بسم الله الرحمن الرحیم
محور بحث در رابطه با مقام حقیقت نوری اهل البیت(ع) و به خصوص مقام نوری وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) بود. سخنان حضرت مولی الموحدین(ع) با جناب سلمان و ابوذر پس از توجهدادن آنها به علم خود به ضمائر و قلوب انسانها و آنچه در آسمانها و زمین هست، به اینجا رسید که فرمودند: «یَا سَلْمَانُ وَ یَا جُنْدَبُ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ الذِّكْرَ الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِ اللَّهِ»(123) ای سلمان و ای جندب: خداوند وجود مقدس پیامبر(ص) را همان ذکری قرار داد که قرآن در موردش میفرماید: ای مردم برای شما ذکری را نازل کردیم که آن ذکر رسولی است که آیات الهی را برای شما میخواند. «إِنِّی أُعْطِیتُ عِلْمَ الْمَنَایَا وَ الْبَلَایَا وَ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ اسْتُودِعْتُ عِلْمَ الْقُرْآنِ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» به من علم به مرگ و میرها و بلاها و فصل الخطاب را دادند و نیز علم قرآن و علم به آنچه تا قیامت اتفاق میافتد را عطا فرمودند.
نکات دقیقی در این فراز مورد توجه قرار میگیرد. اولاً: روشن میشود نور پیامبر(ص) یک حقیقت قدسی است که نزول کرده به طوریکه علاوه بر اینکه حضرت یک شخص هستند، یک شخصیت یعنی حقیقت الانساناند. حقیقت الانسانی که «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ» میباشند و از ملائکه بالاترند و از جنس نور و معنویتاند و نه از جنس گوشت و استخوان. همانطور که ملائکه دارای وجود نوری هستند، وجود مقدس پیامبر(ص) از آن مقولهاند و بالاتر و حضرت مولی الموحدین(ع) با اشاره به آیهی مذکور روشن فرمودند حقیقت حضرت محمد(ص) همان قرآن است که نازل شده است، دیگر فرقی نمیکند آن نور در جسمی به نام جسم حضرت محمد(ص) نازل و ظاهر بشود یا در الفاظ قرآن. همانطور که الفاظ قرآن ظهور و کالبد و قالب معانی عالیهای است که در کتاب مکنون موجود است و آن حقیقت با جان حضرت محمد(ص) متحد است. قرآنِ تدوینی همین الفاظی است که حضرت رب العالمین مطابق معانی موجود در عالم قدس نازل کردند و قرآن تکوینی وجود نوری قرآن است که مطابق است با وجود مقدس حضرت محمد(ص).
اگر از این دیدی که امیرالمؤمنین(ع) متذکر میشوند به قرآن و به مقام حضرت محمد(ص) نگاه کنیم با معارف ارزشمندی روبهرو میشویم. ضعف بعضی از عزیزان این است که یک وجه از معارف الهی را میگیرند و وجوه دیگر را رها میکنند و این موجب یک بُعدیشدن آنها در معارف اسلامی میشود. ممکن است برای دوستان این سؤال پیش بیاید که اگر حقیقت حضرت محمد(ص) در چنین مقامی است که عین ذکر یعنی قرآن است پس دیگر چه معنی میدهد که حضرت در چهل سالگی به رسالت مبعوث میشوند؟ عنایت داشته باشید که نور محمّدی(ص) که همان مقام «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ» است برای ظهور در این عالم ظرفی میخواهد تا ظاهر بشود، این ظرف شخص حضرت محمد(ص) است که از مادر متولد شد و مظهر حقیقت محمدی گشت. در رابطه با تقدّم حقیقت ذوات مقدس ائمهی معصومین(ع) از شخص آنها، ابن عباس میگوید: ما در خدمت رسول خدا(ص) بودیم که علی بن ابیطالب وارد شد، همین که چشم پیامبر(ص) به او افتاد بر چهرهی علی تبسم کرد و فرمود: «مرحبا به کسی که خداوند او را چهل هزار سال قبل از آدم آفرید.» ابنعباس میگوید: عرض کردم یا رسول الله آیا ممکن است پسر قبل از پدر باشد؟ فرمودند: «آری، خداوند من و علی را قبل از آدم آفرید، به فاصلهی همین مدت نوری آفرید و آن را به دو قسمت تقسیم نمود، مرا از نیم آن و علی را از نیم دیگر آفرید، قبل از آفرینش تمام اشیاء.»(124) چنانچه ملاحظه فرمودید در مورد حضرت محمد(ص) نیز موضوع از همین قرار است که شخصیت و حقیقت نوری آن حضرت قبل از شخص ایشان خلق شده و بدن مبارک حضرت ظرف ظهور آن حقیقت در چهل سالگی است.
