خداوند در قرآن میفرماید: «...اِنَّما یُریدُاللهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیرا»(118) ای اهل البیت؛ فقط و فقط خداوند خواسته تا شما را از هرگونه پلیدی بزداید و اعتقاد باطل و اثر عمل زشت را از شما پاك كند و شما را به موهبت عصمت اختصاص دهد. با دقت در آیهی تطهیر نكات زیر مورد توجه قرار میگیرد.
1- «رِجْس» از نظر لغت چون با «ال» آمده، یعنی هرگونه پلیدی جسمی و روحی. یعنی اهل البیت(ع) را خداوند از هر گونه پلیدی پاک کرده است.
2- بیش از 70 حدیث كه بیشتر آنها از اهل سنت است اقرار دارند كه «اهل بیت» شامل، رسول خدا(ص) و حضرت علی(ع) و فاطمه زهرا(س) و امام حسن و امام حسین«علیهماالسلام» میباشد.
3- اُمّسلمه میگوید: بعد از آمدن آیهی تطهیر، رسول خدا(ص) عبای خود را برسر حضرت علی و همسر او و حسنین«علیهماالسلام» انداختند و گفتند: بارالها ! اینها آل محمداند. من گوشهی عبا را بالا زدم كه وارد شوم، حضرت آن را از دست من كشیدند و گفتند: تو بر خیر هستی (یعنی تو زن خوبی هستی) ولی جایت اینجا نیست.
سؤال: با توجه به اینکه قبل و بعد آیه زنان پیامبر(ص) را مورد خطاب قرار داده، چرا آیه شامل زنان پیامبر نمیباشد؟
جواب: اولاً: هیچكس تا حال قائل به عصمت زنان پیامبر نشده، در حالیكه آیه خبر از عصمت «اهل بیت» میدهد و در آیهی مباهله هم ثابت شد زنان پیامبر(ص) به آن معنا معصوم نیستند که بتوانند لعنت الهی را بر کاذبین جعل کنند و لذا در كنار اهل بیت پیامبر(ص) یك نفر از زنان پیامبر هم وارد مباهله نشد. (119)
ثانیاً: همهی روایات ازسنی و شیعه پنج تن مذكور را به عنوان اهل بیت معرفی کردهاند.120
ثالثاً: اگر آیه مربوط به زنان پیامبر بود ضمیر « عَنْكُن » كه قبل از آیه به صورت جمعِ مؤنث بود باید ادامه مییافت و نه اینكه وقتی موضوع اهل بیت را به میان میآورد بفرماید «عنكم» یعنی ضمیر را عوض كند.
چنانچه ملاحظه بفرمایید در این قسمت از آیه سخن از اراده و مشیت خاص خداوند به میان آمده و این نشانهی آن است که مسئولیت مهمی را میخواهد بر دوش اهلبیت پیامبر بگذارد که چنین مسئولیتی با وظیفهی همسران پیامبر که در آیات قبل آنها را توصیه کرده که در خانههایشان ملازم باشند متناسب نیست. از طرفی روایات متعددی از محدثین اهل سنت هست که رسول خدا همسران خود را شامل اهل بیت ندانستهاند.(121) حاکم در کتاب مستدرک از قول ام سلمه میگوید که: آیهی تطهیر در خانهی من نازل شد و به دنبال آن پیامبر(ص) پیکی را به خانهی فاطمه(س) فرستاد تا علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) را نزد آن حضرت فرا خواند. آنگاه فرمودند: خدایا! اینها اهل بیت مناند. گفتم: یا رسول الله، من از اهل بیت شما نیستم؟ فرمودند: تو از نیکان اهل من هستی ولی اینان اهل بیت من هستند.(122)
4- بنا به روایات و همچنین با توجه به سیاق آیه ، جای اصلی آیه اینجا نبوده و به دستور پیامبر بعد از نزول به این صورت تنظیم شده، و این روش در كلیهی آیات مربوط به اهلالبیت هست كه در بحث مستقلی به آن میپردازیم.
