تربیت
Tarbiat.Org

فرهنگ مدرنیته و توهّم
اصغر طاهرزاده

چهره‌های كاذب مدرنیته

در این فصل؛ بحث روی چهره‌های كاذب مدرنیته است، چهره‌ها و ماسك‌هایی كه مدرنیته بر چهره خود زده است تا افراد نتوانند صورت اصلی آن را ببینند؛ و آن ماسك‌ها عبارت است از: «تكنولوژی» یا «دموكراسی» یا «لیبرالیسم» و غیره، لذا مردم عادی گمان می‌كنند مدرنیته یعنی تكنولوژی یا دموكراسی، و بعد به این نتیجه می‌رسند كه چه اشكالی دارد كه در عین داشتن اعتقاد و اخلاق اسلامی، از تكنولوژی هم استفاده كرد و روش دموكراسی را هم در روابط سیاسی، اجتماعی خود، اِعمال نمود؟ غافل از این‌كه مدرنیته به خودی خود حامل یك مكتب و ایدئولوژی خاص است كه به حضور ایدئولوژی دیگری در كنار خود اجازة وجود نمی‌دهد.
همچنان‌كه عرض شد، مبنای مدرنیته، اومانیسم است. اومانیسم یك ایدئولوژی است و حرفش این است كه بشر با تمام خواست‌ها و میل‌هایش اصالت دارد، به طوری كه انسان محور بدی‌ها و خوبی‌های عالَم است. آن چیزی خوب است كه انسان بگوید خوب است و آن چیزی بد است كه انسان بگوید بد است. حال آیا این مكتب، جایی به مكتب اسلام می‌دهد كه معتقد است بدی‌ها و خوبی‌ها را وَحی باید تعیین كند و انسان‌ها باید خواست‌ها و میل‌های خود را از طریق دستورات شرعی كنترل كنند؟! آیا واقعاً این دو مكتب را می‌توان در كنار هم با همدیگر آشتی داد؟
از طرفی همچنان‌كه در ابتدای فصل هفت ملاحظه می‌فرمایید، فرهنگ مدرنیته، قدرت و نقش و تأثیر را مربوط به پدیده‌های متكثر عالم مادّه می‌داند و همة تلاش خود را در همین راستا صرف می‌كند، در حالی‌كه تفكر توحیدی برای ابزارها و پدیده‌های متكثر، تأثیر استقلالی قائل نیست و نقش اصلی را به توحید جاری در هستی می‌دهد، به اصطلاح معتقد به توحید اَفعالی است، حال چگونه این دو تفكر می‌توانند در كنار همدیگر قرار گیرند، بسیار جای سؤال است!
وقتی توحید و حقیقتِ وحدانی عالم هستی اصالت دارد و تمام عالَمِ كثرت در قبضه جنبه وحدانی، یعنی در قبضه توحید است - مثل تن انسان كه در قبضة مَن یا نفس اوست- پس تفكر واقع‌گرا، تفكری است كه به توحید اصالت می‌دهد و در نتیجه هر تفكری كه به پدیده‌های متكثر عالم اصالت دهد و برای آن‌ها نقش و تأثیر استقلالی قائل باشد، تفكر غیر واقع‌گرا و وَهمی است، و علاوه بر تعارض فلسفی كه بین اسلام و مدرنیته مطرح است در شعارهای سیاسی، اجتماعی مدرنیته جایی برای شعارهای دین نیست، این‌ها در شعار آزادی خود، آزادی برای هرگونه تصرف در عالم را مورد نظر دارند و لذا می‌بینید كه در شعار آزادی كه سر می‌دهند، آزادی در اعراض از دین مطرح است، اما آیا آزادی در دینداری هم وجود دارد؟ در حالی‌كه تحمل دین در تمدنی كه محور آن نفس اماره است ممكن نیست و تمام دستگاه تبلیغاتی بر ضد آن است، هرچند مانع اظهار آراءِ مخالف نمی‌شوند.
مسلم است كه مدرنیته برای نفوذ در جوامع اسلامی تعارض خود را با اسلام پنهان می‌كند ولی برای قبولاندن خود تلاش می‌كند كه در جوانان ما نسبت به آرمان‌های اسلامی و ایجاد تمدن اسلامی تردید و بی‌میلی ایجاد كند و آرمان‌های بلند و معنوی را به خواسته‌های حقیر و دنیایی تبدیل می‌كند تا مدینة غربی را مدینة فاضلة بشری معرفی كند و غیب و معاد را مورد غفلت قرار دهد. این‌جاست كه معلمان دل‌آگاهِ جامعة اسلامی یعنی آن‌هایی كه از یك طرف حق را می‌شناسند و از طرف دیگر كفر و شرك را در هر لباس و لعاب تشخیص می‌دهند، باید جامعه را متذكر تعارض بین فرهنگ مدرنیته و اسلام بنمایند.
همیشه این سؤال باید مدّ نظر باشد كه چگونه می‌توان برای انسان كه موجودی چند ساحتی است، تمدنی را پیشنهاد كرد كه فقط به ساحت مادی انسان یعنی به بخشی از وجود او، نظر دارد؟
در اسلام انسان ولایت خداوند و اولیاء الهی را پذیرفته است و از طریق حجت‌های الهی بر عهد فطری خود پای‌بند است، در حالی‌كه فرهنگ مدرنیته برخاسته از عهدی است كه انسان‌های مقید به آن فرهنگ با پشت‌كردن به عالَم قدس به‌وجود آورده‌اند، و با گفتة «من می‌اندیشم، پس هستم» با نفس امّارة خویش پیمان بست كه فرمان هیچ خدایی را گردن ننهد، چرا كه با طرح «اومانیسم» انسان جای خدا نشست و خواست با برنامه‌های خودش، خود را بسازد و سرنوشت خود را رقم زند و به‌كلی از عهد عبودیت خداوند و حضور در آسمان قرب خارج شد. حال چگونه امكان دارد انسان مسلمان بر شالودة فرهنگ مدرنیته خانة دین بنا كند و در یك زمان روی به سوی دو مقصد و با دو عهد متفاوت داشته باشد؟
نهایتاً در فصل هشتم، تأكید بر آن است كه نسبت به تعارض بین اسلام و مدرنیته نباید غافل بود. آری؛ حالا چگونه می‌توان در شرایط فعلی از تكنولوژی و دموكراسی استفاده كرد تا از یك طرف از فعالیت عادی زندگی عقب نیفتیم، و از طرفی فرهنگ مدرنیته با ماسك تكنولوژی و دموكراسی، خود را در جان و فكر ما جای ندهد، بحث دیگری است كه در آینده روشن خواهد شد.