تربیت
Tarbiat.Org

سوره کهف، راز زندگی‌های توحیدی
اصغر طاهرزاده

برکات عبور از شرک

وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً (16)
و بعد از مشورت با یکدیگر آنگاه که از آنان و آنچه غیر از خدا می‌پرستیدند، کناره گرفتند و نظام حاکم با آن همه قدرت نتوانست آن‌ها را دستگیر کند، گفتند: به این غار پناه گیرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و درکارتان آسانی و آسایش قرار دهد.
خداوند جهان را طوری برنامه ریزی کرده است که در هر حال مومن از مقصد و برنامه‌اش محروم نشود و هرگز ذلیل و نابود نگردد. اصحاب کهف به آن شکل نجات یافتند چون حیات دینی را پذیرفته بودند. نکته‌ای که در این جا وجود دارد این است که اگر ملاحظه کنید عده‌ای از اصحاب کهف به عده‌ای دیگر گفتند به این غار پناه گیرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و در کارتان آسایش و آسانی فراهم کند. معلوم است این عده از اصحاب کهف اهل شهود و از اولیای خاص الهی بوده‌اند و این نشان می‌دهد آن‌ها در درجه‌ی ایمانِ متفاوتی بوده‌اند ولی چون جهت‌گیری آن‌ها عبور از شرک بوده همگی مورد رحمت خدا قرار گرفتند. و چون به طور جزم گفتند پروردگارتان از رحمتش بر شما می‌گستراند و نگفتند امید است و شاید، پس باید حالت الهامی داشته باشد که به دل بعضی از آن‌ها که این سخنان را گفتند الهام شده است.
وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فی‏ فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً (17)
در شرح موقعیت آن غار خداوند می‌فرماید: و خورشید را می‌بینی وقتی طلوع می‌کند از سمت راست غارشان متمایل می‌شود و وقتی غروب می‌کند، سمت چپشان را ترک می‌کند –یعنی دهنه‌ی غار رو به سمت قطب جنوب بوده است – و بدین وسیله خداوند آن‌ها را از حرارت آفتاب و دگرگون شدن رنگ رویشان و پوسیده شدن لباس هایشان حفظ فرموده و آنان در محل وسیعی از آن غار قرار داشتند که نسیم مطبوعی آنان را فرا می‌گرفته است. این یکی از نشانه‌های قدرت خداوند است - یعنی ما با این شرایط آن‌ها را نگه داشتیم- خدا هر که را هدایت کند، حقیقتاً هدایت شده و هرکه را گمراه نماید هرگز برای او یاور و دوست و هدایت کننده‌ای نخواهی یافت.
وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18)
و گمان می‌کنی آنان بیدارند در حالی که خوابند و آنان را به جانب راست و جانب چپ می‌گردانیم و سگ آن‌ها دو دستش را در آستانه‌ی غار گسترانیده است. اگر بر آنان آگاه می‌شدی از آنان روی برتافته و می‌گریختی و همه‌ی وجودت از دیدن آنان پر از ترس می‌شد.
می فرماید: آنان را به سمت راست و چپ می‌گردانیم تا پوسیدگی در بدن و در لباس آن‌ها پیش نیاید تا آدم‌ها ببینند خداوند چگونه انسان‌های مؤمن را در شرایطی که همه‌ی بدن‌ها می‌پوسد، حفظ می‌نماید و از این جهت عرض می‌شود نظام هستی مهد حفاظت مومن است. تا آن‌جایی که شنیده‌اید اولیای الهی حتی در قبر هم بدنشان حفظ می‌شود.
خداوند در آیه‌ی 17 موقعیت جغرافیایی اصحاب کهف را مشخص می‌کند و در آیه‌ی 18 موقعیت فردی افراد را. در آخر آیه‌ی 17 می‌فرماید این از نشانه‌های لطیف حضور حق است. چون ما دو نوع حضور از حضرت حق داریم یکی حضور قابل مشاهده مانند حضور تمام اشیاء که به عنوان آیات الهی به انوار اسمای حق اشاره دارند و دیگری حضور لطیفانه‌ی حق مانند حضور «من» در تن که قابل اشاره نیست ولی هست و نقش فعّالانه در عالَم دارد.
