تربیت
Tarbiat.Org

انقلاب اسلامی، بازگشت به عهد قدسی
اصغر طاهرزاده

مراحل سه‌گانه‌ی غرب‌زدگی

در تاریخ غرب و غرب‌زدگی، سه مرحله قابل توجه است، مرحله‌ای که انسان نظر به دین دارد و سخن دین را از زبان کشیش و یا روحانی می‌گیرد. مرحله‌ی بعدی که به بهانه‌ی رجوع به علم، به دین پشت کرد و پیرو آن به مقابله با روحانیت پرداخت. به طوری که در کشور ما بعد از مشروطه، روشنفکران غرب‌زده به بهانه‌ی آن که شیخ فضل‌الله نوری حرف‌هایی که می‌زند علمی نیست، جوّ جامعه‌ را آنچنان مسموم کردند که با شهادت او عده‌ای جشن گرفتند که دیگر مانع بزرگ علمی شدن کشور برطرف شد. چون در این مرحله علم را جای حق نشانده بودند و لذا هرکس سخنی مطابق سخن غربیان نگوید، ضد علم سخن گفته، و چون به گمان آن‌ها علم همان حق است، پس ضد حق موضع‌گیری کرده است.
مرحله‌ی سوم، مرحله‌ای است که نظر مردم را به جای حق نشاندند. در حال حاضر در فرهنگی که به سخن خدا پشت کرد، و به دنبال چیزی است که به جای حق بگذارد، به نظر مردم رجوع نموده‌ و می‌گویند هرچه مردم بگویند حق است. فعلاً روح کلی مردم دنیا در مرحله‌ی سوم است و سخن عمومی را بدون هیچ قیدی، ملاک حق و باطل می‌داند، بدون آن که سخن مردم را با حقیقتی به نام وَحی ارزیابی کنند. می‌گویند چون مردم آن فرد را دیکتاتور می‌دانند پس آدم بدی است، آری، مردم عموماً با توجه به فطرتی که دارند اگر غرضی در میان نباشد، درست تشخیص می‌دهند ولی آنچنان نیست که بدون مقیاسی مطمئن بتوان نظر مردم را حجت کامل جهت تشخیص حق و باطل دانست. لذا این سؤال پیش می‌آید که آیا چون آن شخص و یا آن فعل طبق ملاک‌های الهی بد است، مردم هم آن را بد می‌دانند و یا صرفاً چون مردم آن را بد می‌دانند، بد است؟ یک وقت می‌گوییم خدا و دین این عمل را ظلم می‌داند و چون مردم متدین هستند و با ملاک‌های الهی قضاوت می‌کنند، مردم می‌گویند این عمل ظلم است. این طرز تفکر که ملاک بد و خوب و حق و باطل را به مرجعی ماورای نظر مردم ارجاع می‌دهد، در عین احترام به نظر مردم، به چیزی بالاتر نظر دارد و امکان به خطا افتادن در آن کم‌تر است. در مکتب لیبرال دموکراسی حق و باطل آن چیزی است که مردم بگویند، و در همین راستا بد آن است که مردم نخواهند، و خوب آن است که مردم بخواهند، و خواست مردم هم همان خواست اکثریت است، طبیعی است که با چنین ملاکی جامعه گرفتار آشفتگی می‌شود.
با توجه به چنین فضایی که از یک طرف نظر مردم در میان است، و از طرف دیگر نظر مردم ملاک حق و باطل شده، امام خمینی(ره) متوجه شدند زمانه عوض شده و شرایط جدیدی آماده‌ی بروز است که می‌خواهد با ملاکی ماوراء میل مردم زندگی کند، به عبارت دیگر روح باطنی مردم آماده‌ی عبور از لیبرال دموکراسی بود، هرچند صاحبان قدرت و ثروت که در بستر لیبرال دموکراسی بقای قدرت و ثروت خود را نهادینه کرده بودند، مانع اصلی آن حرکت بودند و هستند. حتی شاه سعی می‌کرد خود را با طرح لیبرال دموکراسی تثبیت کند و در سال 1341 به پیشنهاد کندی رئیس جمهور آمریکا، رفراندم شاه و ملت را راه انداخت، تا حقانیت خود را از طریق رأی مردم تثبیت کند.
در ابتدا شاه در مقابل اصرار جان. اف. کندی که باید در ظاهر نشان دهد یک کشور دموکراتیک است، مقاومت می‌کرد، چون می‌دانست مردمی که در راستای مکتب تشیع تربیت شده‌اند در اولین فرصت که امکان عمل پیدا کنند، ستون‌های نظام شاهنشاهی را فرو می‌ریزند. ولی باز کندی فشار می‌آورد و می‌گفت: اگر نظر مردم را به صحنه نیاورید در اثر فشاری که روی مردم می‌آید کشور تحت تأثیر کشور روسیه به مارکسیسم گرایش پیدا می‌کند. این بود که در سال‌های هزار و سیصد و چهل و چهل و یک، مردم امکان اظهار نظر پیدا کردند و یک آزادی قطره‌چکانی به مردم دادند تا به گمان خود از انفجار مردم جلوگیری کنند که منجر به آن اعتراضات مردمی و قیام پانزده خرداد شد و می‌رفت تا پایه‌های نظام شاهنشاهی را برکند و لذا مجبور شدند با تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه و سپس به نجف، دوباره رویه‌ی دیکتاتوری خود را برگردانند.