تربیت
Tarbiat.Org

خودشناسی برای خودسازی
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

عشق و پرستش

در انسان یک میل فطریِ دیگری وجود دارد که از سنخ میل به دانستن و توانستن یا آگاهی و تصرف در جهان نیست، بلکه میل به جذب و انجذاب و پیوستن وجودی و ادراکی است. و چون این میل، چنان که باید و شاید برای روان شناسان و روانکاوان شناخته نشده و در اطراف آن، بحث و تحقیق کافی انجام نگرفته است، تبیین و توضیح آن دشوار می‌باشد.
هر کس در درون خود می‌یابد که به چیزی یا کسی علاقه دارد و گویی همواره روان او را مانند یک مغناطیس نیرومند به سوی خود می‌کشاند. این جذب و کشش، مراتب و آثار مختلفی دارد و اختلاف مراتب، به حدی است که موجب تردید در وحدت ماهویِ آن‌ها می‌شود.
روشن ترین تجلیِ محبت فطری، در مادر وجود دارد و نشانه اش این است که از دیدن و در آغوش گرفتن و نوازش کردن و پرستاریِ طفل خود
﴿ صفحه 34﴾
لذت می‌برد. محبت مادری از شکوهمندترین تجلیات محبت فطری است و مظاهر آن، همواره مورد توصیف و ستایش نویسندگان وشاعران بوده است و هم چنین محبت پدر به فرزند.
مشابه این محبت، میان فرزند و والدین و خواهر و برادر و دیگر افراد خانواده، که رشته طبیعیِ ویژه‌ای ایشان را به هم می‌پیوندد، وجود دارد. تجلیِ دیگری که از آن در میان همه هم نوعان مشاهده می‌شود که رابطه کلیِ انسانیت ایشان را به هم پیوسته است و هر قدر روابط انسانیِ دیگری به آن ضمیمه شود، مانند رابطه هم شهری و همسایگی و هم سنی و همسری و هم کیشی و هم مسلکی و ...، بر شدت آن می‌افزاید.
تجلیِ دیگری از محبت در علاقه انسان به اشیایی است که در زندگیِ مادی از آن‌ها بهره مند می‌شود و از راه دخالتی که در تأمین نیازمندی‌های زندگی می‌توانند داشته باشند، با آن‌ها ارتباط پیدا می‌کند؛ مانند علاقه به مال و ثروت و لباس و مسکن.
تجلیِ دیگری از محبت در انسان، به جمال و اشیای جمیل و مخصوصاً انسان‌های زیبا نمودار می‌گردد؛ یعنی به اشیایی که حس زیبادوستیِ انسان را ارضا و با روان او ارتباط پیدا می‌کنند.
مشابه آن علاقه‌ای است که به جمال‌های معنوی تعلق می‌گیرد؛ مانند زیباییِ مفاهیم وتشبیهات و استعارات و کنایات و زیباییِ الفاظ و ترکیبات نظم و نثر، که مورد علاقه شاعران و خوش طبعان واقع می‌شود، یا کمال و جمال روحی و اخلاقی، که مورد ستایش روان شناسان و علمای اخلاق می‌باشد؛ یا زیباییِ عقلانی، مانند زیباییِ نظام هستی، که مورد اعجاب حکیمان و فیلسوفان قرار می‌گیرد و یا زیباییِ وجودی که با شهود عرفانی درک می‌شود و بر حسب این درک، هستی مساوی با زیبایی است:
﴿ صفحه 35﴾
«الَّذی اَحْسَنَ کُلَّ شَیء خَلَقَهُ.»**سجده/ 7.*** آن کس که نیکو ساخت هر چه را آفرید.
و هر چه مرتبه وجود، قوی تر باشد، جمال آن بیش تر و مشاهده آن لذت بخش تر است.
به عبارت دیگر، هر موجودی به اندازه ظرفیت خود، پرتوی از نور جمال احدی را نمودار می‌سازد و هر قدر کامل تر باشد، تجلیات بیش تری از آن را منعکس می‌کند.
به طور کلی برای محبت، از نظر شدت و ضعف، سه مرتبه می‌توان قائل شد:
اول، مرتبه ضعیف که مقتضیِ نزدیک شدن به محبوب در شرایط عادی است؛ ولی هیچ نوع فداکاری و از خودگذشتگی، در آن وجود ندارد.
دوم، مرتبه متوسط که علاوه بر خواست نزدیک شدن، مقتضیِ فداکاری در راه او است؛ ولی تا حدی که با منافع کلی و مصالح اساسیِ شخصی مزاحمت نداشته باشد.
سوم، مرتبه شیفتگی و خودباختگی که از هیچ نوع فداکاری در راه محبوب دریغ نمی‌دارد و کمال لذت خود را در تبعیت از او، در اراده و صفات و اطوار، بلکه در تعلق وجودی و به تعبیر دیگر، در فنای خود نسبت به او می‌داند و نشانه آن، لذت بردن از اظهار خضوع و کرنش در برابر او است. نشانه دیگرش این است که خواست او را بر همه چیز و همه کس، بدون قید و شرط مقدم می‌دارد.
بدیهی است هر قدر محبت به چیزی شدیدتر باشد، لذتی که از وصول به آن حاصل می‌شود، بیش تر خواهد بود؛ ولی از سوی دیگر،
﴿ صفحه 36﴾
کمال لذت، بستگی به مرتبه مطلوبیت و ارزش وجودیِ محبوب نیز دارد پس اگر کسی شدیدترین محبت را به ارزنده ترین موجودات پیدا کند و ارزش وجودیِ او را درک نماید، با وصول به او به عالی ترین لذت‌ها نائل خواهد گشت، و در صورتی که این وصول، مقید به زمان و مکان و شرایط محدودکننده دیگری نباشد، بلکه همه وقت و در همه جا میسر باشد، این خواست فطری به طور کامل ارضا می‌شود و کمبودی برای آن باقی نمی‌ماند.
بنابراین، جهت این میل فطری، در بی نهایت، به سوی عشقی است هستی سوز، به معشوقی بی نهایت زیبا و بی نهایت کامل که شدیدترین رابطه وجودی را با انسان داشته باشد و انسان بتواند وجود خود را قائم به او و فانیِ در او و متعلق و مرتبط به او مشاهده کند و بدین وسیله، به وصول حقیقی نایل گردد و هیچ عاملی او را از محبوبش جدا نسازد.
عشق به موجودی که واجد این شرایط نباشد، نمی‌تواند این خواست را به طور کامل ارضا کند و همیشه توأم با ناکامی و شکست و فراق و هجران و... خواهد بود.
﴿ صفحه 37﴾