خداوند لطیف و خبیر است یعنی در صحنه حاضر است اما به شکل لطیف، به طوری که اشیاء مانع حضور او نمی‌شوند. همان طور که وقتی دست من یک ساعت را بر می‌دارد، منِ من در تن حضور دارد ولی دست من مانع حضور نفس مَن در دست من نیست. چون نفس بنده و جنابعالی حضورش در بدن، حضور لطیفی است. خداوند به نور اسم لطیف در تمام صحنه‌ها حضور دارد. در آخر آیه می‌خواهد به ما بگوید چگونه خداوند در این صحنه‌ها حضور داشته و اصحاب کهفی که از مشکلات نجات یافتند به جهت حضور نور لطیف حضرت حق بود و اگر غیر طریق حضرت حق رفته بودند از طرف خداوند کمکی نمی‌شدند. اگر کسی راه دیگری غیر از راه حق رفت هرگز در این نظام الهی محافظی نمی‌یابد، اگر کسی مسیر هدایت را طی نکرد زمانی که در حوادث زندگی نیاز به یار و یاور دارد، هیچ یاور و مرشدی ندارد. در عالم، مهلکه آمیزتر از مهلکه‌ای که اصحاب کهف در آن قرار گرفتند کم هست چون تمام شرایط برای اضمحلال آن‌ها مهیا بود ولی چون هدایت اسم لطیفِ خداوند در صحنه بود خداوند نجاتشان داد. این که می‌گویند قرآن به آدم کمک می‌کند به همین شکل است. تمام مشکلات بشر و چه کنم چه کنم‌هایش به دلیل دوری از خدا و محروم شدن از هدایت‌های پروردگار عالَم است.
خداوند در داستان اصحاب کهف حفاظت الهی از موحدین را نمایش می‌دهد و به ما می‌آموزد حوادث را در نگاه توحیدی و توجه به سنت‌های الهی تحلیل کنیم. آنچه ما امروزه نیاز داریم تحلیلِ صحیح از حوادث است. جامعه‌ی ما گرفتار تحلیل حوادث از نگاه کفر جهانی است، اگر به قرآن پناه ببریم از این خطرِ بزرگ مصون خواهیم ماند. در قسمت‌های آخری که حادثه‌ی اصحاب کهف را شرح می‌دهد تفاوت این دو نگاه را مطرح می‌کند به طوری که در آیه‌ی 21 همین سوره می‌فرماید: بین مردم بحث شد که آن‌ها را پس از آن‌که بیدار شدند و مردند، آیا باید دفن کرد و یا در فضای غار به حال خود گذاشت. مشرکین گفتند: بنایی بر آنان بنیان کنیم و به حال خودشان واگذاریم، پروردگارشان داناتر به حالشان است که مرده‌اند یا خوابند. ولی موحّدینی که حقّانیّت اعتقادشان از طریق معجزه‌ی اصحاب کهف، مشخص شد و سبب پیروزی آن‌ها بر مشرکین گردید؛ گفتند: به آن حادثه به عنوان یک آیت و نشانه برای پذیرفتن قیامت بسنده می‌کنیم و بر بالای آن غار مسجدی می‌سازیم تا هم خدا در آن عبادت شود و هم اسم اصحاب کهف زنده بماند.
ملاحظه کنید می‌فرماید: درباره‌ی اصحاب کهف بین افراد جامعه اختلاف شد و با نگاه‌های متفاوت به حادثه نظر می‌کردند و ما را متوجه نگاه موحدین از غیر موحدین می‌کند و می‌گوید عده‌ای پیشنهاد کردند یادبودی برای آن‌ها ساخته شود تا نگاه باستان شناسانه به آن حادثه بشود و دیگر هیچ، ولی آن‌هایی که جایگاه اصحاب کهف را در سنت الهی مدّنظر داشتند و می‌خواستند زمینه‌ی تفکر آیندگان را در ایمان به قیامت فراهم کنند، موضوعِ ساختن مسجد را پیش کشیدند که مسلّم در آن فضا به آن حادثه نگاه دیگری می‌شود.
وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى‏ طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً (19)
در ادامه بعد از آن که در آیه‌ی 18 موقعیت آن‌ها را در غار تبیین کرد می‌خواهد بگوید: همان طور که آن‌ها را خواباندیم، حال بیدارشان کردیم تا از یکدیگر پرسش کنند و بفهمند طول عمر دنیا چنان نیست که حقی را بمیراند و این خداوند است که زرق و برق دنیا را زینت زمین کرده و دل‌های آدمیان را مجذوب آن ساخته و قرن‌ها و روزگار را جریان داده تا آن‌ها را بیازماید که کدام نیکوکارترند، همچنان که اگر انسان به عمر رفته‌ی خود نظر بیفکند می‌بیند سال‌های گذشته‌ی عمرش چون رؤیایی بوده که در خواب و چرت گذشته و لذا یکی از آن‌ها پرسید: چقدر خوابیده‌اید؟ – شاید احساس می‌کرده طولانی خوابیده است– بقیه در جواب او مردّد شده گفتند یک روز یا بعضی از یک روز و بعضی دیگر در ردّ آن‌ها گفتند پروردگار شما بهتر می‌داند که چقدر خوابیده‌اید – معلوم است گویندگان سخن اخیر به مقام خود و پروردگارشان عارف‌تر بوده‌اند و معلوم می‌شود حداقل هفت نفر بوده‌اند- پس گفتند یکی را بفرستید با این پول‌هایتان به سوی شهر تا ببیند کدام یک از اهل شهر طعام پاکیزه‌تر و حلال‌تر دارد، مقداری از آن برایتان خریداری کند تا با آن ارتزاق کنید و باید این شخص که می‌فرستید در اعمال و نازک کاری و مدارا با اهل شهر در رفت و برگشت و معامله خیلی سعی کند تا خصومتی واقع نشود و مردم از راز ما و حال ما سر در نیاورند.
از آنچه گذشت معلوم می‌شود اصحاب کهف مردمی بودند که جامعه‌شان را کفر فرا گرفته بوده و نسبت به ظهور کلمه‌ی حق بر جامعه و پذیرفتن آن مأیوس بودند و از طرفی نگران بودند که خودشان نیز دچار شک شوند که خداوند نجاتشان داد و به همین جهت وقتی وارد غار شدند از خدا خواستند از این دودلی نجاتشان دهد و خدا هم با این خواب و تقاضای بعدی که در آیه‌ی 16 آمد، نجاتشان داد و هدایتشان نمود.
آیه‌ی فوق می‌فرماید: و بدین شکل همان طور که خوابشان کردیم بیدارشان نمودیم تا از یکدیگر بر سر زمانی که به خواب رفته‌اند سؤال کنند، در این رابطه دو گروه شدند یکی از آن‌ها پرسید: چه مدتی است که در این جا مانده‌ایم؟ عده‌ای گفتند: یک روز یا نصف روز. عده‌ای دیگر گفتند: ما نمی‌دانیم، خدا می‌داند! پس بالأخره گفتند: یکی را با این پولتان به شهر بفرستید تا بررسی کند طعام حلال و پاکیزه کدام است و برای شما خوراکی فراهم کند و باید با دقت و ملاحظه‌ی رفتار خود، کاری کند تا هیچ کس شما را نشناسد. نتیجه می‌شود حداقل هفت نفر بودند، دو گروه سه نفری که با واژه‌ی «قالوا» توصیف می‌شوند که حکایت از بیش از دو نفر دارد و یک نفر هم که گفت چه مدتی در غار مانده‌ایم. از طرفی آن دو گروهِ - حداقل- سه نفری از نظر درجه‌ی معرفت با همدیگر فرق داشتند چون به سؤال آن یک نفر متفاوت جواب دادند، یک گروه گفتند: یک روز یا قسمتی از یک روز در خواب بوده‌ایم ولی گروه دوم که از بصیرت بالاتری برخوردار بودند و متوجه بودند گویا در اطراف آن‌ها خبرهایی است، جواب دیگری دادند. گروه اول در مورد مدت توقفشان حدس زدند ولی گروه دوم کسانی‌اند که تا از چیزی مطمئن نباشند نظر نمی‌دهند. گروه دوم در ادامه می‌گویند: بین خودتان یکی را انتخاب کنید تا با این پولی که دارید روانه‌ی شهر شود و ببیند کدام یک از مغازه داران غذایش پاکیزه‌تر است، از آن مغازه غذایی برایتان بیاورد. یعنی متوجه‌اند به هر قیمتی که شده باید طعام پاکیزه و حلال خریداری و مصرف کنند.
