از همان روزهای اول انقلاب، یکی از مسائلی که امام خمینی(رحمهَ الله) بر آن تأکید میفرمودند و دیگر انقلابیان نیز به آن دل خوش کرده بودند، این بود که با برقراری حکومت اسلامی، فریضه متروک امر به معروف و نهی از منکر احیا خواهد شد. یکی از خواستههای انقلابیان در آن زمان این بود که وزارت امر به معروف و نهی از منکر تشکیل شود. اما پس از سالیانی، کار به آنجا رسیده است که امر به معروف و نهی از منکر، خود، تبدیل به یکی از منکرات گردیده است؛ بهطوریکه اگر به کسی تذکر داده شود که از معصیت بپرهیزد، جواب میدهد که شما حق محدود کردن آزادی افراد و دخالت در امور آنان را ندارید، بلکه این کار شما فضولی کردن در کار دیگران است که در دوران مدرنیته و پستمدرن، دیگر معنا ندارد. بر اساس این دیدگاه، این دوران، دیگر دوران توحش و احکام خشونتآمیز نیست و تاریخ مصرف احکامی همچون جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، اجرای حدود الهی، بریدن دست سارق، تازیانه زدن و این قبیل امور گذشته است، و این احکام برای زمانی مناسب بود که همه مردم وحشی و نیمهوحشی بودند و لازمه برخورد با آنان، چنین احکامی بود؛ اما هماکنون اصلاً قبیح است
( صفحه 175 )
که اسمی از این احکام برده شود! اگر کسی به صاحبان این دیدگاه بگوید که در اسلام، احکام جزایی اینچنینی وجود دارد، ایشان را متهم میسازند که با این سخنان اسلام را بدنام میکنید و جلوی مسلمان شدن دیگران را میگیرید!
طرفداران فرهنگ تساهل و تسامح، اسلامی را میخواهند که در آن کسی به کس دیگر کاری نداشته باشد، و امر به معروف و نهی منکری هم در کار نباشد. حتی اگر در منابع دینی تصریح شده باشد که این فریضه، از بزرگترین فرایض است که اقامه دیگر فرایض هم به آن وابسته است، آنان میگویند این حرفها برای دوران مدرنیته نیست؛ بلکه اگر امروزه کسی میخواهد اسلام را ترویج کند، باید از آزادیْ سخن بگوید تا همه مردم او را تحسین کنند و از او و اسلام طرفداری نمایند. از این منظر، امر به معروف و نهی از منکر، فضولی در کار دیگران، و نوعی بیادبی است و طبیعی است که مردم وقتی چنین بیادبیها را ببینند، ممکن است بیادبان را هم بکشند. وقتی یک آمر یا ناهی در کشور کشته میشود، اینان مقصر اصلی را خود او میدانند؛ چون از نگاه آنان خشونت به خرج داده است. پس، از نظر قائلان به این دیدگاه، آن کشتن آمر به معروف یا ناهی از منکر، خشونت نیست، بلکه یک مقاومت طبیعی در برابر خشونت دیگران است.
در منابع دینی، با صراحت اشاره شده است که همیشه جای رأفت و عاطفه نیست، بلکه گاهی باید در برابر برخی با خشونت عمل کرد. بنابر صریح آیه الزَّانِیَه وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَه جَلْدَه وَلَا تَأْخُذْکم
( صفحه 176 )
بِهِمَا رَأْفَه فِی دِینِ اللَّهِ؛(92) «هریک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید و نباید رأفت در برابر آن دو شما را از اجرای حکم الهی مانع شود»، افراد در اجرای احکام الهی نباید تحت تأثیر عاطفه و رأفت قرار گیرند و حکم الهی را به تعطیلی کشانند. حکم این آیه، ابدی است و مختص زمان صدر اسلام نیست؛ اما صاحبان تفکر تساهل و تسامح، معتقدند تاریخ مصرف آیه گذشته است! پس اگر تاریخ مصرف هریک از آیات، بهتدریج، بگذرد، دیگر چه اسلامی باقی میماند که بخواهیم از آن دفاع کنیم؟! در آن صورت، دیگر انقلاب اسلامی ضرورتی نداشت و احیای احکام اسلام و اجرای آنها در جامعه بیمعنا بود.