اگر کسی بتواند بین حقیقت نور محمدی(ص) با مقام ظهور آن حقیقت تفکیک کند به معارف عمیقی دست مییابد، ولی اگر نتواند آن دو مقام را تفکیک کند میماند که یعنی چه از یک طرف ذات حضرت محمد(ص) قرآن است و از طرفی در چهل سالگی مبعوث شده. تازه باید متوجه بود قلبی که در چهل سالگی ظرف قبول قرآن شده در دو مرحله قرآن را میپذیرد؛ یک مرحله همهی قرآن را به صورت جامع در شب قدر، در حالت «انزال» و دفعی و یک مرحله به صورت تدریج و تنزیل و در طول بیست و سه سال. پس یک مقام برای رسول خدا(ص) هست که آن مقام فوق ملائکه است که همان مقام قرآن است و خداوند در وصف آن فرمود: «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْكُمْ ذِكْرا، رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِ اللَّهِ»(125) برای شما ذکر را نازل کردیم ، همان رسولی که برای شما آیات خدا را میخواند. قرآنی که از طرفی ذکر و قرآن است و از طرف دیگر رسول است و امیرالمؤمنین(ع) روی نکتهی اخیر دست گذاشتند که مقام ظهور آن حقیقت است در جمال شخص حضرت محمد(ص) و در چهل سالگی حضرت ظاهر شده است.
باز تأکید میکنم که نباید این دو مقام با همدیگر خلط شود وگرنه از فهم امثال روایات مورد بحث محروم میشویم و آنجایی که باید در رابطه با وجود مقدسی که مبعوث شده است یعنی فرزند جناب عبدالله و آمنه بحث شود یک دفعه موضوع با حقیقت نوری حضرت محمد(ص) خلط میگردد، در حالیکه آن مقام نوری باید در عالم ارض ظرفی پیدا کند تا ظهور نماید. همانطور که ظهور امامت حضرت امام حسن(ع) بعد از شهادت حضرت امام علی(ع) واقع شد ولی حقیقت نوری آن حضرت قبل از خلقت عالم و آدم موجود است و در آن مقام همه یک حقیقتاند، ظهورات مختلف مربوط به این دنیاست. با توجه به چنین مقامی است که حضرت میفرمایند: «یَا سَلْمَانُ وَ یَا جُنْدَبُ أَنَا مُحَمَّدٌ وَ مُحَمَّدٌ أَنَا وَ أَنَا مِنْ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدٌ مِنِّی»؛ ای سلمان و ای جندب! من محمدم و محمد من میباشد، من از محمدم و محمد از من است. این نکتهی بسیار عمیقی است، عنایت داشته باشید که نمیفرمایند: من رسول خدایم و رسول خدا منم، میگویند من محمدم و محمد من است. چون اگر بفرمایند: من رسول خدایم، نظر به رسالت آن حضرت شده، در حالیکه رسالت یک مأموریت الهی است که خداوند بر دوش حضرت محمد(ص) گذاشتهاند ولی حقیقت نوری آن حضرت مربوط به خودِ حضرت است و رسالت و امامت عنایت خاصی است که خداوند به حضرت محمد(ص) و سایر ائمهی معصومین(ع) به جهت شایستگی که داشتند داده است.
تا اینجا موضوع از این قرار شد که حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: خداوند حضرت محمد(ص) را «ذکر» قرار داد و اشاره کردند به آیهی قرآن که میفرماید: «خداوند به سوی شما ذکر را نازل کرد، همان رسولی که آیات الهی را بر شما میخواند.» سپس فرمودند: به من علم مرگها و بلاها و فصل الخطاب داده شد و در جان من قرآن را قرار دادند و علم به آنچه تا روز قیامت واقع میشود.
