سؤال دیگرى كه در این جا قابل طرح و بررسى است این است كه آیا پدیده جنگ كه در طول تاریخ زندگى انسان وجود داشته است و هم اكنون نیز در گوشه و كنار عالم جریان دارد، تابع قانون خاصى است و در طول تاریخ بشر تاكنون، این پدیده در چارچوب همان قانون خاص روى داده و بعد از این نیز طبق همان قانون روى خواهد داد؟ یا این كه جنگهاى گوناگون پدیده هایى پراكنده، از هم گسسته و بى ارتباط با هم هستند و هر جنگى به صورت تصادفى اتفاق مىافتد، از هیچ قانونى تبعیت نمىكند و با جنگهاى گذشته هیچ ارتباطى ندارد؟
این پرسش در حقیقت به «فلسفه تاریخ» و جامعه شناسى مربوط مىشود. به طور كلى بحث در این باره كه آیا پدیدههاى انسانى و اجتماعى، همانند پدیدههاى فیزیكى و طبیعى از قوانین خاصى پیروى مىكنند یا نه، از مشغلههاى فكرى عمده فیلسوفان علوم انسانى و اجتماعى است. ما نیز در كتاب «جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن» به مسأله قانون مندى و
﴿ صفحه 39﴾
نظام دارى پدیدههاى انسانى و اجتماعى پرداخته ایم كه تكرار آن را در این جا لازم نمىدانیم؛ اما تا آن جا كه به خصوص مسأله جنگ مربوط مىشود در این جا سه دیدگاه را طرح مىكنیم.
1. پاسخ داروینیسم اجتماعى
دیدگاه نخست، نظریه اى است كه مبتنى بر فرضیه زیست شناسى معروف داروین (1882ـ1809) طبیعى دان انگلیسى مىباشد. طبق این فرضیه هر گیاه یا حیوانى از انواع گوناگون گیاهان و جانوران، براى تأمین غذا و سایر نیازمندىهاى خود، در مقابله با رقبا و مبارزه با عوامل ناسازگار محیط، همواره باید در تلاش و كوشش باشد و با مرگ دست و پنجه نرم كند تا زنده بماند. این تلاش و كوشش مداوم را در اصطلاح، «تنازع بقا» مىنامند، كه نتیجه آن نیز «انتخاب و بقاى اصلح» خواهد بود. «داروینیسم اجتماعى» نظریه داروین را كه به جهان زیست و طبیعت جان داران مربوط مىشود تعمیم داده، آن را به مناسبات و ارتباطات اجتماعى بشر نیز سرایت مىدهد.
به موجب این نظریه، افراد و گروههاى انسانى، با ویژگىهاى مختلف نژادى، ملى، قومى، زبانى و فرهنگى، با هم در جنگ و ستیزند و این امرى طبیعى است. در این پیكار همیشگى، افراد و گروه هایى پیروز مىشوند كه پیشرفته تر و كامل ترند و براى بقا و ادامه حیات اجتماعى صلاحیت بیشترى دارند. این گروه، آنان را كه ضعیف تر و ناقص ترند، یا به طور كلى از عرصه هستى حذف مىكنند و یا به زیر سلطه و سیطره خود مىكشند و استثمارشان مىكنند. از این دیدگاه، همان گونه كه در زیست شناسى، جانداران ضعیف تر را كه قدرت دفاعى كمترى دارند محكوم به فنا و نیستى
﴿ صفحه 40﴾
مىدانند، در حوزه جامعهشناسى و تاریخ نیز گروهها و جوامع و افرادى كه داراى قدرت و برترى نیستند، شایستگى ماندن ندارند. ضعیف محكوم به از میان رفتن است، مگر تن به سلطه جامعه و گروه و فرد برتر بدهد.
بنابراین جنگ میان جوامع و گروههاى انسانى پدیده اى طبیعى است كه به منظور «بقاى اصلح» صورت مىگیرد. این پدیده طبیعى طى تحول و تطوّر خود، ناشایستگان را به دیار نیست مىفرستد و شایستگان را باقى مىگذارد. به عبارت دیگر، به گمان طرفداران این نظریه، در جنگ نیز یك انتخاب طبیعى صورت مىپذیرد.
2. دیدگاه ماركس
نظریه دوم بر پایه آراى فلسفى «كارل ماركس» ساخته و پرداخته شده است. ماركس مدعى است بر این قانون فلسفى فراگیر و جهان شمول دست یافته كه، اساساً پیدایش هر پدیدهاى نتیجه تضاد میان «نهاد» (تز)(16) و «برابر نهاد» (آنتى تز)(17) است. در درون هر پدیده اى «نهاد» و «برابر نهاد» با هم مىجنگند و با جنگ میان این دو ضد، پدیده نوى به نام «هم نهاد» (سنتز)(18) پا به عالم وجود مىگذارد كه جامع «نهاد» و «برابر نهاد» و كامل تر از هر دوى آنها است.