نخستین وظیفهای که دراینزمینه بر دوش ماست، این است که بکوشیم خود ما دچار چنین اشتباهات و شبهاتی در مبانی فکری و اعتقادیمان نشویم و روزی نرسد که تردید کنیم آیا سخنان این مدرنیستها و پستمدرنسیتها صحیح باشد. لازمه چنین امری این است که دین را همانگونه که هست بشناسیم و دچار این آفت نیز نشویم که در مقابل غوغاسالارها، ضعف نفس پیدا کنیم و خود را ببازیم و دیگر جرئت نکنیم از ترس از دست دادن موقعیت و محبوبیت خود، در مقابل موج فساد سخن بگوییم. بنابراین پس از شناخت صحیح اسلام، موظفیم آن را با تمام لوازمش، ترویج کنیم و بدیهی است که انجام این وظیفه، هزینه خواهد داشت؛ ممکن است افرادی به سبب انجام این رسالت، ناچار باشند، دشنام بشنوند؛ شخصیتشان، یا حتی خودشان ترور
( صفحه 177 )
گردند؛ ولی بههرحال، وظیفهای است سنگین که باید عملی گردد؛ والّا لعن خداوند و لعنتکنندگان شامل حال کسانی خواهد شد که این وظیفه را به انجام نرسانند:إِنَّ الَّذِینَ یَکتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکتَابِ أُولَـئِک یَلعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ؛(93) «کسانی که ادله روشن و وسیله هدایتی را که نازل کردهایم، بعد از آنکه در کتاب برای مردم بیان کردیم، کتمان کنند، خدا آنها را لعنت میکند، و همه لعن کنندگان نیز آنها را لعنمیکنند».
البته شاید هیچ دورانی از تاریخ بشر را نتوان یافت که انجام وظیفه فوق همچون امروز مشکل بوده باشد؛ زمانی ممکن است انسان در مقابل شخص کافر، وظیفه مشخصی داشته باشد که به آن عمل میکند و مشکل چندانی ایجاد نمیشود، ولو اینکه در این راه جان خود را نیز از دست بدهد. اما مشکل اساسی در جایی است که اگر انسان به وظیفه خود عمل کند، دوستان و همکیشانش، فتوا به قتل او میدهند؛ در اینجا دوستان، او را ابتدا ملامت، و متهم به تندروی میکنند. افزون بر این، زمانی که دشمنان او را ترور شخصیت میکنند، آنان سکوت اختیار میکنند. در مرحله بعد که زمینه مناسب فراهم گردید، او را ترور فیزیکی میکنند. سرانجام، دوستان هم میگویند که ما به او نصیحت کردیم اما او گوش نکرد و به این روز افتاد. بدیهی است که تحمل فشار این نوع برخورد از قسم اول بسیار سختتر است.
نکته دیگر آنکه، برخی تصور میکنند لازمه امر به معروف، همواره
( صفحه 178 )
رأفت، مهربانی و مدارا، و لازمه نهی از منکر خشونت است، درصورتیکه چنین نیست؛ نه همیشه معنای امر به معروف نرمی و مهربانی است و نه همیشه لازمه نهی از منکر خشونت است. در نهی از منکر، مرحله اول، سخن گفتن با زبان نرم و مؤدبانه است و هیچ نهی از منکری نیست که از آغاز با خشونت همراه باشد. اصولاً خشونت، آخرین دارویی است که ممکن است در مواردی تجویز شود؛ مثل جراحی که آخرین راهحلی است که پزشک تجویز میکند. هیچ عاقلی و هیچ دینی نمیگوید که از همان آغاز باید با خشونت رفتار کرد. اما آنچه که باید بر آن تأکید شود، این است که دشمنان ما درصددند که از طریق ترویج فرهنگ تساهل و تسامح، غیرت و حساسیت را از مردم ما بگیرند و بهانه آنان نیز این است که حساسیت داشتن به مسائل اخلاقی خشونت است. ازاینروی باید مراقب بود و دراینزمینه تسلیم این ترفند دشمن نشد. همانگونه که مثلاً در ورود گوشت به کشور سختگیری میکنیم تا آفتی را به همراه خود نداشته باشد، در مفاسد اخلاقی هم باید این حساسیت را داشته باشیم. اگر اسم چنین کاری خشونت باشد، ما از چنین خشونتی دفاع میکنیم و معتقدیم که در اسلام خشونت قانونی و مشروع وجود دارد. آری! در فرهنگ غربی، چنین کاری را خشونت میدانند، چون برای دین ارزشی قائل نیستند.