علت آشکارشدن راز آن‌ها همین پولی بود که می‌خواستند با آن طعام حلال و پاکیزه بخرند تا روشن شود چنان نیست که خداوند اجازه دهد ظالم هر طور خواست عمل کند و هر طور خواست جوانمردان موحّد را از بین ببرد حتی اگر بیش از سیصد سال زمان نیاز باشد. طولانی بودن حادثه موجب حذف ربوبیت حق نمی‌شود و درگیرشدن با سنت پروردگار به هر بهانه‌ای که باشد نتیجه‌ای جز نابودی خودِ فرد ظالم را به همراه ندارد. مولوی برای نشان دادن این نکته‌ی مهم می‌گوید: فردی به حضرت موسی(ع) گفت از دست زبان آدم‌ها خسته شده‌ام و می‌خواهم زبان حیوانات را بیاموزم. حضرت موسی(ع) فرمودند: اگر راست می‌گویی در همین شرایط که هستی سعی کن خوب زندگی کنی. مرد مرتب می‌آمد و التماس می‌کرد، ندا آمد که موسی قبول کن و به او بگو از این به بعد زبان حیوانات را به تو آموختیم. چیزی نگذشت آن مرد دید کلفت خانه‌اش باقی مانده‌های غذا را که در سفره مانده بود آورد و در حیات خانه تکاند و خروس خانه تکه نان باقی مانده را نوک زد و برد، سگ به او اعتراض کرد که من در این خانه پاسبانی می‌دهم حالا این تکه نان را هم تو بردی؟ خروس گفت: ناراحت مباش، همین روزها اسب صاحب خانه می‌میرد و تو دلی از عزا در می‌آوری. مرد که متوجه این گفتگو بود سریعاً اسب خود را فروخت، فردای آن روز که باز باقیمانده‌ی غذا در سفره را خروس قاپ زد و سگ اعتراض کرد که دروغ‌گو چه شد که گفتی اسب صاحب خانه می‌میرد، چرا دروغ گفتی؟ خروس گفت: دروغ نگفتم اسب مُرد اما در خانه‌ی کس دیگری، و حالا گاو صاحب خانه می‌میرد و تو شکمی از عزا در می‌آوری. صاحب خانه که متوجه آن گفتگو بود سریعاً گاو را فروخت و چیزی نگذشت که سگ دوباره به خروس اعتراض کرد که چرا این پیش بینی‌ات هم درست از آب در نیامد؟ خروس گفت: گاو مُرد ولی در خانه‌ی شخص دیگری و حالا خودِ صاحب خانه می‌میرد و مشکل تو حل می‌شود، مرد بی‌چاره با شنیدن این خبر دست به دامان حضرت موسی(ع) شد و حضرت فرمودند دیگر قضایی است که رانده شده. اگر می‌توانی خودت را هم بفروش.
گفت رو بفروش خود را و بِرَه

چونکْ اُسْتا گشته‌ای برجَهْ زِ چَه

این داستانِ حکمت‌آموز می‌رساند که هیچ‌کس نمی‌تواند با نظام ربوبیت حضرت حق مقابله کند مگر آن که نتیجه‌ی آن مقابله ، نابودی خودش می‌باشد. اصحاب کهف بعد از سیصد سال متوجه شدند بساط نظام شرک برچیده شده و آن همه ظلم برای ماندن موجب نشد که بقایی برای ظالمان به ارمغان بیاورد.
