقام قدسی خود تهی نشد، علوم جدید در این جوامع به آن شكل كه در غرب بعد از رنسانس سر برآورد، به صحنه نیامد. یك مسلمان صاحب بصیرت، همهچیز را جلوهای از حقایق آسمانی میبیند و آنها را نماد مستقیم جهان معنوی میشناسد و بیشتر دوست دارد با اشیایی بهسر برد كه نماد آن جهان هستند، و نه اشیایی كه مصنوعی و ساحت امیال بشرِ بریده از آسمان است، حتی روی زمین به ملایمت گام برمیدارد تا در عین اُنس با طبیعت، مزاحمِ محیط پیرامون خویش نگردد. قرآن در وصف بندگان واقعی خداوند میفرماید: «وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا...»(29) یعنی؛ بندگان خدای رحمان چون بر زمین قدم میزنند آرام و متواضعانه قدم میزنند.
مشكل فرهنگ مدرنیته آن است كه همهچیز را در حدّی كه علوم تجربی مییابد قبول دارد و از محدودیت ابزار خود غافل است، در حالی كه آدم و عالَم بسیار غنیتر و برتر از آن چیزی هستند كه فیزیك و فیزیولوژی مییابد. بسیاری از اوصافی كه فیزیك و زیستشناسی از دیدگاه حسی خود كنار میگذارند، بیش از آن چیزهایی است كه میشناسند، آن وجوهِ مورد غفلت فیزیك و زیستشناسی، وجوهی است كه با ریشة هستیشناسانة موجودات پیوند دارد و به همین جهت روشهای علم تجربی كه از این وجوه غفلت كرده است، موجب عدم تعادل و توازن میشود و اختلال و بحران معنویت را به همراه میآورد.
تنها از منظر دینی به طبیعت، چنین امكانی بر میآید كه فلسفة اصیلی را در بارة طبیعت فراهم آورد، تا ما بر اساس آن بتوانیم در حلّ معضلاتی بكوشیم كه امروز به عنوان بحران محیط زیست آن را میشناسیم، و باز تأكید میكنیم بعضیها برای بحران محیطی موجود دست به دامن مهندسیِ برتر شدهاند كه این یك نوع ظاهرسازی است. آنچه ما لازم داریم تغییر دیدگاهی است نسبت به اینكه معنای طبیعت چیست و اینكه مسؤلیت ما نسبت به طبیعت كدام است، مسلم چنین دیدگاهی را نمیتوان از مفاهیم رایج خود غرب به دست آورد.
وقتی نگاه ما به طبیعت قدسی شد ابزارهای تخریب طبیعت از ارزش میافتد و نیز میفهمیم نمیتوانیم طبیعت را نابود كنیم بدون آنكه خود نابود نشویم. همینكه این تحول در نگاه ما نسبت به طبیعت رخ دهد، روحیة ساخت فناوریهای غلبه بر طبیعت در ما تغییر میكند و این اشتباه بزرگی است كه فكر كنیم این مسئله را هم غربیها به طریقی حل میكنند، چون نگاه غرب به طبیعت سراسر نگاه غیر قدسی و تخریبی است.