5- چون اراده و خواستن در آیهی تطهیر را منحصر به اهل البیت(ع) كرده و گفته «اِنَّما»، پس اولاً: این تطهیر، آن تطهیر عمومی كه خداوند برای همهی مسلمین اراده كرده، نیست، و اگر این تطهیر همان تطهیری بود که برای سایرین خواسته دیگر مقام خاصی برای اهل البیت محسوب نمیشد. ثانیاً: چون خداوند تشریعاً طهارت و تزكیه را برای همهی انسانها خواسته، پس طهارتی که در این آیه برای اهلالبیت(ع) اراده کرده، تطهیر تشریعی نبوده بلكه تطهیر تكوینی است، یعنی طهارت و عصمتی است موهبتی كه در اثر آن، نیروی فوقالعاده باطنیِ عصمت در آنها ایجاد شده است، تا آنها نمونهی كامل صحیح زندگی كردن برای بشریت باشند.
6- معلوم است که قرآن یك واقعیت متعالی است كه باید از طریق قلب با آن تماس گرفت، و در سورهی واقعه میفرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ، فِی كِتَابٍ مَّكْنُونٍ، لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»(123) آن قرآن، قرآن بلندمرتبهای است، در کتابی پنهان، کسی نمیتواند با آن تماس بگیرد مگر مطهرون. «ال» در المطهرون نشانهی عهد ذهنی است، یعنی آن مطهرونی كه ذكر آن رفته و شما آنها را میشناسید. از طرفی تنها در آیهی تطهیر از اهل بیت به عنوان مطهرون نام برده پس میتوان نتیجه گرفت اهل البیت(ع) هستند که به طور مطلق میتوانند با حقیقت قرآن تماس بگیرند و عمدهی وظیفهی ما آموختن راه طهارت است از صاحبان اصلی طهارت، تا بتوانیم با نور قرآن مرتبط شویم و به نشاط فوقالعادهای كه در این ارتباط بهدست میآید نائل گردیم.
وقتی حضرت حق میفرماید: نمونههایی در عالم هستند كه عین طهارتاند، معلوم است میخواهد راه را نشان بدهد. مثل این است كه بگوید: ای تشنهها چیزی خلق كردهام كه عین تری است و فقط از طریق آن سیراب میشوید.
وقتی میفرماید: خداوند اراده کرد که فقط شما اهل بیت را از هر گونه آلودگیپاك كند، پاککردن از هر آلودگی را منحصر به آنها میکند. از آن طرف دین را آورده است تا همهی انسانها از آلودگیها پاك شوند، پس معلوم است طهارت اهل بیت(ع) یك نوع طهارت دیگری است كه راه به طهارت رسیدن بقیه را نشان میدهند و همینطور كه عرض شد این طهارت؛ طهارت تكوینی است و همانطور که تریِ آب تکوینی است و همهی رطوبتها از آب گرفته میشود. این طهارت را منحصر به این خانواده كرد تا هر کس میخواهد به طهارت حقیقی دست یابد به این خانواده رجوع کند.
