تربیت
Tarbiat.Org

حقیقت نوری اهل البیت(ع)
اصغر طاهرزاده

راه‌های رؤیت حق

شاید راز این‌که موضوعِ آدم را در ابتدای قرآن در سوره‌ی بقره آورده آن باشد که اگر کسی نتواند خدا را در مظاهرش بشناسد با شیطان همسنخ است. خداوند تمام اسماء الهی را به آدم تعلیم داد و فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا»؛ بعد که آدم توانست آن‌ها را بنمایاند و مظهر اسماء الهی شد به ملائکه و به شیطان که در مقام ملائکه بود فرمود به آدم سجده کنید و شیطان به جهت خودبینی نتوانست خدا را در مظاهر الهی بنگرد و بهانه آورد که من فقط به خودت سجده می‌کنم. این چه سرّی است که بعضی از افراد، اولیاء الهی را مظهر خدا نمی‌بینند و با آن‌همه عبادات، همسنخ شیطان می‌شوند؟ اگر کسی نمی‌تواند امام معصوم را وَجه الله ببیند و عبادات او در این امر راه را به او نشان نداده است تا خدا را در وجه الله بنگرد بداند راه شیطان را در پیش گرفته است. در عین این‌که عبادت می‌کند، حج به جا می‌آورد، سجده می‌کند با شیطان محشور خواهد شد. وهابی‌ها که شاخ و دم نداشتند که کارشان به این‌جاها رسید که نه تنها مظاهر الهی را نفی می‌کنند حتی با آن‌ها دشمنی می‌ورزند. امروزه انحراف اندیشه‌ی وهابی‌گری از حق و حقیقت آنقدر روشن شده که در جنگ سی و سه روزه بین حزب الله و اسرائیل، طرف اسرائیل را می‌گیرند و به اسرائیل خبر می‌دهند اگر توانستید حزب الله را شکست بدهید تمام خرج جنگ را می‌دهیم. این نوع عمل‌کردن آثار یک نوع خداشناسی است که شیطان هم داشت، اما ولیّ ‌شناسی در آن فراموش شده بود تا خدا را در مظاهر الهی ببیند. چون خدا را در مظهر کبرای الهی یعنی در وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) ندیدند در مرتبه‌ی نازله‌ی آن ‌هم که عبارت باشد از جریان حزب الله نمی‌بینند. اگر کسی توانست شه‌شناس بشود آن را در هر منظر و مرآیی می‌بیند.
جریانی که در قرآن تحت عنوان سجده‌ی ملائکه و عدم سجده‌ی شیطان بر آدم مطرح است اُمُّ المعارف است. اگر خواستید عمق‌ هر دینی را درست بفهمید باید جریان آدم و حوا و مقابله‌ی شیطان با آن‌ها را در آن دین مطالعه کنید. قرآن می‌گوید شیطان اینقدر مقامش بالا بود که وقتی خداوند به ملائکه فرمود سجده کنید شیطان هم مورد خطاب قرار گرفت، چون در حدّ ملائکه صعود کرده بود، با این که مستقیماً به شیطان نفرمود سجده کن ولی می‌فرماید: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ»؛(172) آنگاه که به ملائکه گفتیم به آدم سجده کنید همه سجده کردند مگر شیطان. شیطان هم نگفت به من که خطاب نشد، بلکه در جواب گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ»؛(173) من بهتر از او هستم، من را از آتش خلق کردی و او را از گِل. اشکال شیطان این بود که آدم را مظهر اسماء الهی ندید، او را گِل دید. پس اولاً: معلوم است که اولیاء الهی مثل حضرت آدم و بقیه‌ی پیامبران و امامان مظاهر اسماء الهی هستند. وقتی در جمال آدم همه اسماء پیدا است در نظر بگیرید درخشش آن اسماء در جمال محمد(ص) و آل او چگونه خواهد بود. ثانیاً: این‌ها مظهر اسماء الهی به صورت جامعیت هستند و «الله» را می‌نمایانند. اگر ما الله را نشناسیم و او را عبادت نکنیم، مثل شیطان اسماء محدودی از خدا را عبادت می‌کنیم و در حدّ ملائکه صعود می‌نماییم ولی خودخواهی‌های ما در آن عبادات نفی نمی‌شود و نهایت مسیرمان به جهنم ختم می‌گردد، چون با پرستش «الله» است که همه‌ی منیت‌ها نفی می‌شود و حق در تمام ابعادِ وجود ما تجلی خواهد کرد. پس امکان دارد کسی به گمان خود خداپرست باشد ولی جمال خدا را در اولیاء الهی نبیند و جهنم برود، نمونه‌ی آن شیطان است.
