تربیت
Tarbiat.Org

بزرگترین فریضه
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

. 1عدم خوف از ضرر

در امر به معروف لازم است که انسان خوف از ضرر نداشته باشد؛ بنابراین باید در مرحله اجرای آن در پی شیوه‌ای بود که یا هیچ ضرری نداشته باشد و یا کمترین ضرر را متوجه افراد سازد. برای نمونه، اگر در خانواده­ای مرد دچار لغزشی شد، زن حق ندارد به اسم امر به معروف و نهی از منکر، در کوچه فریاد بزند و آبروی او را بر باد دهد. مرد هم حق ندارد در صورت ارتکاب یک اشتباه از سوی همسر خود، به‌منظور امر به معروف و نهی از منکر، مسئله را همگانی
( صفحه 64 )
و مهارناپذیر سازد؛ بلکه باید با حداقل ضرر، جلو یک آسیب را در جامعه گرفت.
در کلمات و فتاوای فقها آمده است که اگر انجام امر به معروف و نهی از منکر سبب خطر جانی شود، این تکلیف ساقط است. وجوب امر به معروف و نهی از منکر تا آنجایی است که به خطر جانی برای انسان نینجامد. اما آیا استثنایی هم دراین‌زمینه وجود دارد یا خیر؟ درزمینه امر به معروف و نهی از منکر، بین فقها کمابیش اختلافاتی به چشم می‌خورد. در بین فقهای زمان ما کسی که صریحاً نمونه استثنا را ذکر فرموده و دراین‌زمینه اعلامیه داده است، امام خمینی(رحمهَ الله) است. ایشان در جمله تاریخی خود با صراحت در مقابله با رژیم پهلوی بیان می‌دارند که «اصول اسلام در معرض خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است. با این احتمال تقیه حرام است، و اظهار حقایق واجب؛ ولو بلغ ما بلغ».(37) از نگاه ایشان، در شرایطی که رژیم محمد‌رضا شاه، به احکام اسلامی حمله می‏کند و می‏خواهد برخلاف احکام اسلام عمل، و قانون وضع کند، تقیه حرام است؛ هر‌چند هزینه جانی دربر داشته باشد.
پس آنجا که مسئله حفظ دین مطرح است و بناست احکام اسلام فراموش و نسخ شود، تقیه کردن نه‌تنها واجب نیست، بلکه حرام است. حتی اگر افزون بر جان و مال، ناموس او هم به خطر افتد، تکلیف از او
( صفحه 65 )
ساقط نمی‏شود. چنین بینشی در بین مراجع کم‌نظیر بوده است. در مقامات پایین‌تر از مرجعیت نیز کسانی بر اساس چنین برداشتی اقدامات عملی انجام می­دادند. برای نمونه، شهید نواب صفوی به‌قدری در این اعتقاد خود راسخ بود که هیچ نظر دیگری در مقابل این ایده، در او اثر نمی­گذاشت. برای او این مسئله یقینی بود و جای تقلید هم نداشت که از دیگری تکلیف خود را دراین‌زمینه سؤال کند. این برداشت، صفای روح، شجاعت نفسانی و غیرتی عالی می‌طلبد.
گفتنی است که امام خمینی(رحمهَ الله) به این مسئله توجه کرده‌اند که تقیه در امور بسیار مهم، جایی ندارد و امر به معروف و نهی از منکر، حتی اگر ضرر جانی‌ای هم دربر داشته باشد، باید به این فریضه عمل کرد. ایشان دراین‌زمینه مثال‌هایی نیز آورده‌اند؛ از جمله اینکه اگر دشمن قصد داشته باشد که کعبه را ویران کند، نمی‏توان به بهانه امکان خطر، نهی از منکر نکرد، بلکه به هر بهایی باید به این تکلیف عمل کرد و مانع ویرانی خانه خدا شد؛ هرچند بهای آن، جان انسان باشد. همچنین اگر جان پیامبر یا امامی در خطر باشد، نمی‏توان به دلیل زخم یا سیلی خوردن یا خوف ضرر، کنار ایستاد؛ بلکه باید پیامبر و امام معصوم را نجات داد؛ اگرچه هزاران تن کشته شوند. امام خمینی(رحمهَ الله) با بیان مثال‌های دیگر، به گونه کلی به این مطلب اشاره دارند که در نمونه‌هایی که اصل و کیان اسلام در خطر باشد، تقیه جایز نیست و باید به این فریضه عمل کرد.(38)
( صفحه 66 )
البته لازم است امروزه این نمونه‌ها، با توجه به مسائل اجتماعی روز بررسی شود. در روزگار حاضر، پیامبر و امام معصوم را نمی‏کشند؛ زیرا آنان را نمی‏یابند؛ ولی قصد دارند پیامبری پیامبر و ولایتِ امام را نابود سازند. از‌این‌روی به زبان هم می‌آورند که بعد از ارتحال پیامبر(صلی الله علیه و آله)، دیگر ولایتی در کار نیست. وحی را نیز امری شخصی می‌پندارند و بر آن‌اند که واقعاً نمی‏توان پیامبری کسی را اثبات کرد. از دید آنان، پیامبر نیز همچون دیگران است و دچار خطا و اشتباه می‌شود. این عمل از کشتن پیامبر بدتر است؛ زیرا با شهادت پیامبر هدف او از میان نمی‏رود؛ چنان‏که خون امام حسین(علیه السلام) هدف او را حفظ کرد؛ ولی اگر پیامبری و امامت خدشه‌دار شد، چیزی از هدف پیامبران و امامان(علیهم السلام) باقی نمی‏ماند.