وقتی میگوییم: آب تكویناً تر است یعنی آب فقط تری است و وجودش عین تری است. اگر رسیدیم به این كه اهل بیت تكویناً در مقام طهارتاند، یعنی عین الطهاره هستند، همین طور که برای بهدستآوردن تری باید به عین تری كه آب است رجوع كنید، امامان معصوم(ع) هم که عین درستی و طهارتاند، باید برای ارزیابی عمل انسانها در میان باشند تا هرکس اندازهی درستیِ عملش را با عمل امام معصوم(ع) بسنجد، همانطور كه ما در امور نظری در فطرت خود، بدیهیات را داریم و درستی یك فكر را بر اساس مبناهای بدیهی ارزیابی میكنیم و آن بدیهیات برای درست فكرکردن مبنای هر انسانی است، اهل بیت(ع) هم مبنای درست عملکردن انسانها هستند. مثلاً اگر به شما بگوئیم یك شهر هست كه یكی از خیابانهای آن از كل آن شهر بزرگتر است، نمیپذیرید، چون بر مبنای قاعدهی بدیهیِ خود میگویید؛ «جزء یك چیز نمیتواند از كل آن چیز بزرگتر باشد» و چون آن خیابانِ بزرگ هم جزء آن شهر است پس نمیشود كه آن خیابان از آن شهر بزرگتر باشد و لذا بدون آن كه نیاز باشد بروید، تجربه كنید و بعد آن سخن را ردّ كنید، طبق یك قاعدهی بدیهی كه میشناسید آن حرف را نمیپذیرید. زیرا خداوند آن قاعدهی بدیهی را به صورت تكوینی برای راهنمایی شما در جانتان قرار داده است، و به کمک آن به راحتی میتوانید فكر خود را در شناخت حق و باطل سر و سامان بدهید. قواعد بدیهی، امامِ عقل نظریِ ما هستند و جان ما با آن قواعد یگانه است و غیر حكم آنها را غلط میداند و نمیپذیرد، پس در واقع عقل نظریِ انسانها امام معصوم دارد كه همان بدیهیات است. میگوئیم اجتماع نقیضین محال است، یعنی نمیشود این شیء همین حالا در این مكان باشد و همین حالا در این مكان نباشد، چون هست و نیست نقیضهماند و عقل و جان انسان جمع نقیضین را نمیپذیرد. قاعدهی «امتناع اجتماع نقیضین» را جان ما پذیرفته و كاملاً هم حق میداند و لذا بقیهی اندیشههایش را بر اساس آن قاعده تنظیم میکند، آن قاعده برای انسان عین درستی است و چیزی نیست كه با تجربه بهدست آمده باشد، درستی آن فوق تجربه است.
همینطور كه انسان در عقل نظری امام دارد تا اندیشهاش به خطا نیفتد و دائماً اندیشهی خود را با آن هماهنگ میكند و از طریق امامِ عقل نظری مغالطهها را میشناسید و فریب آنها را نمیخورید، عیناً خداوند برای ما در امور عقل عملی، امامِ بیرونی میگذارد تا در عمل به خطا نیفتیم و مطابق سیرهی آنها عمل کنیم كه طبق ادلهی قرآنی، آن امام در رفتار و اعمال عین طهارت است و شما میتوانید اعمال خود را بر اساس اعمال و گفتار او تنظیم كنید و راه طهارت را از طریق عین طهارت بیابید و در فهم قرآن هم از فهم آنها كمك بگیرید. در آیات 77 تا 79 سورهی واقعه فرمود: این قرآن یك مقام عالیهی وجودی دارد که فقط اهل طهارت میتوانند با آن تماس بگیرند و حقیقت آن را دریابند یعنی هر کس خواست از نور قرآن بهره بگیرد و قلب او به نورقرآن منور شود باید در مسیری قرار گیرد که اهل البیت(ع) متذکر آن هستند.