علم به مرگ و میرها و بلاها موجب میشود تا در مدیریت جامعه حادثههای آینده را نیز در نظر بگیرند. علم به «فَصْلَ الْخِطَابِ» به این معنی است که میدانند هر چیزی نهایتش کجا است و به کجا منتهی میشود. به عنوان مثال میدانند نهایت کار امویان و معاویه تا کجا است و در این رابطه به مردم تذکر میدهند تا گرفتار هلاکتی نشوند که معاویه زمینهچینی کرده است. با علم به آنچه در قرآن آمده و علم به آنچه تا قیامت واقع میشود، عملاً بهترین شکلِ هدایت جامعه را در اختیار دارند و ملاحظه بفرمائید خداوند برای مدیریت جامعهی اسلامی چه شخصیتهایی را آماده کرده و سقیفه چگونه بشریت را از این نوع مدیریت محروم کرد.
مدیریتهای معنوی در این عالم باید چنین خصوصیاتی را داشته باشد، و لذا اگر کسی به عنوان نبیّ خدا آمد تا راه و رسم زندگی زمینی را به آنها بنمایاند برای ادامهی زندگی باید کسانی در صحنهی مدیریت جامعه باشند که با نور همان نبیّ مرتبط باشند. درست است که آن نبیّ، ولی هم هست و مدیریت جامعه را نیز به عهده دارد، اما انسانها او را بیشتر در جمال نبیّ خدا مینگرند و تصور نمیکنند خداوند علاوه بر پیامبری و نبوت، ولایت و رهبری را نیز برای بشریت اراده کرده و انسانهای قدسی را در این رابطه پروریده است. با توجه به این امر جناب ولیّ الله حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «وَ مُحَمَّدٌ(ص) أَقَامَ الْحُجَّةَ، حُجَّةً لِلنَّاسِ وَ صِرْتُ أَنَا حُجَّةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» و محمد(ص) حجّت را اقامه کرد، حجّتی برای مردم و من حجّت خدای عزّوجلّ شدم. «حجّت» یعنی عامل نمایش حق و باطل و پیامبر(ص) در لباس نبوت، مأمور نمایش و اقامهی حجت خداوند برای مردم بود تا مردم بدانند چه باید بکنند و علی(ع) آن حجتی گشت که باید اقامه میشد و به نمایش در میآمد. لذا حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «وَ صِرْتُ أَنَا حُجَّةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ و من آن حجت الهی شدم که بنا بود از طریق شریعت به نمایش در آید و صورت عینی به خود بگیرد. مگر بنا نیست مردم در مسیر دینداری - بهخصوص در موقعیتهای حساس- یک نمونهی روشن داشته باشند تا بفهمند حق کدام است و باطل چیست و روشن شود از کدام راه بروند و کدام راه را نروند؟ و این غیر از نبوت است که از جهت تئوریک و نظری مطالب را اظهار میدارد.(126) با وجود حجت عینی که غیر از نبیّ الله است، خداوند حجت را تمام میکند و به همین جهت یک نور با دو ظهور به کمک بشریت آمده تا از همهی جهات حجت تمام شود. یک انسان را که پیامبر هم نباشد میآورد و او را به عنوان نمونهی کامل معرفی میکند، تا هرکس خواست صورت دینداری خود را به صورت کامل بیابد با او خود را تطبیق دهد و در این رابطه حضرت مولی الموحدین(ع) میفرمایند: «أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» آن حجت الهی من هستم.
