تربیت
Tarbiat.Org

خطر مادی‌شدن دین
اصغر طاهرزاده

خطر تعالی فرهنگی اهل کتاب

در آیه‌ی بعد می‌فرماید: «قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ»؛(39) با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسین ایمان نمى‏آورند و آنچه را خدا و رسول او حرام گردانیده‏اند، حرام نمى‏دارند و به دین حق متدین نیستند، مقاتله كنید تا با كمال خوارى به دست‏خود جزیه دهند.
هیچ‌یک از دو ملتِ اهل کتاب، آنچه را خدا و پیامبر حرام کرده، حرام نمی‌دانند پس در واقع این‌ها به دین حق که مطابق فطرت است پشت کرده‌ و راهی جدا از راه فطرت انسان‌ها و نظام عالم در پیش گرفته‌اند، پس باید کنترل شوند و با مبارزه با آن‌ها، آن‌ها را مجبور به دادن جزیه کنید، طوری از آن‌ها جزیه بگیرید که خوار شوند و برای خود تعالی فرهنگی احساس نکنند و نتوانند عقاید خرافی خود را منتشر نمایند، همه‌ی این‌ها از آن رو است که آن‌ها ایمان مورد قبول خدا را پیروی نمی‌کنند.
خداوند در آیات فوق می‌فرماید با هرکس که به خدا و قیامت ایمان ندارد باید مبارزه کرد، چه یهود و چه نصاری، تا آن‌جایی که اُبّهت فرهنگی‌شان از بین برود و به خدمت دین در آیند و با دست خود جزیه دهند و خوار شوند. چون اگر با چنین اشخاصی معاشرت کردید به مشکلاتی دچار می‌شوید که پیش‌بینی آن را نمی‌کردید و در فضایی قرار می‌گیرید که مثل زندگی آن‌ها، دینداری در جامعه به حاشیه می‌رود و دنیا برایتان جلوه می‌نماید و مهم می‌شود و با این‌که از دنیا جز بهره‌ی اندکی نصیب کسی نمی‌گردد ولی تمام امیدتان به دنیا و اسباب آن می‌شود و توکل‌تان از دست خواهد رفت.
سپس توصیه می‌فرماید؛ حال که نزدیکی به آن‌ها چنین مسائلی را به دنبال دارد سعی کنید هیبت و قدرت اهل کتاب را در اذهان از بین ببرید تا در جامعه خوار شوند «وَ هُمْ صاغِرُون» و در نتیجه رغبت به اختلاط فرهنگی با آن‌ها در افراد جامعه از بین برود، چیزی که متأسفانه ما فراموش کردیم و دچار مشکلات بسیاری شدیم.
سؤالی که اینجا مطرح می‌شود این است که چرا باید با اهل کتاب جنگ کرد تا جایی که خوار شوند و جزیه بدهند؟ جواب این سؤال را خداوند در آیات بعدی می‌دهد و می‌فرماید:
«وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى یُؤْفَكُونَ * اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِكُونَ»؛(40)
یهود گفتند: «عُزَیْر پسر خداست!» و نصارى گفتند: «مسیح پسر خداست!» این سخنى است كه با زبان خود مى‏گویند كه همانند گفتار كافران پیشین است؛ خدا آنان را بكشد، چگونه از حق انحراف مى‏یابند؟! اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند با آن‌كه مامور نبودند جز این‌كه خدای یگانه را بپرستند كه هیچ معبودى جز او نیست، منزه است او از آنچه با وى شریك مى‏گردانند.
علامه‌ی طباطبائی«رحمة‌الله‌علیه» در ذیل دو آیه‌ی فوق می‌فرمایند: هرچند یهود بیشتر از باب احترام، عُزیر را پسر خدا می‌دانست ولی باز یک نحوه انحراف است، این قول مسیحیان که مسیح پسر خداست شبیه قول مشرکین قبلی است که یک بت را خدا و یکی را پدر او می‌دانستند. خدا آن‌ها را بکشد که در مرحله‌ی اعتقادی از حق به باطل تا کجا منحرف شدند؟ به جای اطاعت خدا، اَحْبار را بدون هیچ قید و شرطی اطاعت می‌کنند و آن‌ها مسیح را نیز به جای خدا، ربّ خود قرار دادند و قائل به اُلُوهیت او شدند، در حالی که هیچ‌کدام از یهود و نصاری مأمور نبودند مگر به این که خدا را بپرستند و اتخاذ ربّ به وسیله‌ی اطاعت استقلالی از هرکس همان عبادت‌کردن اوست.» و در آخر آیه شرک آن‌ها را گوشزد می‌کند و می‌فرماید: «خداوند منزه است از آنچه مشرکان به او نسبت می‌دهند. یعنی هم آنچه آن‌ها به خدا نسبت می‌دهند از ساحت پاک الهی مبری است و هم آنچه مدعیان یهود و نصاری، به عنوان علماء این ادیان انجام می‌دهند، مشرکانه است».