چنانچه ملاحظه میفرمایید خداوند ما را در حدّ فهم قرآن به عنوان یک تئوری متوقف ننمود، بلكه مصداقهای كاملِ دركِ قرآن را به صحنه آورد و به ما معرفی كرد، اگر کسانی هستند كه طبق آیهی تطهیر عین طهارتاند و اگر حقیقت قرآن كه یك حقیقت غیبیِ وجودی است را فقط مطهرون درک میکنند حال سؤال برایتان پیش میآید؛ آن راهی كه ما را تنها در حدّ درک مفاهیم قرآن نگه ندارد کدام راه است؟ خود قرآن انگشتاشاره را متوجه «مطهرون» كرده است، شخصیتهایی كه خودشان از طریق طهارتِ قلب با وجود حقیقت قرآن مرتبطاند، آنها راهی هستند تا بقیه را نیز وارد راه اُنس با قرآن نمایند. عنایت داشته باشید که بسیار فرق میكند كه از كلمات امامان در حدّ مفاهیم استفاده كنیم تا این كه آنها را امام خود قرار دهیم و با طهارت قلبی به قلب امام نزدیك شویم و قلباً با امام زندگی كنیم، و این از طریق رعایت حلال و حرام شریعت الهی و الگو و نمونه و راهنماگرفتن شخص امام، عملی است. البته معلوم است كه باید به عنوان مقدمه، تعالیمی را پشت سرگذاشت تا آداب و ادبِ تماس با حقیقت را بهدست آوریم. عمده آن است كه بدانیم ماوراء زندگی با مفاهیم، زندگی دیگری هست و آن راه اُنس با حقیقت قرآن است.
سیری كه از برهان آغاز و به عرفان رهسپار و به روایت و قرآن منتهی شود، سیر شیرینی است، سیری است كه موجب جامعیت در علم و معرفت و ایمان و عمل صالح خواهد شد.(124)
7- ملاحظه کردید که در آیهی 79 سورهی واقعه نفرمود: غیر مطهرون نمیتوانند قرآن را بدانند، بلكه فرمود: غیر مطهرون نمیتوانند با آن حقیقت غیبی قرآن تماس بگیرند و این نشان میدهد كه حقیقت قرآن یك امر وجودی و واقعی است و نه اعتباری و شرط تماس با آن حقیقت مطلق، طهارت مطلق است و بقیه به اندازهای كه از نظر طهارت به اهلالبیت(ع) نزدیك باشند از قرآن بهرهمند خواهند شد و حتماً متوجه هستید كه فرهنگ اهلالبیت(ع)، فرهنگ طهارت است و از طریق رجوع به آن فرهنگ میتوان با قرآن ارتباط داشت. تأکید ما در این فراز توجه به فرهنگ اهل البیت(ع) است که فرهنگ تماس قلبی با حقیقت غیبی قرآن است.
8- وقتی خداوند به حضرت ابراهیم(ع) فرمود: «... إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» من تو را برای مردم امام قرار دادم. «قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی».(125) حضرت فرمودند: از فرزندان من چطور؟ یعنی آیا كسی از فرزندان من به مقام « امامت » میرسد؟ و خدا فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین» مقام امامت به فرزندان ظالمت نمیرســد. حال با توجه به آیهی تطهیر؛ اهلالبیت(ع) هیچگونه نقص و ظلمی ندارند. از طرفی همگی آنها فرزندان حضرت اسماعیل(ع) هستند كه او فرزند حضرت ابراهیم(ع) است. پس همهی اهلالبیت(ع) دارای مقام امامتی هستند كه خداوند در آخر عمر به حضرت ابراهیم (ع) داد و فرمود: «این امامت عهد من است.»
سؤال: با توجه به اهمیت مسئلهی امامت و اهمیت مصداق آن یعنی علی(ع)، چرا در قرآن ذكری از حضرت امیرالمؤمنین(ع) به طور صریح نیامده؟
جواب: برای پاسخگویی به این مسئله ابتدا لازم است مواردی روشن شود:
1- تاریخ گواه است که در زمان نزول قرآن، اختلاف قومی و قبیلگی به قدری قوی است كه همه چیز حتی دین را تحتالشعاع قرار داده است و با اندک بهانهای اختلافها سر بر میآورد.
2- اكثریت مردم هنوز ایمانی که در برابر توحید و حکم خدا تسلیم شوند را بهدست نیاوردهاند تا تنها به آنچه حکم خدا است تسلیم باشند که نمونهی آن را قبلاً در مورد حرث بن نعمان و اعتراضی که به انتصاب حضرت علی(ع) کرد ملاحظه فرمودید.
