نظری كه امروز در محافل شناختشناسی یا اپیستمولوژیك دنیا مطرح است، این استكه میگوید: فرهنگ غرب از نظر معرفتی سراسر بر مبنای توَهّم و خیال بنا شده است و نه بر مبنای آگاهی بر واقعیات عالم هستی. البته این توَهّم كه در شناختشناسی مطرح است، غیر از توَهّم سیاسی است كه در محافل سیاسی و اجتماعی مورد بحث است. اینجا بحث بر سر این است كه آیا همه مردم - اعم از غرب و شرق و حكیم و غیر حكیم- با واقعیتها زندگی میكنند و تفاوت نظرات آنها به جهت تفاوت در نحوة ظهور واقعیتها برای آنها است؟ یا اینكه عدّهای با خیالاتشان زندگی میكنند و عدهای با واقعیات؟
مسلم است كه بعضی از مواقع انسان با خیالات خود زندگی میكند و در نتیجه خیالات خود را پیگیری میكند و حالا عدهای معتقدند انسانِ تحت تأثیر هستیشناسی غربی در چنین شرایطی است.(3) پس در ابتدا باید این نكته روشن شود كه آیا واقعاً بعضی از انسانها در توَهّم زندگی میكنند و اگر چنین است، شاخصة فكری آنها چیست؟! البته عدهای مثل پوزیتیویستها در رابطه با هستیشناسی و حضور خدا در هستی، این حرفها را قبول ندارند، میگویند چطور یك نفر بادمجان دوست دارد و دیگری دوست ندارد و هیچ كدام هم در توَهّم نیستند. همینطور هم یكی دوست دارد بگوید خدا هست و دیگری هم دوست دارد بگوید خدا نیست، یا كسی دوست دارد بگوید این عالم آغوش اُنس با خدا است و كسی هم دوست دارد بگوید طبیعت یك مادّه بیجانی است كه ما هر طور خواستیم میتوانیم در آن تصرف كنیم. میگویند اینها دو نوع سلیقه است. ملاحظه بفرمایید كه بحث تا كجا باید تجزیه و تحلیل شود.
إنشاءالله به مرور این موضوع بررسی میشود تا روشن گردد چرا ما معتقدیم فرهنگ مدرنیته، از نظر مبانی معرفتیاش یك فرهنگ توهّمزده است و به واقعیت عالَم و آدم نظر ندارد.