باید از خود پرسید چگونه باید خدا را ببینیم که او را در جمال اولیاء الهی بنگریم و این اصلی‌ترین راز و رمز توحید است که او «در پرده عیان باشد و بی‌پرده نهان» وگرنه با خدای انتزاعی زندگی می‌کنیم، خدایی که بدون ظهورِ مظاهر فقط در ذهنیت ما خدا است، این دیگر خدای ملموس نیست که بتوان در مظاهر با آن مأنوس بود. خداشناسی انتزاعی همین است که وهابی‌ها دارند، که به جای اُنس با اولیاء الهی و عشق به آن‌ها با دشمن خدا اُنس دارند و به آن‌ها عشق می‌ورزند. خارج از موضوعات سیاسی و شیعه و سنی بودن، در یک ملاک ساده‌ی دینی آیا شیعیان در ایران به سیره‌ی رسول خدا(ص) نزدیک‌ترند یا وَهابی‌ها؟ این مسئله بسیار روشن است که آن جریان فکری که نمی‌تواند اسلامیت را در ایران و در نظام اسلامی ببیند و ما را خارج از دین اسلام می‌داند باید اشکال خود را در خداشناسی‌اش جستجو کند تا روشن شود اُنس با اولیاء الهی یک فرهنگ بزرگِ برخاسته از توحید است و اگر اندیشه‌ها متوجه چنین فرهنگی نشود - چه شیعه و چه سنی- گرفتار همان حجابی می‌شود که وهابی‌ها گرفتار شدند.
حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌علیه» در شرح سوره‌ی حمد می‌فرمایند: بحث علت و معلول و واجب و ممکن در مورد خدا و مخلوقات نگاهی است غیر از نگاهی که در روایات هست. آیا خدا و رسول خدا(ص) نمی‌توانستند از این زاویه سخن بگویند یا زاویه‌ی دیگری را در رویارویی با خالق و مخلوق اصیل می‌دانستند؟ در واژه‌هایی مثل ممکن الوجود یا علت و معلول، حقیقت در حجاب می‌رود، با عقل دیگری باید به حقایق نظر کرد تا آن‌ها رخ بنمایانند. وقتی شما در دعا اظهار می‌داری «یا حَیّ و یا قَیّوم» در واقع نظر به جنبه‌ی وجودی خدایی داری که با این اسماء جلوه کرده است و در خارج از ذهن شما حیّ و حاضر است. اما وقتی می‌گویید خداوند واجب الوجود است نظر به یک مفهوم دارید که مفهومِ خدای عینی است، از طریق آن مفهوم تا آخر عمر هم خدای عینی را نمی‌یابید مگر این‌که او را در مظاهر ببینید، و چون شیطان خدا را در مظاهر ندید نتوانست کبر خود را بشکند. در آینه‌ی آدم نتوانست خدا را ببیند تا در مقابل او سجده کند و از تکبر خود رها شود. اگر خداشناسی ما طوری باشد که حیّ و قیّوم را نبینیم خود را می‌بینیم و خواهیم گفت: «اَنَا خَیرٌ مِنْه» ‌من از خلیفه‌ی الهی بهترم.