3- حضرت علی(ع) با اكثر تازه مسلمانانِ آن روز ، یعنی سركردههای شركِ دیروز جنگیدهاست و چندین و چند از پدران و برادران آنها را به قتل رساندهاست و ایمان این تازه مسلمانان آنچنان قوی نشده كه از شرك پدرانشان متنفر باشند ، بلكه از علی(ع) ناراحتاند و عظمت علی(ع) هم به همین رعایت نكردن میل و رضای سران شرك بوده و هست، به طوری كه طبق اسناد تاریخی نصف كشتههای بدر به دست علی(ع) بوده است.
4- روش سخنگفتن قرآن و هر مكتب تربیتی كه بخواهد بشر را در طول تاریخ هدایت كند آن است كه اصول كلی را مطرح كند تا بشریت براساس شرایط تاریخی خود ازآن اصول و قواعد كلی استفاده كند و با تفكر خود، تكلیف مخصوص به زمان خود را بیابد تا تفكر در دین تعطیل نشود و تحجر جای آن را نگیرد زیرا تأکید مکتب الهی بر روی شخصیت است نه اشخاص.
در نتیجه با توجه به نکات فوق، اگر نام علی(ع) در قرآن برده شده بود، با توجه به آنهمه تعصب، دیگر دو دسته مسلمان نداشتیم به نام شیعه و سنی، بلكه گروه كثیری از تازه مسلمانان مقابل اصل دین میایستادند و در چنان شرایطی ادامهی اصل اسلام به خطر میافتاد به همین جهت با تصریح نکردن به نام علی(ع) در قرآن كاری شد كه لجاجت و استكبار بعضی از تازه مسلمانان متعصب نسبت به نفی کلی اسلام برانگیخته نشود.
امام صادق(ع) در جواب سؤال فوق که چرا نام علی(ع) در قرآن نیامده، فرمودند : تعداد نمازها هم در قرآن نیست و یا مثل «بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْک» كه معلوم نیست خداوند چهچیزی به پیامبر ابلاغ کرده و به عهدهی پیامبر است که آن را روشن کنند، زكات را هم قرآن نگفت به چه چیزهایی تعلق میگیرد و پیامبر(ص) روشن كردند، همچنان كه گفت حج بهجا آورید، ولی كیفیت را نگفت، جایگاه پیامبر تبیین آیات است.
آیا جریانات بعدی از جمله كشتن شیعیانِ حضرت علی(ع) به صِرف شیعهبودن و حتی كشتن فرزند حضرت فاطمهزهرا(س) در صحرای كربلا، نشان نداد كه عدهای در عین ادعای اسلامیت به هر قیمتی حاضر به پذیرفتن خط زلال اسلام در مسیر اهل البیت(ع) نبودند؟ و لذا اگر نام علی(ع) در قرآن آمده بود براساس كینه با آن بزرگوار با اصل قرآن مقابله میكردند و حریم قرآن را میشكستند. و خداوند با عدم طرح نام علی(ع) در قرآن، قرآن را از چنین تجاوزاتی حفظ كرد.
از طرفی پیامبر خدا(ص) با تأیید علی(ع) در موارد مختلف، حجت را بر مردم تمام فرمودند. پیامبر(ص) میفرمایند: «اَنَا مَدینَةُ الْعِلْم وَ عَلیٌ بابُها، فَمَن اَرادَ الْعِلْمَ فَلْیَأْتِ الْبابَ»(126) من شهر علم میباشم و علی دروازهی آن شهر است، پس كسی كه طالب علم است باید از دروازهی آن وارد شود تا به علم برسد.