سپس میفرمایند «جَعَلَ اللَّهُ لِی مَا لَمْ یَجْعَلْ لِأَحَدٍ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ لَا لِنَبِیٍّ مُرْسَلٍ وَ لَا لِمَلَكٍ مُقَرَّبٍ»؛ خداوند برای من چیزی را قرار داده که به احدی از اولین و آخرین نداده، نه به پیامبری مرسل و نه به ملکی مقرب. اگر موضوع را دقیقاً بشناسیم هرگز از این جمله تعجب نمیکنیم. زیرا مقام وصی آخرین پیامبر(ص) باید در حدّی باشد که تمام آخرین دین را که کاملترین دین است درک کند و به عنوان حجت الهی در رابطه با آن دین، حق را بنمایاند. و اصرار علی(ع) در رابطه با دعوت مردم به سوی مسیری که آن حضرت میشناسند، دعوت به خود نیست، دعوت به حق است و اصرار آن حضرت جهت حاکمیت حقیقت بزرگی است که قلب مبارک حضرت حامل آن حقیقت است وگرنه علی(ع) کجا و حبّ مقام کجا. چه بیانصافاند آنهایی که اصرار علی(ع) نسبت به حاکمیت بر جامعه را حبّ مقام تعبیر کردهاند و مقابله با معاویه را جنگ قدرت معرفی میکنند، به گفتهی مولوی:
آنکه او تن را بدینسان پی کند
حرص میری و خلافت کی کند
زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم
تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیری را دهد جانی دگر
تا دهد نخل خلافت را ثَمَر
علی(ع) اصرار دارند راه صحیح و نورانی مدیریت و قضاوت و حکومت را به جهان بنمایاند و این اصرار از سر عشق به هدایت مردم است. تذکر میدهند بخواهید یا نخواهید چیزهایی نزد ما اهل البیت هست که نزد هیچ کسِ دیگر نیست تا بخواهید بروید از آنها بگیرید. اگر انسان کامل در عالم نباشد، «الله» پرستیده نمیشود، ممکن است اسم رزّاق یا رحمن پرستیده شود ولی «الله» که جامع همهی اسماء الهی است، پرستیده نمیشود. بعضیها میگویند چه خدای خوبی که رزق ما را به ما میرساند، معبود اینها در واقع حضرت رزّاق است و نه حضرت «الله» که جامع همهی کمالات است.(127) عبدالله یعنی کسی که خدا را به جمیع اسماء میپرستد. حضرت مولیالموحدین(ع) میخواهند ما را متوجه کنند که نمیشود بدون ارتباط با حضرت کسی دینداری کند چون چیزهایی خداوند برای حضرت قرار داده که برای هیچ پیغمبر مرسلی و ملک مقربی قرار نداده است. حضرت ظهور دینداری جامعاند که بنا به فرمایش خودشان، نه پیامبر مرسل- به اعتبار پیامبری خود- در چنین مقامی میباشد و نه ملک مقرب - به اعتبار این که هر کدام از ملائکه اسم یا اسماء محدودی از خداوند را مینمایانند- در چنین مقامی هستند. با طرح این فراز حضرت دارند جهان اسلام را متذکر چنین حقیقتی میکنند تا راه دینداری گم نشود و بین انسانهای عادی که مدعی رهبری جهان اسلاماند با آن حضرت فرق بگذارند. میفرمایند مگر نمیگوئید که من را قبول دارید، بدانید من به شما خبر میدهم در چنین مقامی هستم و اهل سنت هم در آن حدّ که مقام ملکوتی حضرت را بشناسند از رسول خدا(ص) روایت دارند. اگر نگاه ما به این نوع روایات درست شود و جایگاه معرفتی آنها معلوم گردد آرامآرام فکرها و قلبها با چنین نگاهی به سوی حضرت صاحبالأمر(عج) میرود و اگر این نوع روایات را درست معنی نکنیم - با یک نگاه سطحی- در دست آدمهای افراطی میافتد که متوجه جنبههای علمی و عمیق و منطقی آن روایات نیستند.
حضرت فرمودند: «یَا سَلْمَانُ وَ یَا جُنْدَبُ!» قَالَا لَبَّیْكَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؛ قَالَ(ع): «أَنَا الَّذِی حَمَلْتُ نُوحاً فِی السَّفِینَةِ بِأَمْرِ رَبِّی» ای سلمان و ای جندب! ما عرض کردیم ای امیرالمؤمنین! بفرمائید. فرمودند منم آن کسی که به امر پروردگارم سفینهی نوح(ع) را حمل کردم «وَ أَنَا الَّذِی أَخْرَجْتُ یُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ بِإِذْنِ رَبِّی» منم آن کسی که حضرت یونس(ع) را به اذن پروردگارم از شکم ماهی خارج کردم «وَ أَنَا الَّذِی جَاوَزْتُ بِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ الْبَحْرَ بِأَمْرِ رَبِّی» منم آن کسی که موسی(ع) را به امر پروردگارم از دریا عبور دادم. محتوای بقیهی فرازها هم از همین مقوله است. اجازه دهید باب معرفتی آن باز گردد تا روشن شود حضرت میخواهند توجهها را به کجا بیفکنند.