در این سال‌ها، به کیان اسلام حمله‌‏های بسیار شده، روز به‏ روز دین در جامعه تضعیف می‏شود؛ به‌گونه‌ای‌که مسلمانان خارج از کشور نیز این خطر را دریافته‌اند و از ضعف معنویت در کشور ما بسیار نگران شده‌اند. درباره این تنزل معنوی و دینی، به دو دسته عامل می‏توان اشاره کرد: اول، مطبوعات و نشریات و کتاب‌های گمراه‏کننده، که وزارت ارشاد دراین‌باره مسئول است؛ و دیگری، اقداماتی که در کشور صورت می‏گیرد تا زشتی گناه از بین برود، و به بهانه ارج نهادن به مقام جوانان، مردم به گناه کردن تشویق شوند. البته دراین‌زمینه نقش تلویزیون‌های خارجی در ارائه فیلم‌های مبتذل در مناطق مرزی، یا استفاده‏های غیر‌قانونی از ماهواره انکارناپذیر است. دراین‌زمینه، دیگر وزارتخانه‏ها نیز نقش دارند، ولی سهم وزارت ارشاد بیش از همه آنهاست.
( صفحه 67 )
ذکر این نکته در اینجا بجاست که افراد ترسو، به‌محض‌اینکه کمترین احتمال خطر هم داده شود، به بهانه احتمال ضرر، از زیر بار مسئولیت شانه خالی می‌کنند؛ اما برای انسان‌های شجاع، چنین احتمالاتی اصلاً تأثیری ندارد و با صرف کمترین احتمال خطر، از زیر بار این وظیفه شانه خالی نمی‌کند. فرد ترسو وقتی با حادثه‌ای مواجه می‏شود، خطر یک درصد را نود درصد می‏بیند، اما برای انسان شجاع، خطر نود درصد هم به اندازه یک درصد ارزش ندارد. این روحیات افراد در تشخیص مصادیق و تشخیص وظایف بسیار می‏تواند اثر داشته باشد. از همین روست که علما و بزرگان از زمان اهل‌بیت(علیهم السلام) تاکنون تأکید می‌کنند که افراد پیش از تحصیل علم باید حتماً اخلاق خود را تهذیب کنند، و تحصیل علم بدون خودسازی اثر نمی‏بخشد و گاهی حتی اثر سوء هم دارد. در اینجا نیز آدمی که روحیه ترس و خودخواهی و راحت‏طلبی در او قوی باشد، نمی­تواند وظایف اجتماعی‏اش را درست انجام دهد.
زمانی که سیدالشهدا(علیه السلام) تصمیم گرفت برای تحقق امر به معروف و نهی از منکر تا سرحد شهادت آماده شود، و خانواده و فرزندان خود را در این راه آماده اسیری کند، شهادت را برای خود خسارتی نمی‌دید، بلکه آن را سبب فوز عظیم می‌دانست. ریشه نهایی کوتاهی انسان در انجام هر وظیفه‌ای هراس اوست از اینکه خود یا خانواده و نزدیکانش را به زحمت اندازد و سبب فقر، افتادن در زندان، شکنجه، اتهامات ناروا، اهانت، تمسخر و امور دیگری شود. اما آیا بالاتر از کشته شدن هم چیز دیگری وجود دارد؟! هرگاه کسی تصمیم بگیرد که در راه انجام وظیفه تا سرحد شهادت
( صفحه 68 )
پیش رود و این را برای خود فوز عظیم، و نه ضرر بداند، دیگر از کشته شدن هم هراسی نخواهد داشت. ازاین‌روست که امام حسین(علیه السلام) تصریح فرمود: إِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَه وَالْحَیَه مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً؛(39) «من مرگ را چیزی جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز ملال نمی‌دانم». این مطلب را امام حسین(علیه السلام) شعار نمی‏داد، بلکه باور داشت که مرگ باعزت بهتر از تحمل زندگی در کنار ستمکاران است.