این مكتب بر این باور است كه این اصل، یعنى اصل دیالكتیك، یك اصل گسترده فلسفى است و بر سراسر جهان حاكمیت دارد و پدیدههاى انسانى و اجتماعى را نیز در بر مىگیرد.
﴿ صفحه 41﴾
از این رو جامعهشناسى ماركسیسم نیز بر اصل دیالكتیك تأكید و حكایت از این دارد كه در درون هر جامعه، «نهاد» و «برابر نهادى» وجود دارد. تضاد حاكم میان این دو ضد، كه گریزناپذیر است، منجر به پیدایش هم نهادى مىشود كه از هر دوى آنها كاملتر است و از این طریق، جامعه وارد مرحله تاریخى نوینى مىگردد و نظام جدیدى پیدا مىكند. بنابراین تاریخ چیزى جز جنگ طبقات اجتماعى نیست، و جنگ هم پدیده اى طبیعى و قانونمند است و به صورت یك جریان طبیعى، در هر مقطعى بر اساس علل و عوامل خود و در چارچوب قانون كلى كه دارد تحقق خواهد یافت.
3. دیدگاه اسلام
در این جا لازم است ضمن نقد دو دیدگاه فوق، به بیان دیدگاه اسلام مبادرت ورزیم. به نظر مىرسد، هر دو نظریه نام برده، هم از لحاظ علمى و هم از نظر فلسفى مردود است و با اسلام و مبانى اندیشه اسلامى سازش ندارد. قانونى كه اسلام براى پدیده جنگ در بینش خود تبیین مىكند با آن چه كه در این دو نظریه آمده تفاوتهاى اساسى دارد كه به بعضى از آنها اشاره مىكنیم:
نخست این كه، اسلام در عین این كه جنگ را پدیده اى قانون مند مىداند، هیچ گاه اختیار و مسؤولیت افراد و اعضاى جامعه را نسبت به جنگ و تاریخ، انكار نمىكند. این امر با آن چه در دو دیدگاه مذكور آمده، تفاوت اساسى دارد. لازمه قانون مندى مورد ادعاى این دو دیدگاه، جبرى بودن تاریخ و نفى اختیار انسان و انكار مسؤولیت او نسبت به جنگ و دیگر
﴿ صفحه 42﴾
حوادث و مسایل اجتماعى است. اسلام وقوع جنگ را جبرى و خارج از قلمرو اختیار انسانها نمىداند، بلكه معتقد است انسانها مىتوانند از وقوع جنگى جلوگیرى كنند و یا جنگى را كه شروع شده و اتفاق افتاده است، متوقف سازند. هم چنین اسلام انسانها را در برابر این پدیده مسؤول مىداند و كسانى را كه با انگیزههاى ظالمانه و براى تجاوز به حقوق دیگران آتش جنگى را بر مىافروزند، یا كسانى را كه در جنگى عدوانى و ظالمانه شركت مىكنند، و یا كسانى كه به دفاع از مظلومان برنمىخیزند و در پى احقاق حق آنان نمىروند تهدید مىكند كه در پیشگاه خداوند مسؤولند و مؤاخذه مىشوند. كوتاه سخن آن كه، هریك از طرفین جنگ، هم از اراده آزاد و اختیار برخوردار است و هم كارش ـ به تناسب این كه انگیزه اش خوب باشد یا بد، مظلوم باشد یا ظالم، در طرف حق باشد یا باطل ـ داراى ارزش اخلاقى مثبت یا منفى خواهد بود.
دوم این كه، مسأله قانون مندى، در هر موردى و به طور كلى، از دید اسلام هدفدار و برخاسته از حكمت الهى است، نه به معناى صِرف، ارتباط كور و بى هدف میان دو پدیده طبیعى، كه مورد نظر دیگران است. قانون طبیعى، براى مثال، بیش از این نمىگوید كه اكسیژن و هیدروژن در اوضاع و احوال خاصى و با نسبتى معیّن تركیب مىشوند و از تركیبشان آب فراهم مىآید، یا آب در شرایط حرارتى خاصى تبدیل به بخار مىشود و یا بخار آب در اوضاع و احوال و شرایط ویژه اى تقطیر و مبدّل به آب مىگردد.
قانون طبیعى متضمّن این معنا نیست كه از این همه فعل و انفعالهاى گوناگون هدفى خاص مورد نظر هست یا نیست. اما در تفكر اسلامى در عین حال كه قوانین طبیعى انكار نمىشود، بر این باور تأكید
﴿ صفحه 43﴾
مى گردد كه همه این فعل و انفعالها و تأثیر و تأثرها مقدمه است براى تحقق هدفى كه از نظام خلقت منظور بوده است؛ یعنى خداى متعال پدیدههاى متنوّع و مختلف را چنان نظم و سامان داده است كه در مجموع، هدف از آفرینش جهان تأمین خواهد شد.