یکی از عمیقترین قسمتهای معرفتی همهی ادیان توجه به حقیقت باطنی حوادث و اعمال اولیاء الهی است. قاعدهای در فلسفه هست که می گوید غایتِ مفقود، محال است و غایت هر شیئ در عالم موجود است و هرچیزی به سوی آن غایتِ موجود حرکت میکند. ارسطو مثال میزند که مردبودن در یک پسر بچه وقتی هنوز کودک است موجود نیست ولی او به سوی مردشدن که در عالم هست حرکت میکند و چون غایتِ مفقود محال است، پس باید مردبودن به عنوان یک حقیقت در عالم باشد. به تعبیر فلاسفه آنچه برای شما فعلاً بالقوه است در همهی عوالم، بالقوه نیست بلکه نسبت به شما بالقوه است و برای شما غایت به حساب میآید، از آنجایی که غایتِ مفقود، محال است و ممکن نیست موجودی به سوی عدم حرکت کند، پس آن غایت در جای خود موجود است و موجود به سوی آن در حرکت است. همینطور که شما در شرایطی اراده میکنید که به طرف خانهی خود حرکت کنید که خانه وجود داشته باشد. درست است که شما هنوز به صورت بالفعل به خانه نرسیدهاید اما آن خانه در جای خود به صورت بالفعل موجود است و غایت حرکت شما به حساب میآید. در همین راستا خداوند موجود است و غایت الغایات است. اما موجود بودن خداوند به این معنی نیست که پهلوی من و شما قرار دارد. غایت یک موجود مسلماً در کنار آن موجود نیست ولی در جای خودش هست، هرچند در این موجود به صورت بالقوه موجود باشد، یعنی میتواند به آن غایت برسد. مولوی این موضوع را خیلی زیبا طرح میکند، میگوید: شما این درختی را که غرس میکنید از نظر ظاهر، اول شاخهها ظاهر میشوند و بعد میوهها، ولی باغبان در باطن خود، درخت را برای میوهها کاشته و ابتدا میوه را تصور کرده است، او میگوید:
در زمان شاخ از ثمر سابقتر است
در هنر از شاخ او فایقتر است
از نظر زمانی شاخهها ابتدا ظاهر میشوند و میوهها بعداً، ولی در هنر و در مقام معنوی میوه از شاخهها فایقتر است و در ایجاد انگیزه، قدرت بیشتری دارد و آن میوه است که باغبان را به سوی باغ کشید تا بیل بزند و آبیاری کند.
چون كه مقصود از شجر آمد ثمر
پس ثمر اول بود و آخر شجر
و چون مقصود از کاشتن درخت، میوه و ثمر بوده پس در حقیقت میوه مقدم بر درخت است. با توجه به این مقدمه برگردید به سراغ سخن حضرت که میفرماید: «من بودم که کشتی نوح را به امر پروردگارم حمل کردم» آن کشتی که «بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا»(128) به اسم خداوند حرکت میکرد و به اسم خداوند میایستاد. خداوند به حضرت نوح(ع) فرمود: حرکت و توقف خود را ماوراء اسباب ظاهری، به نور توحید الهی شکل دهد. از طرفی حضرت نوح(ع) برای تحقق چنین توحیدی به ائمه(ع) متوسل میشود تا به سلامت از طوفان بگذرد.(129) یعنی غایت حرکت خود را توحید امیرالمؤمنین و اهل البیت(ع) قرار میدهد تا با حقیقتِ «بسم الله» حرکت کند و بایستد.