در راستای آن‌که اصحاب کهف گمان می‌کردند هنوز حاکمیت با حاکمان ظالم است گفتند آن فرد که می‌رود تا طعام تهیه کند باید ظریف عمل کند تا احدی از موقعیتشان آگاهی پیدا ننماید. قرآن می‌فرماید:
إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعیدُوکُمْ فی‏ مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20)
آن‌ها به همدیگر گفتند: باید مواظب بود وگرنه ما را می‌شناسند و اگر بفهمند این جا هستید، می‌ریزند و به آنچه می‌خواهند ظفر می‌یابند و سنگسارتان خواهند کرد و یا شما را به سوی بت پرستی خودشان بر می‌گردانند و چون خودمان بی احتیاطی کرده‌ایم و خودمان، خودمان را بر مردم عرضه کرده‌ایم و خود را با اختیار گرفتار کفر و شرک نموده‌ایم، عذرمان موجه نیست و دیگر رستگار نمی‌شویم.
از نحوه‌ی محاوره که ضمائر را جمع می‌آورد معلوم می‌شود که برادری شدیدی در بین آن‌ها جاری بوده است. با جمله‌ی «بورقکم هذه» پولتان که این است، عنایتی روی پول هست و ظاهراً علت آشکارشدن رازشان همین پول بوده که فروشنده متوجه قدیمی بودن سکه‌ی آن‌ها شده است.
به همدیگر توصیه می‌کنند اگر بر شما دسترسی پیدا کنند سنگ سارتان می‌کنند یا شما را به دین خود برمی گردانند و در آن صورت هرگز رستگار نخواهید شد. یعنی اگر در حفظ اسرار خود خوب عمل نکنید و وظایفی را که بر عهده دارید به نحو اَحسن انجام ندهید امید رستگاری از طرف خدا نداشته باشید. درست است که راهتان حق است ولی در راه حق وظایفی به عهده دارید که باید آن وظایف را درست انجام دهید، مثل پنهان‌کاری‌هایی که انقلابیونِ مذهبی قبل از انقلاب انجام می‌دادند و خداوند هم آن‌ها را پیروز کرد.
ملاحظه بفرمایید که داستان اصحاب کهف نمونه‌ای از حفاظت حق و نمونه‌ای از ظهور معاد در همین عالم است و نشان می‌دهد که چگونه خداوند بندگان خالص خود را حفظ می‌کند. زیرا حضور خداوند در کنار بقیه‌ی پدیده‌ها نیست بلکه حضوری مطلق است و انسانِ موحّد کسی است که از طریق قلب و تفکر، به حفاظت خداوند در همه‌ی عالم ایمان داشته باشد و آن را حس کند که خداوند موجودی در عرض سایر پدیده‌ها نیست بلکه دارای حضوری است که همه‌ی هویت پدیده را در بر می‌گیرد و با چنین حضوری عالم را مدیریت می‌کند.
واقعه‌ی اصحاب کهف به‌عنوان یک سرمایه‌ی ملموس در تاریخ ماند تا محققان متوجه شوند، همان طور که خداوند 309 سال این اولیای الهی را میراند و دوباره زنده کرد، پس میراندن و زنده کردن در قبضه‌ی حق است.(5)
داستان اصحاب کهف در قلب تاریخ از نسلی به نسلی دیگر منتقل می‌شود تا کسی که می‌خواهد متوجه سنت‌های جاری در عالم شود به آن فکر کند زیرا حادثه‌ای بود که خبرش به همه‌ی اقوام رسیده بود. به همین جهت خداوند در ادامه می‌فرماید:
وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فیها إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً (21)
و این‌گونه مردم را از حال آنان با خبر کردیم تا بدانند وعده‌ی خداوند حق است و در وقوع قیامت هیچ شکی نیست. هنگامی که مردم شهر با روبه روشدن با اصحاب کهف بین خود به منازعه برخاستند، پس عده‌ای گفتند بنایی در آنجا کنیم. البته پروردگارشان به آنان داناتر است ولی آنان که برکارشان در رابطه با اصحاب کهف پیروز شدند گفتند حتماً مسجدی در آن‌جا بنا خواهیم کرد.
