وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً (36)
و گمان نمیکنم قیامتی برپا شود تازه اگر هم بر فرض قیامتی برپا شود و من به سوی پروردگارم برگردانده شوم، در آنجا نیز به خاطر کرامت نفسانی و حرمت ذاتی که دارم به باغی و بهشتی بهتر از این باغ و به زندگیای بهتر از این زندگی خواهم رسید.
این آدم بی نوا یک کرامت پنداریِ کاذب برای خود تصور کرده و دارد با آن زندگی میکند. ملاحظه کنید طوری به باغ و زندگیاش دلبسته که تشعشع قیامت از قلبش خارج میشود و دیگر متوجه قیامتی که قبلاً قبول داشت نیست و لذا میگوید؛ با فرض محال اگر قیامتی هم بر پا شود برای من چنین و چنان است. چون فکر میکند داشتن امکانات دنیایی برای او ذاتی است و فکر میکند در دنیا چون زرنگ بوده به اینجا رسیده پس در آخرت هم وضعش با ادامهی همان زرنگیها خوب خواهد بود. چون کرامتی را که وسیلهی امتحان است ذاتیِ خود گرفت.
ما همواره در معرض اینگونه امتحانات هستیم و باید دائماً در مقابل امکاناتی که خداوند برای ما فراهم میکند نظر به حضرت حق داشته باشیم. اگرکتابی را خوب متوجه شدی باید بگویی: خدایا، این توفیق را از من نگیر، اگر این کمال را ذاتی خود بدانی، احساس بندگی نمیکنی و ورق بر میگردد و دیگر از فهم آن کتاب به طور صحیح محروم میشوی و یا فرصت مطالعه پیدا نمیکنی.
خداوند در حوادث عالم چشم ما را برای عبرت گیری از حوادث، متوجه نقاطی میکند که علت اصلی آن حوادث به حساب میآیند. در این آیه میفرماید طرف ابتدا گفت اصلاً فکر نمیکنم این باغ از بین برود. قرآن میخواهد بگوید اگر انسان به این دنیا دل خوش کرد دوست دارد دنیا پایدار بماند و سعی میکند آن را ابدی بپندارد و پیرو آن قیامت را خفیف میبیند. قیامت را به عنوان یک باور اولیه قبول داشت ولی جهت علاقهی او به سوی باغش بود و عملاً آن باورِ زندهای را که باید نسبت به قیامت داشته باشد به حاشیه راند، باوری که باید خط مشی امروز زندگی او را تعیین کند. او تمام وجود خود را به باغ خود سپرده بود و لذا تصور از بین رفتن آن را هم نمیکرد ولی چون نمیتوانست باور خود نسبت به قیامت را هم از ذهن خود پاک کند این طوری خود را راضی کرد که عرض شد، تا بتواند به راحتی با همین باغ و مزرعه زندگی کند و ذهن خود را به چیز دیگری مشغول نکند. وقتی در راستای زندگی دنیایی و حیات ابدی به تضاد افتاد خود را وارد این معادلهی ذهنی کرد که اگر هم قیامت باشد - چون ریشهی تمام نعمتها را در زندگی خود میدید- زرنگی من از بین نمیرود پس در آن دنیا هم زرنگ خواهم بود، حتی سوگند هم خورد که این سوگند نشانهی آن است که به کلی از نحوهی زندگی قیامتی غافل است، طوری حرف میزند که گویا اوست که تعیین میکند در آن دنیا چگونه باشد. آن تصوری که انسان را به پرتگاه کفر و شرک میکشد این است که انسان حقیقت نعمتهای دنیا را نبیند و ریشهی امکانات دنیایی را در خودش بداند. در آن حال گمان میکند اگر قیامتی هم باشد این من هستم که تعیین میکنم چگونه باشم و این پایهی همهی جنایاتی است که بشر را گرفتار کرده است.
اعتقاد به قیامت در صورتی باعث میشود دنیای خود را پاک و قیامت خود را آباد کنیم که تصور درستی از قیامت داشته باشیم، نه این که گمان کنیم در دنیا هر بدی کردیم در قیامت هم میتوانیم آن را ادامه دهیم. این بینوا چنین تصوری از قیامت داشت.
قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً (37)
رفیقش در حالی که با او صحبت میکرد گفت چه میگویی؟ آیا به خدایی که تو را از خاک آفرید و سپس از نطفه تو را به صورت فردی این چنین با ترکیب در آورد، کافر شدی؟ مدیریت خدا را که تو را از خاک آفرید و این اندازه هدف داری در خلقت او هست، نمیبینی؟ آیا به این نظام با اینچنین جهتگیری و هدفداری، کافری و متوجه ربوبیت کل عالَم نیستی؟