ما یک جسم داریم و یک نفس، حقیقتی بالاتر از آن دو به صورت بالفعل نداریم، اما ائمه(ع) علاوه بر این دو، یک مقام دیگر هم دارند که همان نور عظمت است.(166) ما خود را نفس ناطقهی خود میدانیم و به اعتبار همین نفس ناطقه است که خود را خود میدانیم، چون باطن تن ما همان نفس ناطقه است، ولی باطن و حقیقت ائمه(ع) چیز عمیقتری است به نام نور عظمت. از آنجایی که حقیقت هر موجودی جنبهی اصیل و باطنی آن است که همواره ثابت و پایدار میباشد، ملاحظه کنید امامان(ع) وقتی با حقیقت خود روبهرو میباشند با چه چیز روبهرو هستند. ما چیزی از آن مقام نمیفهمیم اما این را میفهمیم که امامان(ع) وقتی خود را احساس میکنند که با همهی حقیقت که فوق جبرائیل و میکائیل است مرتبط باشند و در عالم نیز اینچنین حضور دارند. حضوری وسیعتر از دنیا و مافیها و وسیعتر از غمها و شادی ها. مؤمنان کسانیاند که «اِذَا مَرّوُا بِالْلَغْوَ مَرُّوا کِراماً»(167) هنگامی که به امر پوچی برخورد کردند بزرگوارانه از آن میگذرند و خود را همسنگ آن امر نمیگردانند، چون به چیز بالاتری یعنی نور ایمان متصلاند. حال در نظر بگیرید با اتصال ائمه(ع) به نور عظمت، آنها در چه افقی زندگی میکنند و به کجا نظر دارند و تا کجا میتوانند بشریت را صعود دهند. یک الهام مختصر به قلب عارف میشود هفتهها در شور و شعف به سر میبرد، این کجا و این که وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) و ائمه(ع) با آن حقیقتِ ثابت ارتباط دارند کجا!
در مورد ائمه(ع) سه مرتبه را میتوان در نظر گرفت؛ یکی مرتبهی تن مبارک آنها و ارتباط با عالم ارض و یکی هم مرتبهی نفس ناطقهشان و ارتباط با عالم غیب مضاف، که از این جهت با سایر انسانها یکساناند و یکی هم مرتبهی نور عظمت که مخصوص خودشان است و لذا وقتی خود را حس میکنند، خود را تا عالیترین مقام که مقام نور عظمت است احساس میکنند. مقامی که همهی کمالات به صورت جامع در آن مقام هست، در حالی که اگر ملائکهی مقرب باطن پیامبر(ص) و ائمه(ع) بودند، دیگر مقام باطنی ائمه(ع) یک حقیقت جامع نبود، چون هر مَلکی حامل حقیقتی از حقایق میباشد.