نمونه دیگری از شجاعت در انجام وظیفه، در حضرت قاسم(علیه السلام)، نوجوان سیزده‌ساله کربلا، بود که او هم به این عقیده عموی خویش باور داشت و از‌این‌روی در شب عاشورا، زمانی که عمویش، امام حسین(علیه السلام) از او پرسید مرگ در نزد تو چگونه است؟ پاسخ داد: أحلَی مِنَ العَسَل؛(40) «از عسل هم شیرین‌تر است». او بر آن بود که با مرگ در راه خدا، همچون عاشقی که برای همیشه در آغوش معشوقش بیفتد، در قرب الهی جای می‌گیرد. اینجا دیگر ضرری وجود ندارد. عاشقی که آرزو می‏کرد یک لحظه معشوقش را ببیند، حال که برای همیشه در آغوش او قرار گرفته است، چه ضرری کرده است؟ این روحیه افزون بر سیدالشهدا(علیه السلام) و خانواده‌اش، در میان اصحاب ایشان نیز موج می‌زد.
این باور نقطه امتیازی است که در هیچ مکتبی جز مکتب انبیای الهی(علیهم السلام) یافت نمی‏شود. منطق تمام کسانی که در راه خدا جهاد می‏کنند، این است
( صفحه 69 )
که درهرحال پیروز میدان خواهند بود. از‌این‌روی در برابر دشمنان خود بیان می‌کردند: هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاَّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ؛(41)«آیا درباره ما جز یکی از دو نیکی را انتظار دارید؟!» آن کسی که عاشق شهادت است یک حُسن برایش وجود دارد، و توجهی به پیروزی دنیوی هم ندارد، و اگر در پی پیروزی دنیوی است، به این سبب است که مقدمه‌ای برای رواج دین، نزدیک کردن مردم به خدا و نشان دادن راه سعادت به دیگران باشد؛ و‌الاّ زنده ماندن، به خودی خود، برایشان موضوعیتی ندارد. ازاین‌رو، مولای متقیان(علیه السلام) فرمود: وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِی‌طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ؛(42) «سوگند به خدا، انس و علاقه فرزند ابی‌طالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بیشتر است».
چنین باوری در این بزرگواران بود که سبب پیروزی آنها گردید و همین موجب شد که بعد از چهارده قرن، مردم آرزو کنند که در عمرشان برای یک بار هم که شده صورت خود را به خاک قبر آنها بمالند یا در راه زیارت قبور آنها، دست‌ها و پاها را فدا کنند. امروزه هم میلیون‌ها انسان عاشق وجود دارند که حاضرند با هر سختی‌ای که شده، ولو فروش تمام دارایی خود، ضریح سیدالشهدا(علیه السلام) را زیارت کنند. این، اثر همان باور و ایمان است.
چنانچه این روحیه که در میان انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) وجود داشت، در کسی پیدا شود، می­تواند خود را از تابعان آنها بداند. باید فرد به این باور
( صفحه 70 )
برسد که مرگ در راه خدا ضرر نیست، بلکه فوز عظیم است: یَا لَیتَنِی کنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِیمًا؛(43) «ای کاش ما هم با آنها بودیم و به رستگاری بزرگ می‌رسیدیم». اگر کسی فقط شعار ندهد و باور داشته باشد که شهادت در راه خدا فوز عظیم است، هیچ مانعی در برابر انجام وظیفه او وجود نخواهد داشت. کسی نمی‌تواند به زبان بگوید: یَا لَیتَنِی کنتُ مَعَهُمْ، اما در دل خوف این را داشته باشد که کسی به او سیلی بزند، به او اهانت کند یا او را به تمسخر گیرد. اگر ائمه اطهار(علیهم السلام) از چنین چیزهایی می‌ترسیدند، دیگر دین رواج پیدا نمی‏کرد. کدام پیامبری است که استهزا نشده باشد؟ در آیات صریح قرآن آمده است که هر پیامبری را که فرستادیم، از طرف مردم استهزا شد: کذَلِک مَا أَتَی الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ * أَتَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ؛(44)«این‌گونه است که هیچ پیامبری پیش از اینها به‌سوی قومی فرستاده نشد، مگر اینکه گفتند: «او ساحر است یا دیوانه»! آیا یکدیگر را به آن سفارش می‌کردند (که همه چنین تهمتی بزنند)؟! نه، بلکه آنها قومی طغیانگرند». در این آیه خداوند، بدون اینکه استثنایی قائل شود می‌فرماید، هر پیامبری که از سوی خدا فرستاده شد، مردم ایشان را به تمسخر گرفتند. اگر بنا بود که انبیای الهی(علیهم السلام) از مسخره شدن و اهانت بترسند، هرگز نمی‌توانستند به وظایف خود عمل کنند.
حتی کار به جایی رسید که وقتی خبر شهادت امیر مؤمنان(علیه السلام) در
( صفحه 71 )
مسجد کوفه به مردم شام رسید، آنان با تعجب می‌پرسیدند که مگر علی هم نماز می‏خواند؟ تبلیغات معاویه آن‌چنان اثر کرده بود که مردم شام باور نمی‏کردند، علی(علیه السلام) نماز بخواند. اگر بنا باشد کسی از تهمت و استهزا بترسد، باید در خانه‌اش بنشیند و حرفی نزند.