چیزی را که ما در خود مییابیم و از آن به لذت تعبیر میکنیم، حالتی است ادراکی که هنگام یافتن شیئ دلخواهی، برای ما حاصل میشود، به شرط این که آن شیئ را مطلوب خود بدانیم و نیز از یافتن آن آگاه و به آن توجه داشته باشیم. پس اگر چیزی را به عنوان مطلوب نشناسیم، یافتن آن برای ما لذتی پدید نمیآورد و هم چنین اگر به یافتن آن توجه نداشته باشیم، از آن لذتی نمیبریم.
بنابراین، حصول لذت، علاوه بر وجود ذات لذتبرنده و شیئ لذیذ، متوقف برداشتن نیروی ادراکی خاصی است که بتوان یافتن مطلوب را با آن درک کرد. و هم چنین متوقف بر شناخت مطلوب بودن و توجه به
﴿ صفحه 40﴾
حصول آن است. و مراتب مختلف لذت، بستگی به شدت و ضعف نیروی ادراک یا مطلوب بودن یا توجه انسان دارد؛ یعنی ممکن است لذت کسی از خوردن غذایی لذیذ، بیش از لذت شخص دیگری باشد، از آن جهت که حس ذائقه اش قوی تر و سالم تر است. یا لذت یک نفر از خوردن غذایی بیش از غذای دیگر باشد؛ برای این که غذای اول، برای او مطلوب تر است. یا لذت شخص معیّنی از غذای خاصی، در حال توجه کامل، بیش تر از حال تفرق حواس و توجه به اشیای دیگر باشد. هم چنین ممکن است لذت دو نفر محصل، از فراگرفتن دانش خاصی متفاوت باشد در اثر اختلافهایی که در اعتقاد ایشان در مورد اهمیت مطلوب بودن و کمال و خیربودن آن وجود دارد.
و نیز روشن است که دوام لذت، بستگی به دوام شرایط تحقق آن دارد و با نابودشدن ذات لذت برنده یا شیئ لذیذ یا تغییر حالت مطلوب بودن آن یا تغییر اعتقاد شخص یا قطع توجه از آن، لذت مفروض از بین میرود.
تعددی که میان ذات لذت برنده و شیئ لذت بخش و شرایط حصول لذت، ملاحظه میشود، در مورد لذتهای متعارف عمومیت دارد؛ ولی حقیقت لذت را در موارد دیگری نیز میتوان یافت که چنین تعددی در آنها وجود ندارد و کلمه لذت را در آن موارد، با نوعی تحلیل مفهومی میتوان به کار برد؛ چنان که در مورد علم و محبت نیز چنین است.
مثلاً برای حصول علم، وجود ذات عالم و شیئ معلوم و صفتی برای عالم که «علم» نامیده میشود، لازم است؛ ولی معنای تحلیلیِ آن، بر علم حضوریِ نفس به خود، یا علم خدای متعال به ذات خودش، نیز صادق است با این که در این گونه موارد، تعددی میان علم و عالم و معلوم وجود ندارد. هم چنین مفهوم متعارف محبت، مستلزم فرض ذات دوست دار و
﴿ صفحه 41﴾
شیئ دوست داشته شده و حالت دوستی است؛ ولی در مورد حب ذات، چنین تعدد خارجیای وجود ندارد.
بنابراین، برای لذت هم میتوان مصادیقی یافت که نیازی به تعدد یاد شده نداشته باشد؛ مثلاً در مورد حق تعالی میتوان گفت که ذات مقدسش به ذات خود از خود ملتذ است، گرچه در این مورد ـ چنان که بعضی از بزرگان فرمودهاند ـ تعبیر بهجت مناسب تر است. و هم چنین در مورد انسان میتوان گفت که از وجود خویش لذت میبرد، بلکه چون ذات خودش از هر چیز برایش محبوب تر است، لذتی هم که از مشاهده خودش میبرد، با توجه به مطلوب بودنش، بیش از دیگر لذات خواهد بود، بلکه همه لذات دیگر، پرتوی از لذتی است که از خود میبرد؛ چون در اثر رسیدن به شأنی از شؤون و کمالی از کمالاتش به وجود آمده است.
و عدم التذاذ در حالات متعارف، در اثر عدم توجه است، و هر گاه در اثر عوامل خارجی، مانند خطرهای فوق العاده یا در اثر تمرین و تمرکز ادراک، توجهش را کاملا منعطف به خویش و منصرف از اشیای دیگر کند، لذت فوق العادهای خواهد برد؛ چنان که اگر حکم اعدام کسی صادر شده باشد و آن را غیر قابل لغو پندارد و بعد متوجه لغوشدن آن گردد، چنان لذتی برایش حاصل میشود که قابل مقایسه با هیچ لذتی نیست.
البته لذت در این مثال، مربوط به بازیافتن زندگیِ دنیوی است که بعد از یأس از آن حاصل میشود؛ ولی از این جهت که روشنگر علاقه انسان به حیات و التذاذ از وجود خویش است، برای بحث ما مفید میباشد.
حاصل آن که لذتی که انسان میبرد، یا از وجود خویش است و یا از کمال خویش و یا از موجوداتی که نیازمند به آنها است و به گونهای با آنها ارتباط وجودی دارد. پس اگر بتواند وجود خود را وابسته ببیند به
﴿ صفحه 42﴾
موجودی که همه ارتباطات و تعلقات به او منتهی میشود و ارتباط با او انسان را از هر وابستگیِ دیگری مستغنی میسازد، به عالی ترین لذتها نایل میگردد. و اگر وجود خود را عین ربط و تعلق به او ببیند و برای خود، هیچ گونه استقلالی مشاهده نکند، لذت استقلالی از همان موجود خواهد بود.
بنابراین، مطلوب حقیقیِ انسان، که عالی ترین لذتها را از او میبرد، موجودی است که هستیِ انسان، قائم به او و عین ربط و تعلق به او باشد. و لذت اصیل از مشاهده ارتباط خود با او یا مشاهده او در حالی که به او وابسته و قائم است و در حقیقت، از مشاهده پرتو جمال و جلال او، حاصل میشود.
﴿ صفحه 43﴾