شیطان بی‌خدا نبود اما خدای او مانند خدای حضرت اباعبدالله(ع) نبود که در زیر رگبار تیر و شمشیر، خدا را ببیند و آنچنان با او مأنوس باشد که در هنگامی که سر مبارکشان روی خاک است و نمی‌توانند آن را بلند کنند اظهار می‌دارند: خدایا رضاً برضاک. آنچنان نور خدا بر آن قلب تجلی کرده که نه علی اکبر می‌بینند و نه زینب و نه اسارت زن و کودک را. «خدادانی» شیطان کجا و «خداداری» حضرت سیدالشهداء(ع) کجا. در فضای خدادانی شیطانی است که اگر دینداری هم بکنیم طلب‌کار می‌شویم ولی حضرت سجاد(ع) در اوج دینداری عرضه می‌دارد «اَنَا اَقَلُ الْاَقَلّین وَ اَذَلُُ الْاَذَلّین»(174) شیطان خود را دید و خدا را در آدم ندید تا از منظر آدم به خدا سجده کند و آن کس هم که ائمه(ع) را آیات الهی و لسان الهی نبیند گرفتار نگاه شیطانی است و خود را می‌بیند. به گفته‌ی مولوی:
علتی بدتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذو دلال

مرضی بدتر از آن‌که انسان خود را بنگرد و برای خود کمالاتی در نظر بگیرد در جان انسان نیست. چون در آن صورت به انسان‌های کامل نظر نمی‌دوزد. اگر این نکته خوب روشن شود می‌فهمیم چرا حضرت می‌فرمایند: «بِنَا یُعَذِّبُ اللَّهُ عِبَادَهُ وَ بِنَا یُثِیبُ» خدا از طریق ما و با ملاک قراردادن ما بندگانش را عذاب می‌کند یا پاداش می‌دهد. چون از طریق آن ذوات مقدس راه رسیدن به خدا یا دوری از او روشن می‌شود. در خداشناسی عَلوی هر چه آدم جلو رود خود را نفی می‌کند تا آن‌جا که در مقابل خدا هیچ می‌شود و با محبت حقیقی به اهل البیت(ع) این کار عملی است، محبتی که با معرفت به مقام نور عظمت آن‌‌ها همراه باشد. محبت بدون معرفت راستین، محبت وَهمی است و منشأ انوار الهی بر قلب مُحب نمی‌باشد و در شرایط لازم به کمک او نمی‌آید. وقتی موقع جنگ با دشمن و دفاع از جبهه‌ی اسلام می‌شود می‌ایستد ببیند با چه توجیهی جلو نرود، چون انتخاب‌های بزرگ با محبت حقیقی به اهل البیت(ع) انجام می‌گیرد و حدیث نورانیت برای به دست آوردن معرفت راستین به مقام اهل البیت(ع) است. مطمئن باشید ما با اعتقاد به مقام اهل البیت(ع) می‌توانیم انتخاب‌هایی انجام دهیم که به کمک آن قله‌های معرفت را در روی زمین فتح کنیم.