با دقت در آیهای که میگوید به اسم الهی کشتی را حرکت بدهید و متوقف کنید، متوجه میشویم که باید در آن امر، نور توحید را به صحنه میآوردند. حال باید متوجه بود که توحید همیشه یک مقام و مرتبهی تامّ و کامل دارد و بقیهی مراتب در ذیل آن مرتبه موجوداند و اگر نظر به جنبهی کمالی توحید در میان نباشد مراتب مادون نیز بیاثر خواهند بود. از آن طرف جنبهی نهایی توحید و غایت آن، اسلام است که در مقام اهل البیت(ع) متجلی است. حتی تفاوت درجهی پیامبران(ع) به تفاوت آنها در توحید است. قرآن میفرماید: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»(130) بعضی از پیامبران را بر بعضی برتری دادیم. با اینکه همهی پیامبران موحدند، تفاوت در درجهی توحیدی آنها است. عالیترین توحید و غایت توحید در توحید قرآن است که در روایت داریم در هیچ دینی سورهی «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» نیامده و آن مربوط به دین اسلام است که همان توحید صمدی است که همهی عالم را جلوات حضرت اَحد میداند. حضرت سجاد(ع) میفرمایند: خداوند شش آیهی اول سورهی حدید و سورهی «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را برای متعمّقونِ آخرالزمان نازل فرمود.(131)
وقتی متوجه شدیم توحید درجه دارد معلوم است برای اینکه درجهی متوسط به نتیجه برسد باید به درجهی نهایی متوسل شود. همینطور که شما در هر نمازی به صورت کامل و نهایی آن نظر دارید و به این امید هستید که آن نماز به نمازی ناب تبدیل بشود که آن نماز امیرالمؤمنین(ع) و نماز پیغمبر(ص) است. این نمازِ متوسطی که میخوانیم به اعتبار این که به آن نماز اصلی وصل است ارزش دارد و در آن صورت است که جلوهای از نور نماز اصلی به زندگی ما میخورد و موجب نجات میشود. حضرت نوح(ع) با توحید حرکت کردند در حالی که توحید اصلی در نزد امیرالمؤمنین(ع) است و بر این اساس فرمودند: من بودم آن کسی که به امر پروردگارم نوح را در کشتی حمل کردم. و این که حضرت نوح به پنج تن متوسل میشدند نشان میدهد که خودشان میدانستند چیزی بالاتر هست که باید به آن متصل شد تا جلو بروند. اینجا است که میبینید هر کلمهی این روایات میخواهد بابی از معرفت را بگشاید. برای روشنترشدن موضوع باز به مثال نماز عنایت بفرمائید. نماز ما که خیلی هم مطلوب نیست برای زندگی ما کارساز است و بسیاری از وسوسههایی را که اهل دنیا و بینمازها را بیچاره کرده از ما زدوده است. بینمازهایی که گرفتار رشوه و دزدی میشوند به جهت آن است که نور نماز به کمکشان نیامده است، حال همین نمازِ نیم بند که نماز اصلی نیست چون به اصل خود وصل است و نظر به صورت کمالیهی خود دارد منشأ نجات انسان از بسیاری از فحشاها و منکرها است، چون هر فرعی به اصل خود متصل است. حال اگر شما به ظاهر با این نمازِ نیم بند از وسوسهها نجات پیدا کردید ولی نماز اصلی گفت من شما را نجات دادم، آیا درست گفته است یا نه؟ براساس همین قاعده که حمل نوح توسط سفینه به نور توحید بود و غایت و جنبهی اصلی آن توحید امیرالمؤمنین(ع) هستند میفرمایند: من نوح را در کشتی به امر نور پروردگار - که حقیقت توحید است- حمل کردم.
«وَ أَنَا الَّذِی أَخْرَجْتُ یُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ بِإِذْنِ رَبِّی» و من بودم که یونس(ع) را به اذن پروردگارم از شکم ماهی خارج نمودم. ذکر حضرت یونس(ع) که موجب نجات آن حضرت شد، ذکر «لا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»(132) بود به این معنی که حضرت یونس(ع) به یگانگی حق نظر نمودند و بر توحید تکیه کردند و طبق همان قاعدهای که هر فرعی به اصل خود برمیگردد و توحید مولی الموحدین(ع) اصل همهی توحیدها است، پس توحید حضرت یونس(ع) ابتدا به توحید اصلی متصل شد سپس موجب نجات گشت. زیرا توحید حضرت یونس(ع) با توجه به این که خداوند به رسول خدا(ص) میفرمایند: «وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ»(133) همانند صاحب حوت یعنی حضرت یونس مباش، توحیدی است که باید به توحید اصلی متصل گردد. حضرت یونس(ع) هم مثل همهی پیامبران معصوماند. اما شدت و ضعف در توحید بحث دیگری است، مثل شدت و ضعف در نور بیرنگ است که در عین جامعیتِ هفت رنگ در آن و بیرنگبودن، شدت و ضعف دارد. حضرت یونس(ع) را طبق ذکری که در شکم ماهی داشتند، توحید نجات داد ولی توحید امام الموحدین(ع) صورت کاملهی توحید است. این توحید را نبوت حضرت محمد(ص) به صحنه آورد و امیرالمؤمنین(ع) آن را حمل نمود. این که قبلاً فرمودند: «جَعَلَ اللَّهُ لِی مَا لَمْ یَجْعَلْ لِأَحَدٍ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ لَا لِنَبِیٍّ مُرْسَلٍ وَ لَا لِمَلَكٍ مُقَرَّبٍ» خداوند چیزی را برای من قرار داد که برای اَحدی از اولین تا آخرین بشر قرار نداد، نه برای پیامبر مرسل و نه برای ملک مقرب. از آن چیز در این فرازها خبر میدهند که آن چه چیز است.