در فرهنگ غربی، دین را تابع سلیقه افراد میدانند و معتقدند همانگونه که سلیقه افراد در پسندیدن رنگ لباسها متفاوت است و ممکن است کسی رنگ سبز و دیگری رنگ قرمز یا زرد و یا رنگ دیگری را دوست
( صفحه 179 )
بدارد، دین هم به همین شکل است و امکان دارد فردی، اسلام و فرد دیگر، مسیحیت یا دین دیگری را دوست بدارد. پس سلیقهها مختلف است و سلیقه هرکس برای خودش معتبر و قابل احترام است. اما اسلام معتقد است همانگونه که باید جلو ورود کالای بهداشتی را در زمانی که ضد بهداشت است، گرفت، کالاهای اخلاقی و هنری هم زمانی که تبدیل به ضد اخلاق و ضد ارزش گردید، باید قاطعانه جلو آن را گرفت. اسم چنین چیزی در اسلام خشونت نیست؛ بلکه حفظ بهداشت اخلاقی و روحی است؛ اما در فرهنگ غربی، اینگونه نمونهها، خشونت تلقی میشود. ترویج فرهنگ تساهل و تسامح در جامعه، حرکتی در جهت بیغیرت کردن مردم در قبال ارزشهای دینی و اخلاقیشان است. مروّجان این فرهنگ، به مردم میآموزند که اسلام یک صراط مستقیم است، گاوپرستی، بهائیت و ادیان دیگر هم هرکدام، صراط مستقیم دیگری هستند. همچنین، در این فرهنگ ازدواج با جنس مخالف یک نوع ازدواج است و ازدواج با جنس موافق هم یک نوع دیگر ازدواج است. پس نباید به یک نوع خاص حساسیت نشان داد و با آن مخالفت کرد، و همین فرهنگ میگوید مخالفت با هریک از این انواع ذکر شده، خشونتطلبی است و کسی که چنین مباحثی را مطرح میسازد او را تئوریسین خشونت مینامند. اما حقیقت این است که این نمونهها، نهتنها خشونت نیست بلکه حفظ بهداشت اخلاقی، روحی و معنوی در جامعه است و مانند حفظ بهداشت جسمانی، امری ضروری و مقدس است.
از مشکلات فراروی جامعه ما، تأثیر تبلیغات شیطانی چندساله اخیر
( صفحه 180 )
برای ترویج فرهنگ تساهل و تسامح است. بههرروی، اشخاص مختلف، با بیانهای گوناگون ـ گرچه ممکن است بعضی از ایشان حسن نیت داشته باشندـ بهقدری تساهل و تسامح، تحمل افکار دیگران و گزارههایی ازایندست را تکرار کردهاند که سرانجام تا حدی بر همگان اثر کرده است. گرچه ممکن است استثنائاتی نیز وجود داشته باشد، همگان باور کردهاند که در این زمان و در این اوضاع، نمیتوان زیاد سخت گرفت و به اصطلاح «خشونت» ورزید. امروزه داشتن غیرت دینی، تعصب در برابر احکام اسلام، اعتقاد به اینکه دین برحق و اصیل فقط یکی است و احکام آن باید به اجرا درآیند و اموری از این دست، جزمگرایی تلقی میشود. امروزه دنیای مدرن چنین حرفهایی را نمیپسندد، و در عوض، بازار پلورالیسم دینی و کثرتگرایی گرم است. این حرفها آنقدر گفته و نوشته شده است که هر کسی بهگونهای تحت تأثیر قرار گرفته است.
اگر بخواهیم از این خواب غفلت بیدار شویم باید در قدم اول دام «تساهل و تسامح» را پاره کنیم. اسلام دینی آسان است و سهولت و یسر دارد: یُرِیدُ اللّهُ بِکمُ الْیُسْرَ؛(94) «خدا درباره شما آسانی و سهولت را اراده کرده است»؛ اما تساهل و سهلانگاری ندارد. دین اسلام آسان است؛ اما در آنچه هست، سهلانگاری و بیاعتنایی را روا نمیداند. مراد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از اَلْحَنیفیَّه السَّهْلَه السَّمحَه، در عبارت: لم یرسلنی الله بالرهبانیه ولکن بَعَثَنی بالحَنیفیَّه السَّهْلَه السَّمْحه؛(95) «خداوند مرا به رهبانیت و
( صفحه 181 )
انزواطلبی مبعوث نفرمود، بلکه مرا با دین حنیفِ آسان مبعوث کرده است». جواز سهلانگاری نیست. اسلام دین آسانی است، اما این دین آسان را باید جدی گرفت؛ نباید اجازه داد حتی سر سوزنی در آن خدشه وارد شود. اما بههرروی، این روحیه ترویج شده است، و با ترویج آن، جوانان ما تحت تأثیر قرار گرفتهاند. برخی کوشیدهاند با شعر، رُمان، تئاتر و فیلمهای سینمایی و... در جامعه ما این عقیده را رسوخ دهند. باید این تار عنکبوت را پاره کرد، و انجام این کار مهم، دینداری، غیرت، و پایبندی و تقوا، قاطعیت و جدیت میطلبد. اگر بخواهیم گرفتار دام شیاطین نشویم و نظام اسلامی به خطر نیفتد، نخست باید این دام را از هم گسیخت.
