وقتی روشن شود انقلاب اسلامی شرایطی است تا انسانها به عالم وحدت وصل شوند؛ پس مقصد انقلاب اسلامی دعوت انسان است به عالَمی غیر از عالَمی که انسان غربی در آن به سر میبرد. غرب بعد از رنسانس رابطهی خود را با عالم قدس و معنویت قطع نمود، و بشر جدیدِ غربی براساس انقطاع از عالم قدس هویت پیدا کرد، و بدیهی است که نمیتواند متوجه ثابتات عالم هستی یعنی حقایق معنوی باشد و به همین جهت «اکنونزده» است و به خوشی همین امروز خود فکر میکند و همهی تلاش خود را در باقیماندن در بیخیالی صرف مینماید و میتوان گفت ریشهی همهی بحرانهای فرهنگ غرب در همین نکته نهفته است که غرب با بریدن از ثابتات عالم یعنی عالم قدس و معنویت، گرفتار اکنونزدگی شده است. اکنونزدگی؛ بشر غربی را در نهایت بیفکری، بسیار شکننده کرده است. آقای تافلر در کتاب «شوک آینده» میگوید در فلوریدا دختری را دیدم که در ساحل دریا به صورتی افراطی مشغول خوش گذرانی بود، از او پرسیدم، چرا از ایالت خودت آمدهای اینجا، در همان جا هم میتوانستی این کارها را بکنی؟ در جواب گفته بود آنجا شناخته میشدم. یعنی این دختر شخصیتی را پذیرفته که در «اکنون» فقط باشد و به عبارت دیگر شخصیتی ادامهدار نباشد، در اینجا فعلاً هرکاری خواست میکند و بعد که به ایالت خود بر میگردد چیزی از گذشته برایش نمانده است. این همان بیعالَمی است که نسل امروزِ دنیای غرب شدیداً گرفتار آن است و به همین جهت نمیتواند به بقای معنوی بیندیشد، حالی خوش باش و عمر بر باد مده، روح حاکم بر فرهنگ غربی است.
انقلاب اسلامی آمده است تا ما را به آن عالَم توحیدی که از طریق رضاخان و پسرش از دست دادیم، برگرداند، و میزان موفقیت انقلاب در احیاء عالَم دینی است. حال اگر همهی خیابانها آسفالت باشند و تلویزیون ما 100 کانالی شود، ولی عالَم توحیدی در قلب و روان نسل جوان ما جاری نباشد، احساس بیثمری میکنند و اعتراض خود را به صورتهای مختلف بروز میدهند. در این حالت، ارادهها به جای آن که در راستای امری مهم همدیگر را یاری کنند به خنثیکردن همدیگر دامن میزنند، زیرا وقتی انسانها زندگی در بُعد متعالی خود را فراموش کردند، طالب قدرتی میشوند که به کمک آن بر دیگران پیروز شوند، در این صورت بیش از اندازه به سلاح میاندیشند، چنین انسانی از بیکرانگی وجود خود غافل میشود، با این که انسانِ وابسته به معنویت از همهی زورمداران نیرومندتر است، ولی انسان غربی به دروغ نیرومندی را در اسلحهها جستجو میکند و به همین جهت نه تنها انقلاب اسلامی را نمیفهمد، بلکه هیچ سخن حقی را نمیتواند بشنود.
آقای پروفسور رُژهگارودی در کتاب بسیار خوب خود به نام «سرگذشت قرن بیستم» یا وصیتنامهی فلسفی رُژه گارودی، میگوید: آن روزی که جوانان فرانسه در خیابانها ریختند و هرچیز را آتش زدند ما متوجه شدیم با نسلی روبرو هستیم که زندگی مدل غربی قانعشان نکرده است، چون در چنین نظام حکومتی، ایمان و معنویت مورد غفلت قرار گرفته. او میگوید: وقتی زندگی مدل غربی شکست خورد، دیگر انقلابی بودن این نیست که مشکلات اقتصادی این نظام را رفع کنیم، بلکه انقلابی بودن آن است که نظام تازهای را جانشین مدل غربی بسازیم، مدلی که انسان را از وضع موجودِ حاکم بر جهان غرب نجات دهد.(64) گارودی در فصل پنجم کتابش موضوع معنویت در قرآن را پیش میکشد که چگونه قرآن در ساختمان آیندهی انسانی نقش اساسی بازی میکند، به نظر او اسلام هم دین است و هم جامعه و امت است، جامعهای بر مبنای ایمان و معنویت مشترکِ همهی افراد در رابطه با خدا.
وقتی جوانان و تحصیل کردههای ما تحت تأثیر آموزشی باشند که در متن فرهنگ غربی ریشه دارد، و در نتیجه از عالم دینی بیبهره گردند، دیگر نه تنها جایگاه احکام الهی را نمیفهمند، حتی فرقی بین ولایت فقیه، با خودکامگی نمیگذارند. زیرا متوجه نمیشوند آزادی تعالیبخش فقط در چهارچوب احکام الهی قابل تحقق است.
در جامعهای که همهچیز - از اعمال فردی انسانها گرفته تا سیاست و اقتصاد- در جهت رضای خدا انجام شود، هرکس عمیقاً خود را مسئول سرنوشت آیندهی همهی انسانها میداند، از چنین جامعهای مژدهی نجات جهان از فرهنگ غربی به مشام میرسد، تحقق انقلاب اسلامی در عصر حاضر تنها راه جلوگیری از «انتحار دستهجمعی» بشر است که فرهنگ غربی آن را پدید آورد. هرچند جامعهای که در آن انقلاب شده هنوز بیماریهای غربزدهگی خود را درمان نکرده باشد. مهم این است که جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را بشناسیم و با ایجاد عالَم دینی، شرایط حفظ و تعالی آن را جهت رفع بیماریهای کهن فراهم نماییم.
در تاریخ معاصر معلوم شد «اسلام» تنها عاملی است که هنوز قادر است نسیم امید و نجاتِ از پوچیها را در جوامع انسانی بدمد و تودههای عظیم را به سوی نجات از غربزدگی به حرکت آورد، تا در سرنوشت تاریخی خود دخالت کنند و منفعل و تحت تأثیر فرهنگ غربی نباشند.