روایت فوق در متون علماء اهل سنت مورد پذیرش آنها است و قبول دارند كه چنین سخنی از پیامبر(ص) صادر شده به طوری كه احمد حنبل از هشت طریق آن را روایت كرده. این روایات میرساند كه همهی امت باید به امیرالمؤمنین(ع) رجوع كنند و وصول به علم پیامبر(ص) از ناحیهی علی(ع) ممكن است و میرساند كه علی(ع) اَعلَم جمیع امت است و مسلم چنین كسی باید بعد از پیامبر(ص) ولایت جامعهی اسلامی را به عهده داشته باشد تا امت را در جمیع امور به هدایت برساند.
با اندكی تفكر در قرآن و توجه به سخنان پیامبر(ص) به راحتی روشن میشودكه عالیترین مصداق بعد از رسولالله(ص)، برای ادامهی ولایتِ دینی بر مسلمانان، علی(ع) است. مسلم با حذف علی(ع) از حاکمیت جامعهی اسلامی بعد از رحلت رسول خدا(ص) جامعه در مسیری بهتر قرار نگرفت و به گفتهی مورخان اهل سنت، آن چند سالی كه حضرت علی(ع) برسركار آمدند مردم دوباره اسلام زمان پیامبر(ص) را به یاد آوردند. به عنوان نمونه در تاریخ داریم که پس از جنگ جمل بعد از 25 سال كه صحابهی پیامبر(ص) از علی(ع) فاصله گرفتهاند بعضی از صحابه که همراه علی(ع) بودند به امامت آن حضرت نماز میخوانند. عمرانبنحصین از صحابهی پیامبر(ص) میگوید: «صَلّی عَلیٌّ عَلَیْنا بِالْبَصْرةِ فَقال: ذَكَّرَنا هذا الرّجل صَلاةً كُلُّنا نُصَلِّیها مَعَ رسولالله(ص)» با علی(ع) در بصره نماز خواندیم، نماز او طوری بود كه یادمان آمد نمازی را كه با رسولخدا(ص) میخواندیم.(127) چون در این مدتی كه گذشته بود نماز هم به آن معنی واقعیاش از صحنهی زندگی مردم خارج و به فراموشی سپرده شده بود، به طوری كه شهابالدّینزهری از علماء اهل سنت و از تابعین میگوید: «دخلتُ علی اَنَسِبنمالك بدمشق وَ هُوَ وَحْدَة یَبْكی»؛ در شهر دمشق به انس بن مالک [خدمتگذار رسول خدا] وارد شدیم و او به تنهایی در حال گریه بود. پرسیدم چرا گریه میكنی؟ گفت: «لا اعرفُ شَیْئاً مِمّا كانَ علی عهدالنّبی(ص) الاّالصّلاة وَ قد ضُیِّعَت» از آثار رسولخدا(ص) چیزی جز نماز نمیدیدم كه آن را هم از بین بردند.(128) و اعتراف دارد نمازی كه در آن روز خوانده میشد سنخیتی با نماز پیامبر(ص) نداشته. محمدبنادریسشافعی از وهببنكیسان نقل میكند كه میگوید: «كُلّ سُنَّةٍ مِنْ سُنَنِ رسولالله قَد خُیِّلت حَتَّی الصَّلاة»(129) در طول دوران خلفا، تمام سنتهای پیغمبر دستخوش تغییر شد، حتی نماز.
آنچنان همه چیز تغییر كرد كه وقتی امیرالمؤمنین(ع) در هنگام خلافت، امام حسن(ع) را میفرستند كه مردم را متذكر كند نماز تراویح را كه به جماعت میخوانید بدعت است و ریشه در كتاب و سنت ندارد، مردم فریاد میكنند: «وا سُنّتا عمرا، وا سُنّتا عمرا» حضرت علی(ع) امام حسن(ع) را میخوانند كه رها كن. ملاحظه فرمایید چگونه با وجود حضرت علی(ع)، در حالیکه حجت الهی برای همه تمام بوده ولی جامعه حاضر نبود از آنچه در زمان خلفا به آن عادت کرده دست بردارد.