هرگز اتفاقی نیست که امامت از نسل حضرت فاطمهی زهرا(س) است، زیرا ریشهی آن چه در این عالم واقع شده در عالم غیب است. در آنجا خبرهایی بوده که در اینجا چنین وقایعی اتفاق افتاده، به عنوان نمونه از امام حسین(ع) سؤال كردند: پیامبر خدا(ص) دختران بسیاری داشتهاند و آنها بیشتر از فاطمه(س) با پیامبر(ص) به سربردهاند، ولی چرا اینهمه عظمت، مخصوص فاطمه(س) است؟ امام حسین(ع) میفرمایند: به جهت خلوص فاطمه(س). حضرت زهرا(س) تمام وجودشان محو حق بوده و چنین وجود مقدسی كه مظهر حق و متذكّر به حق است میتواند ما را حقّانی كند. در قسمتی از حدیثی كه حضرت امام موسیبنجعفر از پدر بزرگوارشان«علیهماالسلام» دربارهی مكالمهی رسول خدا(ص) در شب معراج نقل میكند، آمده است كه حضرت حق سبحانه فرمود: «اِنّی خَلَقْتُكَ وَ خَلَقْتُ عَلِیّاً وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ مِنْ شَبَحِ نُورٍ، ثُمَّ عَرَضْتُ وِلایَتَهُمْ عَلَی الْمَلائِكَةِ وَ سائِرِ خَلْقی وَ هُمْ اَرْواحٌ، فَمَنْ قَبِلَها كانَ عِنْدی مِنَ الْمُقَرَّبین، وَ مَنْ جَحَدَها كانَ عِنْدی مِنَ الْكافِرین»(83) یعنی تحقیقاً من، تو و علی و فاطمه و حسن و حسین را از شبح و سایهی نور، خلق كردم، سپس ولایت ایشان را بر ملائكه و سایر مخلوقاتم، در حالی كه روح بودند، عرضه داشتم، پس هركس ولایت ایشان را پذیرفت، نزد من از مقرّبین محسوب گردید، و هركس انكارشان كرد از كافرین شد. چنانچه ملاحظه میفرمائید یگانگی اهل البیت(ع) در این دنیا به جهت یگانگی حقیقت آنها در عالم معناست. یعنی حادثههای زمین برای انسانهای قدسی ریشه در آسمان دارد و این با انسانهای عادی فرق میکند. یک وقت است ما میخواهیم خانهای بسازیم، خانه چیزی نیست که باطنی خاص بخواهد اما یک وقت میخواهیم کعبه بسازیم، کعبه باید در جای خاص ساخته شود که ما بازاء بیتالمعمور باشد، تا با باطن خود منطبق گردد، همانطور ائمه(ع) جلوهی حقایق قدسی انسانیتهستند و لذا در مسیری خاص متولد میشوند، اینها از کعبه کمتر نیستند و لذا جسم آنها باید به باطنی خاص متصل باشد. روایاتی که به حقیقت نوری اهلالبیت(ع) اشاره دارد میخواهد بگوید که مقام اهل البیت(ع) یک مقام اعتباری نیست، بلکه دارای مقام حقیقی هستند. اگر این نکته خوب حل شود إنشاءالله ما یک قدم به فرهنگ اسلام نزدیک شدهایم.
متأسفانه موضوع حقیقی بودن مقام اهل البیت(ع) چیزی است که هنوز در مجامع دینی شیعه آن طور که شایسته است مورد توجه قرار نگرفته، به طوری که وقتی حضرت آیتالله مشکینی(ره)در مقابل آن عده از روشنفکران که گفتند: فقه یک علمِ بشری است، فرمودند این فقه، همان فقه خدا است. چون آنها مطلب را نفهمیدند مسخره کردند، در صورتی که حرف ایشان این بود که اصل فقه ریشه در احکام الهی دارد و احکامی که فقها براساس قرآن و روایات استخراج میکنند ریشه در باطنی غیبی دارد و صرفاً اعتباری نیست. فقیه در قرآن و روایاتی اجتهاد کرده که ریشهی نفس الامری دارد و تفاوت در فتوا، اصل نورانیت آن فتوا را از بین نمیبرد. مگر نمیشود شما یک آیه را دو شکل تفسیر کنید و هر دو تفسیر هم درست باشد و هر دو نگاه، نگاه به ملکوت آیه باشد با دو ظهور مختلف؟ وقتی فقها براساس مهارت و علم خاص به روایت و آیه رجوع کرده و دستور خدا را از آنها استخراج می کنند، آن دستور نور است. اگر چند مفسر که قواعد تفسیر را بدانند و زبان قرآن را بشناسند و اصطلاحات آن را بدانند از یک آیه برداشتهای متفاوت کردند به این معنی نیست که یکی از آنها درست است و بقیه درست نیست. این قاعده مربوط به عالم ماده است که یک پدیده یا آب است یا سنگ، ولی قواعد عالم مجردات فرق میکند و به حکم «بَسیطُ الْحَقیقَةِ کُلُ الأشیاء»(84) یک موجود مجرد ظرفیت حمل بسیاری از حقایق را دارد، همان طور که خداوند در عین سمیعبودن، علیم است و در عین حیّ بودن قادر است. میتوان در شدت و ضعف فهمها و اَدَقّ و دقیقبودن برداشتها بحث کرد اما نه اینکه یک برداشت، نور باشد و سایر برداشتها، ظلمت. همانطور که نور دارای شدت و ضعف است و هیچکدام مراتب آن هم ظلمت نیست، همان طور هم انبیاء(ع) در عین آن که همه دارای عصمتند درجهی توحیدی آنها متفاوت است و به تعبیر قرآن «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ»(85) بعضی از رسولان را بر بعضی دیگر برتر دادیم.
حاصل کلام این که آنچه در مورد اهل البیت(ع) در زمین اتفاق افتاده ریشهی باطنی و غیبی دارد و اگر رسول خدا(ص) میفرمایند: علی از من است و من از علی هستم، این یک تعریف عادی و یک قرارداد معمولی نیست، ریشه در نوری دارد که دو نصف شده و خداوند به نصف آن فرموده محمد(ص) باش و به نصف دیگر فرموده علی(ع) باش.