در جلسه‌ی قبل در مورد روح عظمت مطالبی عرض شد دوستان سؤال کردند اگر برای امام معصوم سه مقام قائل باشیم به نام‌های تن و نفس ناطقه و روح عظمت، چگونه حضرت عزرائیل(ع) نفس ناطقه امام را قبض می‌کند ولی روح عظمت را نمی‌گیرد، مگر این مراتب با هم متحد نیستند؟
در جواب باید عرض شود: خدا یک حقیقت مطلق است و بنده‌ی ناب خدا در عین این که خدا نیست قلبش ظرف پذیرش همه‌ی اسماء الهی است و توانسته خود را آماده کند تا اسماء الهی بر قلبش تجلی نماید و یک خودِ متعالی شود. حال اگر حضرت عزرائیل خودِ متعالی انسان کامل را با همه‌ی آن اسماء الهی بگیرد و به برزخ و قیامت ببرد، خدا را که نبرده است. وقتی عزرائیل(ع) قلبی را که محل تجلی اسماء الهی است قبض کرد آیا می‌توان گفت خدا را قبض کرده است؟ نه. نور عظمت هم یک حقیقت غیبی بالفعل است که همیشه در عالم هستی در حال تجلی است و قلب ائمه(ع) محل پذیرش کامل آن نور است، حال اگر حضرت عزرائیل(ع) نفس ناطقه‌ی امامی را قبض کرد، نور عظمت در جای خود به تجلی ادامه می‌دهد و قلب امام بعدی آن نور را به طور کامل جذب می‌نماید. آری اگر شما در حال حاضر با وجود مقدس حضرت امیرالمؤمنین(ع) روبه‌رو شدید آن حضرت دارای جسمی هستند که نفسی دارد که آن نفس با نور عظمت متحد است و در واقع شما سه مقام نمی‌بینید، بلکه با یک حقیقت روبرو هستید. ولی اگر حضرت عزرائیل نفس حضرت امیرالمؤمنین(ع) را قبض کردند و به برزخ و قیامت بردند، نور عظمت را که نبردند. آن یک نور غیبی فوق عزرائیل و جبرائیل است. هرچند که وقتی ما با امیرالمؤمنین(ع) روبه‌روئیم با مظهر تامه‌ی نور عظمت روبه‌رو هستیم. و وقتی هم که رفتند در برزخ و قیامت حامل همان نور خواهند بود و عزرائیل(ع) فقط نفس ناطقه‌ی آن حضرت را قبض کرده و شما می‌گوئید حضرت از این دنیا رحلت کردند.
شما در زیارت ائمه(ع) امتحان کنید ببینید با چه مقامی روبه‌رو می‌شوید، بهترین شاهد بر این که ائمه(ع) هم‌اکنون در برزخ و قیامت هم صورت تامه‌ی حقیقت غیبی هستند برخوردی است که با زائر خود می‌کنند و انسان را با حقیقت نوری خود آشنا می‌نمایند. باید بفهمیم زیارت ائمه(ع) یعنی چه، تا بفهمیم آن‌ها از چه جهت در بین ما نیستند. مگر ائمه(ع) عین نماز نیستند؟ حال شما در حرم آن‌ها در ذیل وجود مقدس‌شان نماز بخوانید تا ببینید می‌شود به عین نماز متصل شد و عین نماز را زیارت کرد یا نه؟ در ذیل نور مقدس ائمه(ع) در زیارت آن‌ها در امور خود تصمیم بگیرید، ببینید چه تصمیم‌های بزرگ و روحانی خواهید گرفت. خودشان می‌فرمایند: چیزی فوق جبرائیل و میکائیل به نام نور عظمت با ما مرتبط است. آن نور عظمت را که عزرائیل قبض نکرده است که ما در زیارت ائمه(ع) از ارتباط با آن محروم شویم.
امیرالمؤمنین(ع) در ادامه می‌فرمایند: «وَ مِنْ بَیْنِ خَلْقِهِ طَهَّرَنَا وَ اخْتَارَنَا وَ اصْطَفَانَا»؛ و خداوند ما را در بین خلقش پاک نمود و انتخاب کرد و برگزید. «وَ لَوْ قَالَ قَائِلٌ لِمَ وَ كَیْفَ وَ فِیمَ لَكَفَرَ وَ أَشْرَكَ»؛ اگر کسی بگوید چرا و چگونه و در کجا به چنین مقامی رسیده‌اند، یقیناً کافر و مشرک شده است. «لِأَنَّهُ لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُونَ»؛ زیرا خداوند که حقیقت مطلق است از آنچه می‌کند مورد سؤال قرار نمی‌گیرد و بندگانند که در مقابل اعمالشان مورد سؤال خواهند بود. عنایت داشته باشید این که انسان بداند چرا نمی‌شود از اعمال خدا سؤال کرد به خودی خود بابی از معرفت است، نه توقف در اندیشه و معرفت.