تربیت
Tarbiat.Org

مبانی نظری نبوت و امامت
اصغر طاهرزاده

حدود علم غیب امام

علم غیب امام به میزانی است كه خدا بخواهد. راوی می‌گوید از امام صادق(ع) پرسیدم: آیا امام غیب می‌داند؟ «قَالَ: لَا وَ لَكِنْ إِذْ أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ الشَّیْ‏ءَ أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِك‏»(173) حضرت فرمود: نه، ولى هرگاه بخواهد چیزى را بداند خدا آن را به او بیاموزد.
با توجه به روایت فوق آنچنان نیست كه علم غیبی امام ذاتی باشد و امام بدون اذن الهی همواره از آن علم برخوردار باشد، بلكه هرچه حكمت خدا اقضاء كند كه امام بداند می‌داند. امام هم به عنوان انسانی که تنها به بندگی خدا راضی است، خواست خدا را می‌پسندد. البته آنچه در هدایت مردم لازم است که امامان بدانند، خداوند به ایشان می‌دهد به همین جهت می‌فرمایند: «بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّه‏»(174) دل‌های ما ظروف مشیت و خواست الهی است و آنچه خدا می‌خواهد ما می‌خواهیم.
نکته‌ی دیگر در مورد علم امام آن است که گاهی امام بنا به مصلحتی در موضوعی اصلاً نظر به عوالم غیبی نمی‌كنند و اظهار بی‌اطلاعی می‌نمایند و سعی می‌نمایند از طریق عادی اقدام به تحقیق نمایند، پس اگر سؤال شود: اگر پیامبر و امامان(ع) علم غیب داشتند، چرا رفتارشان آنچنان عادی است كه گویا هیچ اطلاعی از غیب ندارند، آیا اگر واقعاً علم غیب داشتند نباید خودشان را در معرض هلاكت قرار نمی‌دادند؟ در جواب باید گفت: قرار نیست امامان از علم غیبی كه خداوند در اختیار آن‌ها گذارده تا بشریت را هدایت كنند، در زندگی عادی و به نفع شخصی خود استفاده كنند و نظام زندگی خود را از مجاری عادی خارج كنند. به همین جهت با این‌كه منافقین را می‌شناختند با آن‌ها با حفظ ظاهر برخورد می‌كردند و یا در قضاوت هرگز از علم غیب استفاده نمی‌كردند. از طرفی علم غیب، مسیر حوادث را تغییر نمی‌دهد بلكه علم به مسیر حوادث است از طریقی كه واقع می‌شود. یعنی امام علم دارد كه فلان حادثه با چه عللی حادث می‌شود، در واقع علم غیب، علم به سلسله‌ی زنجیره‌ای علل است كه اراده‌ی خود فرد یكی از اجزاء این سلسله است و علم به سلسله و زنجیره‌ی علل مسیر سلسله و زنجیره را تغییر نمی‌دهد، امام پی می‌برند كه فلان حادثه به طور حتم در فلان زمان واقع می‌شود. علم به غیب، علم است به آنچه پیش خواهد آمد و این علم، مسیر حوادث را تغییر نمی‌دهد و تكلیفی هم نمی‌آورد تا امام برای تغییر آن واقعه تلاش کنند زیرا آن علم، علم به نظام تكوینی و غیبی عالَم است، می‌بینند كه این فرد به خاطر اعمالش طبق نظام تكوین سرنوشتش چنین می‌شود. زیرا علم امام، علم است به آنچه در لوح محفوظ هست و حتمی‌الوقوع می‌باشد و لذا آنچه حتمی‌الوقوع است تكلیف به آن تعلق نمی‌گیرد. امری را انسان در موردش تلاش می‌كند كه امكان شدن و نشدن دارد، پس علم امام ربطی به تكالیف خاصه‌ی او ندارد. و چون امام به مقام رضا به قضای الهی رسیده، دوست دارد آنچه را خدا اراده كرده است واقع شود. لذا چون در قضای الهی رانده شده كه مثلاً حضرت علی(ع) به دست ابن‌ملجم شهید شود، امام جز این مطلب را طلب نمی‌كند، و این غیر از آن است كه انسان در شرایط عادی باید خود را از مهلكه برهاند، چون این مهلكه‌ها را در نظام عالمِ تكلیف، برای او ایجاد می‌كنند و او هم باید با اراده و اختیار خود در رفع آن‌ها تلاش كند.(175) برعكسِ آن حقایق غیبی که خداوند برای امام از طریق علم غیب می‌نمایاند و خبر از نظام حتمی و قضای رانده شده به او می‌دهد تا در هدایت مردم به آن حقایق آگاهی کامل داشته باشد و هدایتش همه‌جانبه باشد، نه این‌كه این علوم غیبی برای او تكلیف و موضع‌گیری شخصی در برداشته باشد.(176)
سؤال: حدّ علم امام در علوم معمولی چقدر است و امام چقدر از این نوع علوم معمولی را باید دانا باشد؟
جواب: نصاب علم امام، كلیه‌ی علوم و معارف و احكامِ شریعت و مطالبی است كه برای زمامداری و هدایت مردم لازم است و اصولاً مقام امام اقتضاء دارد كه هرگاه مصلحتی در میان بود، هرچیزی را بخواهد برایش روشن شود.
از نمونه‌ی اعمالی كه نشان می‌دهد پیامبر و ائمه(ع) مأمور به حكم به ظاهر بودند این‌كه علامه‌ی عسگری می‌فرماید: ابن‌ملجم از اسكندریه با گروهی جهت تبریك و بیعت، خدمت امیرالمؤمنین(ع) رسیدند. حضرت به ابن‌ملجم نگاه كردند و چون بیرون رفت فرمودند: «اُریدُ حَیاتَهُ وَ یُریدُ قَتْلی»(177) من می‌خواهم او زنده بماند و او می‌خواهد مرا به قتل برساند. عده‌ای گفتند پس او را بكش. فرمودند: «اِذاً قَتَلْتُ غَیرَ قاتِلی» در این صورت غیر قاتل خود را كشته‌ام. (178) ملاحظه می‌کنید علم غیبی امام موجب تکلیف خاص برای حضرت نشد تا اراده کنند ابن‌ملجم را به قتل برسانند.