تربیت
Tarbiat.Org

فرهنگ مدرنیته و توهّم
اصغر طاهرزاده

ماجرای غرب از كجا شروع شد ؟

آیا واقعاً فرهنگ غرب، پدیده خاصی است كه لوازم مخصوص به خود را نیز به همراه دارد و در آن فرهنگ؛ انسانی متولد شده است كه خود را بی‌نیاز از عالم قدس می‌شناسد؟ و یا این فرهنگ یك امر طبیعی است و همیشه همین طور بوده است، و حالا هم مثل همیشه انسان‌های بداخلاقی هستند كه كارهای غلط انجام می‌دهند و این بداخلاقی و اشتباه‌كاری لازمة فرهنگ غرب نیست؟ حرف بعضی‌ها این است كه همیشه دروغ و چنگ و دندان بوده است، همچنان‌كه همیشه اخلاق و فضیلت بوده است و حالا هم هست؛ ولی حرف ما این است كه غرب یك پدیده جدید است كه به این شكل در طول تاریخ سابقه نداشته است، چون در هیچ عصری بشر بدینسان خود را بی‌نیاز از آسمانِ معنویت و خالق ارزش‌ها و مستغنی از لطفِ خدا نپنداشته است. پس سؤال این است كه آیا می‌توان فهمید ماجرای غرب از كجا شروع شد و آیا ما باید در ماجرای غربی شدن عالم، خود را و دین خود را ملامت كنیم كه چرا كاملاً وارد گردونة غربی‌شدن دنیا نشدیم؟ یا نه؛ ماجرا عكس این است و باید بپرسیم چه رمز و رازهای معنوی و انسانی در شرق و در اسلام بود كه جوامع اصیل اسلامی به‌سرعت وارد این گردونه نشدند.
ما در این‌ فرصت، بحث اخیر را دنبال نمی‌كنیم، ولی بالاخره این سؤال باید برای شما مطرح باشد كه چرا كشورهایی امثال هنگ‌كنگ و ژاپن و سنگاپور و كره جنوبی به این سرعت در اردوگاه غربی‌شدن وارد شدند، ولی بعضی از كشورهای اسلامی و به‌خصوص ایران شتاب لازم را جهت غربی‌شدن به خود نگرفتند؟ آیا ما خود را ملامت كنیم كه چرا مثل ژاپن، غربی نشدیم؟ یا باید بحث این باشد كه اصلاً نباید غربی می‌شدیم و همین اندازه هم كه سرمایه‌های فرهنگی و بومی خود را رها كردیم و به غرب نزدیك شدیم، ضرر كردیم؟ ماجرای مدرنیته‌‌شدن غرب و بقیّة جهان چه بوده است؟ ریشة فرهنگی این‌ نكته كه بعضی از كشورها در غربی‌شدن سرعت گرفتند و بعضی در این مسیر سرعت نگرفتند، این است كه گمشدة همة ملت‌ها، گمشدة غرب نبود و لذا هر كدام در رابطه با غرب، تحرك مخصوص به خود را داشتند، بعضی به سرعت جذب شدند و بعضی احتیاط كردند. البته این بحث در جای خودش باید به طور مفصل بررسی شود اما آنچه فعلاً از فرهنگ مدرنیته روبه‌روی ماست این است كه هرچه از عمر این تمدن می‌گذرد، نسبت آن با حقیقت كم‌تر می‌شود و در واقع چشم حقیقت‌بین آن به چشمِ ظاهری و دید مادی تقلیل می‌یابد و در این راستا بشرِ دل‌داده به این تمدن نمی‌تواند ساحات معنوی خود را جواب دهد و لذا احساس بی‌وطنی می‌كند، زیرا كه وطنِ حقیقی انسان، عالَم معنویت و مراتب قدسی آن است و برای رسیدن به آن باید سیر و سلوك عملی را پیشه كرد و خود را در یك مسیر شهودی نسبت به عالم معنوی قرار داد، در حالی‌كه حاكمیت فرهنگ مدرنیته این امكان را از بشر گرفته است و نیست‌انگاری یا نیهیلیسم را جایگزین آن كرده و این است قصّه بی‌وطنی بشر امروز و شروع غرب.
باید متوجه بود كه دین در فرهنگ مدرنیته و در قلمرو عهد جدید انسان با عالَم، اگر پذیرفتنی هم باشد فقط در حدّ افسانه‌هایی به‌شمار می‌آید شبیه مادة مخدر، تا پوچی جانكاه دنیای مدرن را برای بشر قابل تحمل كند و این نوع نگاه به دین درست مقابل آن چیزی است كه انبیاء(ع) برای بشر آوردند تا بشر را به عوالم قدس متصل گردانند و آن‌هایی كه صاحب فتوحات قدسی می‌شوند بهتر متوجه هستند كه نیست‌انگاریِ جانكاه غربی یعنی چه و چگونه بشر را از گسترة زندگی حقیقی محروم كرده است و به همین جهت تأكید می‌كنیم؛ دركِ نیست‌انگاریِ جانكاه مدرنیته، درد و رنجی عالمانه نیاز دارد و باید با دقت و حوصله، ریشه‌های آن را ارزیابی نمود.