می‌فرماید:همان‌طور که قرن‌ها به خوابشان کردیم و پس از سیصدسال بیدارشان نمودیم، همین‌طور ما مردم شهر را بر سرگذشت اصحاب کهف واقف نمودیم تا بدانند وعده‌ی خدا حق است و قیامت ضرورتاً آمدنی است و شکی در آن نیست و این وقتی است که در میان خود در خصوص اصحاب کهف بحث می‌کردند که مرده‌اند و یا خوابند - به احتمال زیاد اصحاب کهف بعد از چند ساعتی که مردم از حال آنان واقف شدند از دنیا رفته‌اند و منظور خدای تعالی هم همین بوده تا آیتی از خود نشان دهد تا دهان به دهان در بین انسان‌ها منتشر شود و در باره‌ی قیامت تعجب و استبعاد نکنند- عرض کردم که معلوم است بین مردم بحث شد که آیا باید دفن شوند و یا در فضای غار به حال خود واگذارده شوند. مشرکین گفتند: بنایی بر آنان بنیان کنیم و به حال خودشان واگذاریم، پروردگارشان داناتر به حالشان است که مرده‌اند یا خوابند. ولی موحدینی که از طریق اصحاب کهف و به وسیله‌ی معجزه‌ای که با وجود آنان صورت گرفت و سبب پیروزی‌شان بر مشرکین گردید؛ گفتند: به آن به عنوان یک آیت و نشانه برای پذیرفتن قیامت بسنده می‌کنیم و بر بالای آن غار، مسجدی می‌سازیم تا هم خدا در آن عبادت شود و هم نام اصحاب کهف زنده بماند.
خداوند با نظر به آن حادثه نتیجه‌گیری می‌کند، در راستای آن‌که هیچ حقی نباید ضایع شود و هیچ ظلمی نمی‌تواند بی‌جواب و پای بر جا بماند، محال است قیامت واقع نشود. ملاحظه کردید چرا در آیه‌ی مذکور فرمود: «أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فیها» قیامت طوری است که در وقوع آن، هیچ شکی نمی‌توان داشت، یعنی اگر به نحوه‌ی وجود جهان دقت کنید در ذات جهان، قیامت موجود است باید از حجاب عبور کنیم تا متوجه وجود آن شویم. زیرا مثل بدن که در حقیقتِ انسان دخالت ندارد، بلکه ابزار روح و نفس انسان است، ظاهر زندگی دنیایی یک مرحله‌ای است تا شما با حقیقت زندگی که قیامت است روبه‌رو شوید. خداوند می‌فرماید شما از طریق اصحاب کهف متوجه می‌شوید برای خداوند میراندن و زنده کردن مشکل نیست و جایی برای نپذیرفتن معاد در میان نیست. حقیقتاً هیچ کس دلیل بر ردّ قیامت ندارد.
خداوند از طریق نمونه‌هایی که در دنیا نشان داده از جمله زنده شدن حضرت عُزیر پس از صد سال می‌خواهد بعید دانستن قیامت را از بین ببرد.
در آیه‌ی مذکور فرمود: «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ» وقتی در مورد اصحاب کهف بین مردم شهر اختلاف شد که آیا دوباره در همان غار خوابیده‌اند و یا مرده‌اند. آن‌هایی که از باور مناسبی برخوردار نبودند گفتند چیزی می‌سازیم که علامت این حادثه باشد، دیگر خودشان می‌دانند و خدای خودشان. ولی موحّدین که می‌دانستند خداوند از طریق حادثه‌ی اصحاب کهف خواسته قیامت را اثبات کند متوجه بودند با مردن اصحاب کهف کار پیام رسانی تمام شده لذا خواستند مسجدی بسازند تا یادآور سنت احیای زندگان باشد و نیز محل عبادت بندگان خدا گردد، در جایی که یکی از آیات الهی به ظهور رسیده و در این کار موفق شدند.