بعضی مواقع موانعی بین ما و طبیعت ایجاد میشود كه نمیگذارد با طبیعت، ارتباطِ درستی برقرار كنیم. مثلاً رودخانه آبهای خود را به نحو زیبایی در دل سنگها جاری كرده و به نحو موزونی جلو میرود، كنار خود خاكی را پرورانده و سبزهزاری درست كرده و بهطور كلی یك مجموعة دارای حیات را شكل داده است؛ مثل مجموعه اعضاء بدن انسان كه حیات در آن جاری است. حالا اگر به هر نحوی بین ما و این طبیعت حجاب ایجاد شد به طوری كه مانع ارتباط من با صورت غیبی آن گشت، دیگر نمیتواند با من حرف بزند، من هم نمیتوانم با آن حرف بزنم. رودخانه میگوید من را از این موانعِ ارتباط با خودت نجات بده تا اُنس و گفتگوی من با تو شروع شود، لازم نیست من را تغییر دهی، بگذار من خودم باشم، من همراه با اطرافم، همه با هم یك مجموعه و صورت آن عقلی هستیم كه براساس تدبیر آن عقل، در دل این طبیعت جای گرفتهام و در حركت هستم. سودجوها و خودنماها چهرة حقیقی من را كه حكایت از عقل باطنی میكرد، از بین بردهاند و صورت وَهمیه خود را بر من تحمیل كردهاند، لذا در این صورت، دیگر باطن من، صورت وَهم آنهایی است كه مرا تغییر دادهاند و مسلّم ارتباط با وَهمِ سوداگران، دلپذیر نیست. آری؛ ای انسان! تو لازم نیست با تحمیل صورت وَهمیة خود بیش از این مزاحم من شوی. من خودم خاكهای اطراف خود را نمناك و مرطوب و سرسبز میكنم كه موقع نشستن در اطراف من لباسهایت گرد و غبار نگیرد. تو اطراف من را سنگفرش نكن كه دیگر نتوانم در آن جا سبزه برویانم و نیز تو مرا با انواع مواد شیمیایی آلوده نكن كه آب زلال آبی رنگ، به آب آلوده و پر از موانع تبدیل شود كه نتوانم زیبایی آسمان را در خود منعكس كنم.
ملاحظه میفرمایید كه شما در اندیشة حكیمان و در نسبت آنها با طبیعت، با طبیعتِ زندهای روبهرو هستید كه با شما نجواها دارد و به همین جهت است كه میگویند این طبیعت زنده را نباید از بین ببرید و چون موجود مرده با آن برخورد كنید. در منظر علم فیزیولوژی، به شما گفتهاند بدن عبارت از مجموعه سلولها كه به خودی خود مردهاند، در حالیكه سراسر دست مرا حیات قبضه كرده است هرچند از منظر علم فیزیولوژی آن حیات محسوس نیست ولی این گوشتهای بدن من همگی زندهاند. عین همین تفاوت منظری كه علم فیزیولوژی با نظر حكیمان نسبت به بدن دارد، همین تفاوت در برخورد فرهنگ مدرنیته با حكیمان نسبت به طبیعت مطرح است. ایان باربور در كتاب «علم و دین» میگوید: اگر از ساحت فیزیولوژیكی به بدن نگاه كنیم، یك مجموعه سلول همراه با كروماتینها و كروموزوم و... میبینیم، ولی واقعیت انسان را باید از ساحتهای متفاوت نگاه كرد. او میگوید این دیگر چه ساحتی است كه موجود زنده را فقط در حدّ مجموعه سلولها میبیند و دیگر هیچ؟(19) در حالیكه زندگی در تمام رگ و پوست من جاری است و این طور نیست كه روح من جدای از جسم من باشد، بلكه روح من در همین جسم من جاری است و همان موجب حیات جسم من است. بله، یك ساحت دیگر دارم كه بیبدن هم زندهام و آن «مَنِ» من یا نفس مجرد من است، ولی اكنون كه من با جسم خودم در مقابل شما نشستهام، روحی كه عامل حیات من است، همان حیات سلولهای من است نه چیز جدای از آنها. این طور نیست كه بگوییم هماكنون انسان یك روح دارد و یك جسم، و جسم او موجود مُردهای است و روح او زنده است. این حرفی بود كه دكارت زد و بحث ذهن و عین و دوگانگی بین جسم و روح را مطرح كرد و بشر را از چگونگی واقعیات موجود منحرف نمود. میگویند دكارت بشر را با بحث دوگانگی بین روح و جسم و یا دوگانگی بین طبیعت و ماوراء طبیعت، از دیدن درست واقعیات كور كرد. این مباحث را كه موجب بررسی تفكر فلسفی غرب جدید است حتماً باید كار كنید. این كه میگویند: دكارت در اردوگاه دوگانه كردن عالم جسم و جان، بشر را كور كرد. معنیاش همین است كه عرض شد. وقتی به شما میگویند یك روح داریم و یك جسم، حرف غلطی نمیزنند، ولی این طور نیست كه این دو همواره جدای از هم باشند و شما یا با طبیعت مرده روبهرو باشید و یا با روح زنده، همینطور كه بهواقع این طور نیست كه الآن شما من را یك جسم مرده ببینید با یك روح زنده، بلكه من تماماً زندهام. الآن این دست من كه حركت میكند، بهعنوان یك موجود زنده حركت میكند و حیات مرا منكشف میكند. اگر مانعی بهوجود آمد كه حیات دست مرا از بین برد و دست من نتوانست آن حیات را منكشف كند، به علت مانع خارجی است، وگرنه خود این دست، همراه با فعالیتهایش عامل انكشاف و نمایاندن حیات است. مثلاً در دوره جنینی اگر مزاحمتی برای جسم جنین ایجاد نشود، همان جسم در رحم مادر موجب جذب و ظهور كامل روح در اعضای بدن است و روح ما خود را با بدن مینمایاند، به طوری كه در چشم، قوّة بینایی نفس، خود را مینمایاند و در گوش، قوّة شنوایی نفس، خود را نشان میدهد، البته نفس، ابتدا در رحم، عضوی مناسب قوایش - مثل چشم و گوش- میسازد و سپس از طریق همان عضو خود را نشان میدهد. وظیفه ما این است كه در دورة جنینی مانع ایجاد نكنیم تا روح در ساختن عضو یعنی در ساختن عامل نمایش خود به مشكل نیفتد.
متفكر مدرنیته میگوید: «من اندیشه خودم را به طبیعت میدهم.» در حالیكه حكیمانِ توحیدی میگویند: شما كاری كنید این عالم كه سراسر، عامل نمایش اسماء و صفات خداست، بتواند باطن خود را به شما بنمایاند و شما از طریق عالَم، با خدا مأنوس شوید. اگر عالَم خودش را به شما نشان دهد، آغوش نمایش حیات و قدرت و علم خداست و در نتیجه میتوانید در این عالم به نحو بسیار زیبایی زندگی كنید.