هگل به عنوان یکی از پیچیدهترین فیلسوفان غرب میگوید یک روحی هست که تاریخ را حرکت میدهد. ولی او در این موضوع مانده است و جایگاه آن را متوجه نیست، لذا تصور میکند آن روح در ناپلئون ظهور کرده است. یک چیزی فهمیده ولی در مصداقش به شدّت به خطا رفته است. چگونه میتوان ناپلئون را با آن همه خطا و ضعف، تجلی روح تاریخ دانست؟ چیزی که ما در دعای ندبه متوجه میشویم که آن روحی که همهی تاریخ را حرکت میدهد و در انتها به وجود پر جلال حضرت صاحب الامر(عج) منتهی میشود چه روحی است، آیا نمیتوان گفت آن روح نور امیرالمؤمنین(ع) است در مظهر حضرت مهدی(عج)؟ حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ أَنَا الَّذِی جَاوَزْتُ بِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ الْبَحْرَ بِأَمْرِ رَبِّی» من آن کسی هستم که به امر پروردگارم موسی را از دریا عبور دادم. تمام حرکت حضرت موسی(ع) یک چیز بود و آن این که خدایا! به تو که همه کارهی عالم هستی ایمان دارم و لذا با توکل به خدا عصا را به دریا زد و دریا شکافت. توکل حضرت موسی(ع) به معنی پذیرفتن مدیریت حق در همهی مناسبات عالم هستی است و این عالیترین شکل توحید است که با اتصال به توحیدِ کامل یعنی توحید متجلی در قلب مولی الموحدین(ع) محقق میشود. إنشاءالله متوجه خواهید بود که نور امیرالمؤمنین(ع) که دریا را شکافت حتماً در تاریخ جلو میآید و پردههای ظلمات را میشکافد تا در نهایت تاریخ ظاهر شود.
اگر حضرت موسی(ع) امروز بودند نمیتوانستند در جهان موجود نقشی را که در آن زمان داشتند داشته باشند توحیدشان همان قدر کارآیی داشت که آن زمان نیاز بود، در حالی که امروز مظهر تامّ و تمام توحید یعنی امیرالمؤمنین(ع) نیاز است. نور امیرالمومنین(ع) در منظر موسوی توانست بحر را بشکافد، در حالی که در آخرالزمان با نور امیرالمؤمنین(ع) در منظر خودِ حضرت تاریخ شکافته میشود و آن نور جلو میآید، همان نوری که موجب شد حزب الله مقابل اسرائیل بایستد. اینجا دیگر نظرها به نور حضرت امیرالمؤمنین(ع) در منظر حضرت موسی(ع) نیست که به صحنه آمده، بلکه همهی نظرها به شخص امیرالمؤمنین(ع) و شیعیان آن حضرت است که فانی در آن حضرت، به میدان آمدهاند تا استکبار جهانی بخواهد یا نخواهد با نور توحیدی امیرالمؤمنین(ع) بهکلی نفی میشود. اگر حزب الله هم در مقابل اسرائیل پیروز نشده بود ما با اطمینانی که به این روایت داریم میدانیم که ظلمات تاریخ با نور حضرت شکافته میشود. ظهور تاریخی آن نور این است که میگویند شیعیان توان مقابله با استکبار جهانی را دارند و مرعوب نمیشوند، ولی نور شیعیان مربوط به نور توحیدی حضرت مولی الموحدین(ع) است. حضرت در این چند فراز دارند خبر میدهند که در حادثههایی که توحید نقش آفرین بوده موتور حرکت تمام تاریخ من بودم و وظیفهی همهی مسلمانان است که من را رها نکنند وگرنه جهتگیریتوحیدی خود را در تاریخ از دست میدهند. راستی اهل سنت که علی(ع) را نگرفتند در حال حاضر در کجای تاریخ قرار دارند، آیا حاکم بر بلاد کفر هستند یا بلاد کفر بر آنها حاکماند؟ این نشان میدهد اسلام بدون امیرالمؤمنین(ع) امکان ادامهی حیات ندارد.
خدایا به حقیقت امیرالمؤمنین(ع) ما را متوجه جنبههای نورانی آن حضرت بگردان و توفیق استفاده از نور توحیدی آن حضرت را به ما مرحمت بفرما.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»