اما در قدم بعدی، باید به ضعفهای فرهنگی توجه کنیم. این ضعفها، نتیجه اقداماتی است که در طول زمان و بهخصوص در دوران پهلوی، صورت گرفته است، و بعضی از ما نیز در آن سهیم بودهایم. این ضعف عبارت است از نوعی حالت بیاعتنایی در قبال کارهای دیگران. بر این اساس، هرکس باید به کار خود مشغول باشد و در حوزه دیگران دخالتی نکند و آنچه که ملاک عمل است تشخیص هر فرد است. روحیه تکروی و عدم احساس نیاز به دیگران در انجام فعالیتها، نقص فرهنگی خطرناکی است که در جامعه ما وجود دارد. ما معمولاً برای انجام وظایف اجتماعی، در پی پیوستگی بیشتر و مؤثرتری نیستیم. اینها همه در حالی است که اسلام ما را به اتحاد، همبستگی و الفت، دعوت کرده است. خداوند متعالی مؤمنان را به اتحاد و عدم تفرقه دعوت کرده
( صفحه 182 )
است: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛(96) «همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید». اسلام به وحدت و همبستگی دستور میدهد، چنانکه همه مسلمانان در حکم پیکری واحد شوند. در روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آمده است: المُؤْمِنُ اَخُ المُوْمِنِ کالجَسَدِ الْواحِدِ؛(97) «مؤمن برادر مؤمن و مانند یک جسماند». سعدی این حدیث را چنین به نظم درآورده است:
بنیآدم اعضای یکدیگرند ....... که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار ...... دگر عضوها را نمانَد قرار
برای عمل به فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مؤمنان ـ یعنی کسانی که علاقهمندند به وظیفه شرعی خود عمل کنند و نمیخواهند اسلام و نظام اسلامی تضعیف شود ـ باید بکوشند بیشتر با هم ارتباط داشته باشند و مانند اعضای یک پیکر باشند. همچنین در روایت دیگری نیز نقل شده است: المُؤمِنُ آلِفٌ مَأْلُوف؛(98) «مؤمن کسی است که با دیگران انس بگیرد و دیگران نیز با او انس گیرند». امیر مؤمنان(علیه السلام) در این زمینه میفرماید: مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَک وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکهَا فِی عُقُولِهَا؛(99) «هرکس خودرأی شد، به هلاکت رسید و هرکس با دیگران مشورت کرد، در عقلهای آنان شریک شد».
( صفحه 183 )
با وجود چنین تأکیداتی، مشکلی که سبب تکروی مؤمنان و دلسوزان اسلام شده، این است که از حدود یک قرن پیش تا به حال، چنین وانمودهاند که انجام کار اجتماعی در قالب تشکل، باید بهصورت حزب باشد. از صدر مشروطیت تا به حال، احزاب کارنامه موفقی نداشتهاند. حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز بسیاری از احزابی که تشکیل شدند، سرانجام مطلوبی نداشتند. بههرروی، اینگونه برای ما توجیه شده که فعالیتهای سیاسی و اجتماعی، یا فردیاند یا حزبی و چون از کار حزبی نیز خاطره خوشی نداریم؛ فقط کار فردی انجام میدهیم؛ غافل از اینکه راه سومی نیز هست. شیوه اسلامی همان است که خودِ امام(رحمهَ الله) به آن رسید و آن ایجاد و تقویت تشکلهای مذهبی و فعالیت اجتماعی در این قالب است که متأسفانه دراینزمینه، پژوهش لازم و تلاش کافی صورت نگرفته است.